(1393 شهريور 4، 19:49)جوان نوشته است: [ -> ]دوستان گرانقدر این تالار سلام!
چه تالارهای کشف نشده ای در اینجا وجود دارد
ان شاالله که سالم و سلامت باشید
بنده دیگه ورزش رو کلا متاسفانه بالاجبار گذاشتم کنار
امایه دنیا تجربه دارم
چطور این جا باید فعالیت کرد؟
راستش این روزا باید خیلی تو نت بگردم ترجیح میدم کانون باشم
سلام اقای جوان
خوش اومدید.... با اون اتفاق یه خاطره ی باحال تو ذهنمون درست کردی که هیچوقت فراموشتون نکنیم
من دست تک تک اقایون و دستکش تک تک خانومای کانونو میبوسم
اجباری بود که ورزش رو گذاشتید کنار؟ شرایطش نبود؟
لطفا برید این تاپیک رو ببینید که اقا ارشام زحمتشو کشیدن ببینید بدون هیچ امکاناتی طرف داره ورزشایی میکنه که قشنگتر از کار با وسایل بدنسازی
میتونن عمل کنن!
http://www.ktark.com/Thread-%D9%88%D8%B1%D8%B2%D8%B4-%D8%AE%D9%88%D9%86%DA%AF%DB%8C
اقا باید ثبت نام کنید...
اسمتون که اقای جوان هست...
سنتون رو اگه خواستید بگید...سابقه ی مشکل قلبی و تنفسی دارید؟
قبلا ورزش میکردید؟چقدر؟
الان میخوایید روزی چند ساعت ورزش کنید و هفته ایی چند روز؟
هدفتون برای ورزش رو هم بی زحمت مشخص کنید(سلامتی-قهرمانی-لاغر شدن و چربی سوزی-یا یه چیز دیگه)
خب سوالا تموم شد ببخشید زیاد بود....
الان شما عضو باشگاه ورزشی کانون هستید
اگه میخوایید حرفه ایی ورزش کنید یا برای قهرمانی توی کامنت باهم صحبت میکنیم....
من چنتا حرکت جدا میکنم شما هم با توجه به سلیقتون و فیزیک بدنتون چنتارو اضافه میکنید بهش وشروع....یا مثل بعضی دوستان میتونید پیاده روی
کنید یا برید باشگاه...
مهم سلامتیه....
موفق باشید....
---------------------------------------------------------
خب بریم سراغ تمرین خودمون....
بعد از ساعت 6 قصد عزیمت به کوهستان در سر میپروراندیم! به جهت براورده کردن ارزوی دلمون زدیم رفتیم سمت کوهایی که دوست
میداشتیم!
در قله ایی بودیم و فهمیدیم دستکش های قدرت خود را فراموش کرده اییم!(همون دستمال قدرت کایکو!)
سکوت بود و افتاب در حال ناپدید شدن بود.....
صدای هوندا 125 از دور به گوش میرسید....
ما نیز ساکن ننشستیم و خواستیم حرکت کنیم....پشت خود را نگریستیم دیدیم انبوهی از یاغیان سوار بر اسب هایی چموش(همون
موتور!
) به سوی ما می ایند! خداوندا چوب برای چیست در دست این جوانان؟!
نیمکره ی چپ و راست مخمون به توافق رسیدند که فرار رو بر قرار ترجیح بدهیم و فکر چاره باشیم....
ما با تمام قدرت رکاب میزدیم و ضربان قلب سیر صعودی خود را شروع کرده بود!
140----150----160---170
ما قصد تسلیم شدن نداشتیم و از نیروهای ویژه استفاده کردیم و فکر سقوط و پرش از روی کوه به کله ی پوکمان رسید!
پرش اول و دوم با موفقیت مواجه شد و سوارکاران شیطان بیخیال شدند! ما نیز شادی کنان و نعره زنان به سوی خانه ی خود رفتیم
آرش /12 مرداد/12 روز...
اینو نوشتم که دوستان ببینن چطوری باید اعلام وضعیت کنن! موفق باشید....