سلام خانم بنده پاک
پس معلومه حس خیلی بدیه
و همین حس بد و سر زدنتون به اورژانس نشون میده هیچ جوره نمیخوایید تسلیم بشید
راستی یه سؤالی
چرا به دریای سرخ میگن دریای سرخ؟
چرا به دریای سیاه میگن دریای سیاه؟
چرا اسم دوم دریای مدیترانه، دریای سفیده؟
(1401 آذر 7، 21:19)*بنده پاک* نوشته است: [ -> ] من دیگه خسته شدم بس که مقاومت کردم
دیگه راهی به ذهنم نمیرسه.
وسوسه نمیره.
خستم
سلام عزیزم
میفهمم گلی
ولی من میخوام جشن تاج گرفتنتو خیلی زود ببینم
اگه میشه برو تو جمع و تنها نباش
یا مثلا میشه اتاقتو تمیز کنی که یکم فعالیت بدنی حساب شه و کارای عقب مونده رو انجام بدی و یه لیوان چایی بریزی و قرآن گوش بدی
تا یکم آروم شی
هیچی ارزششو نداره که بخاطرش پاکیمونو از دست بدیم
راستی خانم بنده پاک تا حالا کتاب خوندن زیر نور شمع رو امتحان کردید؟
واقعاً شاعرانه ست؛ حتی میتونید قرآن بخونید؛ اثرش دو چندان میشه
بسی تشکرات ویژه
وسوسه بودم . حالا تنها هم شدم
میرم دو رکعت نماز بخوانم.
خیلی وسوسه ام.
اصلا نمیتونم بشینم
کاش گریم بگیره اندکی آروم بشم
بس ممنونم از همگی.
خیلی ممنونم.
التماس دعا.
خیلی التماس دعای
نقل قول: من دیگه خسته شدم بس که مقاومت کردم
دیگه راهی به ذهنم نمیرسه.
وسوسه نمیره.
خستم
اون حسی که این حرفا رو بهت می زنه
بدون که داره الکی می گه
هر دفعه میاد همین حرفا رو می زنه
این حس همون حسیه که اگه خ.ا کنی ، بیچاره ات می کنه با عذاب وجدان و احساس گناه
محل این حستو نده ، بذار هرچه قدر می خواد واسه خودش حرف بزنه ، بگه خسته اس ، بگه کلافه اس ، بگه نا امیده ، بگه اصلا چه فایده ، این همه مبارزه کردم که چی ، اینقدر غر بزنه تا خسته شه
دیدی یه وقتایی یه عده میان واست حرف بزنن و این قدر چرت و پرت می گن که مجبوری پوکر نگاشون کنی و بعد بگی
حرفات تموم شد؟ خیلی تاثیر گزار بود
با این حس هم باید همین کارو کرد
بهش بگو ، خیلی تاثیر گزاره حرفات ، ولی من گناه نمی کنم عزت زیاد
بسی مرسی از همگی
شرمنده رفتم
وسوسه جوری بود که هیچی نمیفهمیدم
حقیقتا هیچی
رفتم با اب یخ وضو گرفتم. در فریزیر را باز کردم کلمو بردم تو فریزر
دستمو گذاشتم رو صفحه اش که یخ بزنه
پیشونیمو زدم به یه قسمت دیگه از فریزر که یخ بزنه همه چی یادم بره
بعدم رفتم ورزش
الان یه ذره اروم ترم
سوال های اقای مهدوی خیلی باحال بود. منم جوابشو نمیدونم
مخصوصا دریای سفید را اصلا نمیدوسنتم الکی بود یا راستکی
برای همه انرژی ها یک دنیا ممنونم
نمیدونم چجوری تشکر کنم
خیلی انرژی گرفتم از حرفاتون. اگه اون حرفا نبود . عکس العمل مناسب را انجام نمیدادم و نمیرفتم سمت فریزر
جدی میگم
گمانم روزای سختی باشه
فکر کنم بازم اورژانسی بشم
به امید روزی که از دستش راحت بشیم. هممون
من بازم وسوسه دارم. ولی ترجیح میدم یه ذره کانون باشم بعدش برم سراغ دعاهامو انشالله بعدش خواب
بازم ممنون
سلام نمیدونم کسی هست یا نه
چیز هایی که قبلا حالمو خوب میکرد انجام دادم وجواب نداده
گزینه ی دیگه ای ندارم
(1401 آذر 8، 9:05)*آسمان* نوشته است: [ -> ]سلام نمیدونم کسی هست یا نه
چیز هایی که قبلا حالمو خوب میکرد انجام دادم وجواب نداده
گزینه ی دیگه ای ندارم
سلام وقت بخیر
امکانش هست براتون الان با کسی حرف بزنید ؟
دوستی یا فامیلی ، یه خورده صحبت کنید و حال و احوال بپرسید حالتون بهتر میشه
سعی کنید زیاد با خودتون بحث نکنید و درگیر بگومگو نشین ؛
توجه نکردن به این حس ، از بینش میبره ؛
خب الان حس و حال ورزش یا بیرون رفتن ندارین ؟
یا مثلا حوصله تمرین خوش خطی دارین ؟
و اینکه الان حس خستگی دارین ؟ ناراحتین؟
دم کردن چایی یا پختن یه چیزی کلن فضا رو عوض میکنه .
هر طور شده سرگرم یه کار جالب بشین حس بعدش هم خیلی خوبه که موفق شدین پشت سر بذارین این حمله رو یه مقاومت و پاک موندن مشتی به خودتون هدیه بدید
اجازه ندین حال و احوال زندگی رو بخاطر چند ثانیه فراموشی و غفلت از دست بدین ؛ توکل بر خدا ؛ ان شاءالله از پسش بر میاین
هم ناراحتم هم خسته
نقل قول: دم کردن چایی یا پختن یه چیزی کلن فضا رو عوض میکنه .
ممنون شاید یه دمنوش درست کردم ...
خیلی دوست داشتم زندگیم یه جور دیگه بود
امروز خواستم خیلی روز خوبی باشه ...
ولی یهو بیخودی تپش قلب گرفتم و مضطرب شدم ...
این خیلی ناراحتم کردم ...
فکر میکردم تپش قلبم تموم شده
ممنون شما
الان خوبم یه حمله اضطرابی بود ....
به احتمال زیاد تموم شده ...