(1400 مرداد 29، 5:35)*شهریار* نوشته است: [ -> ]غسل کردم.....
شهریار ماشاءالله که پاکی رو انتخاب کردی و قدم در راه گذاشتی.
برای قدم بعد میخوای چی کار کنی؟
چی رو میخوای تغییر بدی؟
فکر میکنی کجای مسیرت اشتباهه که به ناکجاآباد ختم میشه؟
اگه از همون مسیری بری که همیشه میرفتی، به همون جایی میرسی که همیشه رسیدی.
(1400 مرداد 28، 20:58)karma نوشته است: [ -> ]خب یچه ها تا اینجا با انواع راه ها برای پیشگیری از ورود افکار آلوده آشنا شدیم و همین طور فهمیدیم که اگه صد درصد هم اون ها رو رلایت کنیم باز ممکنه اون افکار وارد ذهن ما بشن .. خب برا این موقع ها باید چیکار کنیم ؟؟؟ تسلیم بشیم ؟ باهاشون بجنگیم ؟ از دستشون فرار کنیم ؟ چیکار کنیم ؟؟
سوالات خوبی پرسیدی و باید راجع بهشون فکر کنیم.
به نظر من
تسلیم نه.
جنگ هم نه.
فرار گزینه بدی نیست اما نه به تنهایی.
منتظر شنیدن نظرات خودت هم هستیم.
قبلا در مورد تکنیک جداسازی گفته بودی و فکر میکنم خوب باشه که دوباره ذیل این بحث مطرح بشه. همراه با سایر تکنیکهایی که قراره بهشون اشاره کنی.
(1400 مرداد 28، 21:55)سرباز گمنام نوشته است: [ -> ] سلام شبتون بخیر
خسته نباشید میگم به محسنین عزیز
فقط ۹ روز مونده تا ۳ رقمی شدن
جانمی جان.
ماشاءالله به محسنین و ماشاءالله به سربازمون.
(1400 مرداد 28، 22:01)*مهدی* نوشته است: [ -> ] امروز به قولم عمل کردم
پ.ن: ببخشید من چند روزی نبودم و نتونستم تو طرح شرکت کنم.
آفرین به پسر خوشقول گروهمون.
روی قولت جدی باش. به خودت بگو سرم بره، قولم نباید بذارم بره.
منتظر شنیدن صحبتهای خوبت هستیم. هنوز کلی وقت هست.
(1400 مرداد 28، 22:26)alone heart نوشته است: [ -> ]سلام دوستان ..
امشب شب خیلی عجیبی بود
دائما احساساتم به افکارم غالب میشدن
نمیتونستم فکر کنم...
داداش جان جسارتاً میتونم بپرسم چه احساساتی بودن؟
غم و ناراحتی؟
خشم و عصبانیت؟
ترس و ناامنی؟
اضطراب و استرس؟
یاس و ناامیدی؟
بیانگیزگی و بیاشتیاقی؟
دلتنگی و تنهایی؟
پوچی و بیهدفی؟
رنج و درد؟
نارضایتی و ناکامی؟
مدیونی فکر کنی میخوام در احساساتت که شاید شخصی باشه دخالت کنم.
فقط چون برام مهمی میپرسم تا با فضای احساسیت آشنا بشم.
نقل قول: دوستان بگید از کدوم شخص بیشتر بزارم
اینا همه خوبن...
شخص خودم جیم ران و مارک زاکربرگ و دوست دارم
راستش من که دوست دارم متنوع باشه و با افکار آدمهای مختلف و نقطه نظراتشون آشنا بشم.
اما بازم هر کدوم رو که خودت بیشتر دوست داری، همون رو بذار.
هر چیزی که بیشتر روت تاثیر بذاره، بهتر هم میتونی در موردش بنویسی. صحبتهایی که گاهی زیرشون مینویسی رو هم من خیلی دوست دارم.
(1400 مرداد 28، 22:53)سرباز گمنام نوشته است: [ -> ]رفقایی که سن من رو نمیدونن، بنظرتون چند سالمه؟
کسایی که میدونن نگن!
من میدونم. نمیشه بگم؟
جایزه داره؟
برای راهنمایی به دوستان
توجه کنید
رقم دهگان یک هست.
(1400 مرداد 29، 7:30)*شهریار* نوشته است: [ -> ]فعلا حال هیچیو ندارم
از صبح داشتم فیلم میدیدم
یه قدم خوب اولیه میتونه همین باشه.
با کارهای سبک فقط حال و هوامون رو عوض کنیم.
بعد از لغزش حسابی بههم ریختهایم. هم اعصابمون خرده. هم حوصله نداریم.
با انجام کارهایی که فشار ذهنی نمیارن میتونیم خودمون رو آروم کنیم و کمی احساسهای بهتر تجربه کنیم.
میتونی قرآن گوش کنی.
روضه گوش کنی.
یه داستان صوتی گوش کنی.
فیلم خوب ببینی.
سخنرانی گوش کنی یا ببینی.
کتابی که بهت انرژی و انگیزه میده بخونی.
کمی اتاق و کمدها و کشوها رو مرتب کنی.
اگه بیجون و بیانرژی شدی، یکم به تغذیهات برسی و سرحال بیای.
بعدش یکی دو روز دیگه فکرهای اساسیتری برای پاکی کنیم.
(1400 مرداد 29، 8:51)محسنین نوشته است: [ -> ]اگر دوست داشتی به جمع نوزادان بپیوند
اصلاً همه استوایی ها این فرم رو تکمیل نمایند
چه جالب. منم دوست دارم پرش کنم. آرمین هستم یک نوزاد.
چه جالب آدم تو 32 سالگی خودش رو یه نوزاد در نظر بگیره.
اما واقعا تو خیلی موضوعات ما نوزاد هستیم.
سن جسمیمون مطابق با سنی که لازمهی اون موضوع هست نیست.
حالا دلیلش هر چی میخواد بوده باشه.
کمکاری کردیم. اشتباه کردیم. بیتوجه بودیم. غفلت کردیم. راهنما نداشتیم.
هر چی.
به جای اینکه تو سر خودمون بزنیم و خودمون رو بدبخت و بیچاره بدونیم، تولدمون رو جشن بگیریم و خوشحال باشیم که متولد شدیم.
حتی اگه این تولد تو 32 سالگی باشه.
پ.ن: در عین حال، خوش به حال همهی شما که سنتون از من کمتره. فرصت شما بیشتره. قدرش رو بدونین.
(1400 مرداد 29، 9:35)alone heart نوشته است: [ -> ]هر سال عاشورا این احساسات و نداشتم
امسال بار اول هست که تجربه میکنم...
وقتی از دسته های عزاداری رد میشدم قلبم یجوری میشد احساس میکردم که منم اونجا بودم یا بخشی از اونجا بودم و مقصرم و فکر می کردم از دست دادن چقدر میتونه سخت باشه تو دسته ها واینمیسادم ولی میدونم اگه وایمیسادم پتانسیل گریه کردن و داشتم
راستش دیشب هم یه دسته دیگه که خیلی نزدیک خونمون بود رد شد
دوباره این احساسات اومدن سراغم
اکثرشون برام خیلی سخته توصیفش کنم
پس یه
احساس تعلق خیلی خوب رو تجربه کردی.
این احساس، احساس بدی نیست.
اگه اشکی هم میریختی، اشک تعلق خاطر بوده.
خدا رو شکر.
و
چقدر خوبه که آدم تعلق خاطر به چیزهای خوب داشته باشه.
واقعا هم امام حسین (ع) برای دوران خاصی نیست. زنده است. به همین خاطر هم هست که تاسوعا و عاشورا زنده است. کسی که بهش دل بده، هر سال براش تازگی داره.
سلام
الان از یه آزمون سخت عبور کردم
وسوسه ها سراغم اومده بودن.ولی من شروع کردم از ۱۰۰۱ دونه دونه کم کردم تا آروم شدم
میترسم دوباره سراغم بیان.خدا کنه که دیگه نیان.ای لعنت به این وسوسه های بیخودی
(1400 مرداد 29، 9:57)Amirali.d نوشته است: [ -> ]سلام
الان از یه آزمون سخت عبور کردم وسوسه ها سراغم اومده بودن.ولی من شروع کردم از ۱۰۰۱ دونه دونه کم کردم تا آروم شدم
میترسم دوباره سراغم بیان.خدا کنه که دیگه نیان.ای لعنت به این وسوسه های بیخودی
سلام
ماشاءالله داداش جان.
چه کار خوبی کردی. ذهنت رو مشغول کردی جای دیگهای.
اگر میتونی از خونه خارج شی حتما این کار رو انجام بده.
برو بیرون هوایی عوض کن. اگه کتابی چیزی داری هم میتونی ببری بیرون مطالعه کنی.
هر چی بهتر شرایطت رو تغییر بدی (چه از نظر فیزیکی چه از نظر ذهنی) به کنترل بهتری میتونی برسی.
اگه اوضاع نامساعد شد،
اورژانس رو فراموش نکن.
و
یادت نره که جلوی وسوسهها باید ایستاد. خودت رو دست کم نگیری و خودت رو الکی نبازی. خودت رو فریب ندی که فقط همین یک بار. این حربهی شیطانه.
باور داشته باش از پسشون برمیای.
اگر لغزش کنی و خودت رو به گناه راضی کنی، باز هم میخوای توبه کنی و پاکی رو پیش بگیری. غیر از اینه؟ پس چرا این دور باطل رو تکرار کنی. یه جا باید تمومش کرد. مردونه تمومش کرد.
داداش جان ممنونم الان شرایط رو تغییر دادم و رفتم بیرون هوایی تازه کردم.کلا فراموش کردم وسوسه داشتم
سلام
خیلیییی ذوق نکنین اومدم سر بزنم برم
یه سر زدم ، الان دیگه دارم میرم
فقط محکم بود سرم درد گرفت
راستی چطورید جونای دل
ایام به کامه ؟