سلام به همه طوفانی هااااااااااااااااا
من برگشتم
وااای باورم نمیشه چقدر خوشحالم!
خب از کجا شروع کنم
آها
علت غیبت چند روزه من...
راستش من توی اردوی جهادی دانشگاه ثبتنام کرده بودم
از یکم مهر حرکت کردیم و دیشب برگشتیم
یه اردوی عمرانی_فرهنگی بود؛ چهارتا پروژه داشتیم که مهمتریناشون ساخت بخشی از دیوار یه مدرسه که کامل نبود و دیگری ساخت چاه و آب انبار برای یه روستا که آب نداشتن؛ من با گروه ساخت چاه بودم، کارش فوقالعاده سخت و سنگین بود مخصوصاً برای منی که تو عمرم بیل نگرفته بودم دستم
ولی جالبیش اینجاست که من تونستم خیلی کارا رو انجام بدم! تازه، من کاری که بهم محول شده رو خیلی زودتر از موعد مقرر تموم کردم و رفتم به بقیه کمک کردم؛ یه سری از بچهها که از قبل منو میشناختن که کلاً شاخ درآورده بودن
( آخه من هم خیلی تنبلم هم مشکل اضافه وزن دارم ) ولی خدا رو شکر موفق بودم توی این اردو...
نکته جالبش میدونید چیه؟
بچهها یادتون میاد چند روز پیش خیلی حالم بد بود؟!
قضیه اش این بود که من داشتم از یه سری از دوستام جدا میشدم، آخه راستش رو بخوایید بودنم با اونا منو از مسیری که دارم طی میکنم دور میکرد
ولی در عوض توی این اردو 22 تا دوست جدید پیدا کردم!!!
میبینید لطف خدا رو؟
چند روزه که همش دارم به این فکر میکنم که چطوری آخه؟ و اینکه چرا من؟!
آخه من تا دو ماه پیش همش فکر میکردم خدا ازم بیزاره و طاقت تحملم رو نداره
چند ساله که از خدا دور بودم و توی تنهایی خودم غرق بودم
ولی توی دو ماهی که گذشت تغییرات خیلی جالب و عجیبی صورت گرفت
از تصمیمم برای ترک خ ا تا مثبت اندیش شدن من... من این تعداد دوستان جدید رو یه جورایی هدیه خدا میبینم و باورم نمیشه که چه هدیه ارزشمندی گرفتم
22 تا از بچههای جهادی+ کلی رفیق کانونی+چندتا دوست دیگه
تنها چیزی که میتونه شرح حال الآن باشه اینه
#روی_ماه_خداوند_را_ببوس!
اسم یه کتابه ولی عمیقاً دارم حسش میکنم
و دیگه اینکه خیلی خوب شد اومدم کانون و دوباره دارم باهاتون حرف میزنم
علیرضا آرمین محمد مجید عرفان آبی هادی زئوس سعید و ...
همتونو دوست دارم