بچه‌ها کسی از علیرضا خبری نداره؟
از دیروز تا الآن تو کانون دنبالشم ولی نیست
نگرانش شدم
خیلی وقته هم ازش خبری ندارم دلم براش تنگ شده خیلی
علیرضای منو بیارید!
علیرضاااااااااااااا
سلام بچه‌ها
ماجراجو جان
ما هم خوشحالیم که تو رو داریم پیش‌مون.
حال ما با وجود تو خوب‌تره. پس ما هم ازت ممنونیم که اینجایی.
بهترین تشکر اینه که پاک بمونی و از پاکیت لذت ببری. این چیزیه که ما رو خوشحال‌تر میکنه.
مهدوی
علیرضا نمی‌دونم چی شده. منم نگرانشم.
بریم همه‌مون براش تو پروفایل پیام بذاریم. خوبه؟
خب من هم یک گزارش از خودم بدم.
امروز ۶ صبح بیدار شدم.
نماز صبحم رو خوندم.
بعد یک صفحه ترجمه و تفسیر قرآن خوندم.
بعد نشستم یک فایل آموزشی رو خوندم و انجام دادم. (با توجه به سردرد بدی که دارم خیلی سخت بود. اما می‌گفتم فقط یک ساعت. یاد اون جمله می‌افتادم که محمد می‌گفت فقط پنج دقیقه. من یکم سخت‌ترش کردم گفتم یک ساعت.
15 صفحه هم مطالعه داشتم. آفرین به خودم.
.gif "Khansariha (69)")
)
بعد چند تا حرکت کششی انجام دادم. روزهایی که سردرد دارم بدنم همش گرفتگی میشه.
بعد صبحانه املت خوردم.
بعد رفتم بانک برای ضمانت وام یکی از دوستان. (همه میگن این قدر ضامن نشو. آخرش کار دست خودت میدی. تو این چند سال ضامن ۱۰-۱۵ نفر شدم. اما همه‌شون آدم‌های معتبری هستن. وقتی می‌تونم کار کسی رو راه بندازم چرا این کار رو انجام ندم؟ تو این وضع اقتصادی که اگه یه چیزی رو الان نخری، فردا باید دو برابرش رو پول بدی. ۴ سال پیش ضامن یکی شدم 50 تومن وام گرفت شاسی بلند خرید. الان با ۵۰ تومن نصف پراید هم نمیشه خرید
)
بعد اومدم خونه و باز نیم ساعت فایل آموزشی خوندم. پنج صفحه. آفرین به خودم.
بعد نماز ظهر و عصرم رو خوندم.
بعد یک صفحه نهج‌البلاغه خوندم.
بعد یکی از فرازهای صحیفه سجادیه رو خوندم.
بعد اومدم کانون بلکه بتونم به کسی کمک کنم.
بعد رفتم ناهار آبگوشت خوردم. (جای شما خالی. البته من خیلی اهل آبگوشت نیستم.
)
بعد هم دوباره اومدم کانون تا توی طوفان پست بزنم و یادآوری کنم امشب گردهمایی داریم. یادتون نره.
الان هم می‌خوام برم با مادرم فیلم ببینم.
این بود از گزارش و انشای امروز من. چطور بود؟ نمره‌ام رو اعلام کنید.
(1399 مهر 10، 16:17)آرمین نوشته است: [ -> ]خب من هم یک گزارش از خودم بدم.
امروز ۶ صبح بیدار شدم.
....
....
این بود از گزارش و انشای امروز من. چطور بود؟ نمره‌ام رو اعلام کنید.
سلام آقاآرمین
خیلی هم گزارش جامع و دقیق
نمره از ما نخواهید، شما خودتون استاد ما بودی
گزارش امروز من
راستی ببخشید دیشب شام نخورده رفتم
چون لایو شروع شده بود
واقعا کارآفرینی خیلی سخت هم نیست اصلا سرمایه اولیه نمی خواهد
انشاالله دانشگاه قبول شدم کسب و کار شروع میکنم
امروز دستم به برنامه هفته بعد بند بود دارم روتین میسازم بلکه5.30 صبح روز شروع کنم
البته میدونم این روزای اول جو گیر میشم از خواب بلند میشم ولی سه شنبه بازم همون آش و همون کاسه
.gif "Khansariha (13)")
من تغییرات زیاد بیشتر از تغییر تکی میپذیرم ولی وسط های هفته روال بر میگرده
ایندفعه شروع میکنیم با تغییرات فوق العاده زیاد
.gif "Khansariha (51)")
انشاالله اگر بتونم گردهمایی را هم میام
سلام داداشای خوبم
چقد شما خوبین
تو این چند روز کلی بهم یادداشت فرستادین که من نتونستم جواب بدم...
الان اومدم اینجا باهاتون حرف بزنم متن مهدویو دیدم ، قیافم :
شما آدمین یا فرشته این؟
همتون فوق العااااااده اید.
خب من نسبت به گذشته خیلی فعالیتم کم شده به دلایل مختلف
و به خاطر همین از کانون عزیزم یکم فاصله گرفتم...
اینکه بعضی از کارارو دیر دارم انجام میدم خیلی ناراحتم میکنه
ولی واقعا چاره ی دیگه ای ندارم ، اگه بخوام از این بیشتر به خودم فشار بیارم ، خیلی احتمال شکستن هست ، واسه همین باید خیلی مدارا کنم ، اصلا نباید فکرمو زیاد مشغول کنم ، باید ریلکس باشم ولی من چون خیلی حساسیت نشون میدم نسبت به همه چی ، خیلی برام سخته که بخوام ریلکس و بی تفاوت و راحت باشم...
خب شما دوستای گلم چطورید؟
شنیدم دیشب گردهمایی داشتین
معلومه خوش گذشته بهتون خداروشکر
همتونو خیلی دوست دارم ، اینو از ته دل میگم
وقتی حرفاتونو میخونم و میبینم که تونستم یکم توی دلتون جا باز کنم ، واقعا خیلییی خوشحال میشم
توی این دنیای امروزه که آدمای پست و کثیف و بد زیادن
همین که آدم میاد اینجا میبینه که هنوز آدمای ساده ، مهربون و خوب هستن ، واقعا لذت میبره
انشاءلله این روزا زود بگذره و من بتونم بیشتر پیش شما باشم
لطفا برام دعا کنید ، واقعا به دعاهای شما نیاز دارم
و اینکه امشب سعی میکنم گردهمایی شرکت کنم...
مهدوی رو از طرف من ماچش کنید
خیلی دوست داشتنیه
.gif "Khansariha (63)")
شب میبینمتون
.gif "Khansariha (96)")
سلام به بچه های اهل گردهمایی
عاشق جان ممنون که همراه مایی.
درود بر یاران
چندی نیست که از نبرد بر سر ساعت های رولکس زخمی بازگشته و محتاج مداوایم!
مرا جرعه آبی دهید که گلویم به سان چوب گون خشک است
محمد جان بچه‌ها مسابقه بودن. تازه برگشتن. زخمی. خسته. داغون.
همین مهدوی رو ببین حساب همه چی دستت میاد.
