عهدنامه پاکی
عهد میبندم که امروز 2 اردیبهشت 1400
را پاک بمانم :
1- مولانا
2- عقاب خسته
3- سرباز گمنام
4- nipo1382
5- تاج
6- سپهر
7-HEART
8-سرباز ولایت 313
سرباز ولایت 313/ 30فروردین 1400/ 3روز خوب ...
الحمدلله که دیشب اومدم اورژانسی شدم و جلوگیری کردم از انجام گناه ...
رفقا فقط هنوزم یک ریز وسوسه تو جونم هست که نمی دونم چه کنم ..
همتون رو به خدای مهربان میسپارم..
در پناه الله موفق و موید باشید..
یاعلی مدد..
آقا امروز رو کلا تنهام...
جمعه و شنبه هم امتحان دارم باید بمونم خونه بخونم
چیکار کنم همش فکرش میاد تو سرم
(1400 ارديبهشت 2، 14:01)نابرده رنج نوشته است: [ -> ]آقا امروز رو کلا تنهام...
جمعه و شنبه هم امتحان دارم باید بمونم خونه بخونم
چیکار کنم همش فکرش میاد تو سرم
مهدی جان خیلی خیلی ازت ممنونم داداش فقط از ۲۰ یا ۳۰ تا تست شروع کنم خوبه به نظرتون؟!
سلام به تموم رفقای استوایی
چطوووووورید؟
آقا نمیدونید من چقدر خوشحالم
برای اینکه دیروز فهمیدم کارم خودارضایی نبوده
خدایا مرسییییییییییی
با خودم عهد بسته بودم که فیلم نبینم
یعنی تا الان اونجوری ندیدم
ولی خب داشت نزدیک میشد
که الحمدلله ندیدم
با اعلام وضعیت موافقید
سرباز گمنام / ۲۱ اسفند / ۴۲ روز خوب
نابرده رنج جان
برای این چیزی که گفتی
خدمتت باید بگم
برای تک تک لحظه هات وقت بذار
من یه چیزی رو تا الان فهمیدم اینه که
موقع درس خوندن گوشی رو حتما صامت کن
که یه وقت بلند نشی به هوای یه پیام
وقت ات رو تلف کنی
منقذین اصبغ اسدی گوید: در شب نیمه شعبان در خدمت امیرالمؤمنین(ع) بودم، امام سوار شتری شدند و برای کار مهمی به دهی رفتند، در اثنای راه در جایی فرود آمدند و خواستند که تجدید وضو نمایند، من افسار شتر را داشتم، یک مرتبه گوش های شتر تیز و مضطرب شد که نتوانستم آن را نگه دارم؛ امام پرسید: چه شده است؟
عرض کردم: شتر چیزی دیده که این طور بی تابی می کند.
امام نگاه کرد و فرمود: درنده ای است؛ ذوالفقار را برداشت و نعره ای زد و چند قدم برداشت؛ آن درنده شیر بود چون صدای امام را شنید نزدیک آمد و مانند گناهکاران، سر در پیش انداخت؛ امام دست دراز کرد موی گردن شیر را گرفته و فرمود: مگر نمی دانی من اسدالله و ابوالاشبال (پدر بچه شیرها) و حیدرم، قصد شترم را نمودی؟
شیر به زبان فصیح عرض کرد: یا امیرالمؤمنین(ع)! هفت روز بود که شکاری به دستم نیفتاد و گرسنگی بی طاقتم کرده است، از دور شبح شما را دیدم خجل که خدای تعالی بر من گوشت دوستان و عترت شما را حرام گردانیده و بر دشمنان شما حلال نموده است. امام دست بر پشت شیر کشید و با او حرف زد تا آن که عرض کرد: یا ولی الله! گرسنگی، گرسنگی؛ امام دست برآورد و فرمود: خداوندا! به حق محمد و آل محمد (ص) او را روزی ده؛ همان حال، چیزی نزد شیر آمد و به خوردن مشغول شد.
بعد امام پرسید: مسکن تو کجاست؟
گفت: کنار رود نیل.
فرمود: این جا چه می کنی؟
عرض کرد: به قصد زیارت شما به حجاز آمدم، در آن جا کوفه را نشان دادند و نزد شما آمدم، حال اجازه رفتن می خواهم که دو پسر و جفتی دارم که از من بی خبرند.
چون اجازه گرفت، عرض کرد: یا امیرالمؤمنین(ع)! در این سفر به قادسیه می روم و از گوشت سنان بن و اهل شامی که از دشمنان شماست، و در جنگ صفین گریخته، توشه راه کنم. امام دعا کرد و شیر رفت.
منقذبن اصبغ گوید:متعجب و حیران شدم که امام فرمود: ای منقذ! از این واقعه تعجب نمودی؟! بدان خدایی که دانه را می رویاند و خلق را می آفریند، اگر از معجزاتی که رسول خدا به من تعلیم داده، ظاهر کنم مردم به گمراهی می افتند؛ و بعد امام متوجه نماز شد و پس از آن نمازش تمام شد در خدمتش بودم تابه قادسیه رسیدیم که هنگام اذان صبح بود؛ و در میان مردم غوغایی بود که می گفتند: سنان بن و اهل شامی را شیری خورد و استخوان های بدنش را نشان دادند؛ من واقعه سخن گفتن شیر را با امام را برای مردم نقل کردم، مردم دویدند و به خدمت امام رسیدند و از وجودش تبرک می جستند.(40)
اگر خدا توفیق بده از این به بعد روزی یک حکایت از امیرالمومنین قرار میدم.
امروز مردم
یه حس گر گرفتگی شدید گرفتم,پاهام یخ شده بود. گوشام هم داغ:/
تپش قلب و ....
بعدش رفتم حموم آب یخ
بعدش سرکه سیب خوردم حالت تهوع گرفتم
اصن یه وضعی بود امروز...
هعی...
سلام و درود
Tagon /ا 26 فروردین / 7 روز خوب
تا پایان راهی که طولانیست ، تا قعر چیزی که عمیقه