1399 شهريور 13، 16:40
تازه رسیدم به رکورد قبلیم!
کلی از روز فکرم درگیر میشه باید بزارمشون کنار. ازین اتاق میرم اون اتاق یه کارایی میکنم که حواسم پرت بشه دوباره بر میگردم!
یکم بهتره. ولی متاسفانه به هرچیزی حس دارم حتی خودم توی اینه!
امروز با یه سریا رفته بودیم طبیعت گردی. تنهایی میرفتم یکم از جمع دور میشدم درختارو نگاه میکردم و بادی که میخورد تو صورتم.
هنوز از فکر اون در نیومدم.چقدر زشته که یاد یکی بیوفتی که الان ازدواج کرده! خدایا منو ببخش.ذهنم همش شده اون! نمیفهمه که این دنیا خیلی
بزرگتر ازین حرفاست!
دیشب باز دوباره خوابم نمیبرد توی تخیلم با خودم صحبت میکردم میگفتم :
+قول میدی یکی مث اون بعدا پیدا بشه؟!
- اره قول میدم!
+ من بهت اعتماد میکنم و پاک میمونم. یادته دو سال پیش بود به خدا قول دادم که ترک کنم و تمام تلاشمو بکنم براش؟!
- اره یادمه!
+ولی یه هفته ایی شکست خوردم و نا امید شدم. تقصیر خودم بود . قوی نبودم . و اونم ادم ضعیف نمیخواست.
این گفتگوی ذهنی خیلی ارومم کرد و تونستم راحت بخوابم.
همین هدفم به اندازه کافی بزرگه و اهداف دیگه هم اضافه شده.
انگار منتظرم یکی بهم هر روز بگه که روزای خوب میان. یکی مثل اون پیدا میشه! میتونم موفق بشم توی ترک و کار! چون حرف خودم برام مهم نیست
یه جای میخوندم که مرتب میگفت خودتون رو دوس داشته باشید! خودمو بیشتر از گذشته دوس دارم ولی هنوز به جایی که باید برسه نرسیده.
معذرت میخوام فشار این روزا اونقد زیاده که اینارو مینویسم. شرمنده. فقط چیزی که میدونم قطعیه اینه که باید اینکارو هرجور که شده ترک کنم. یه مقداریش رو هم
پاک کردم که بار منفی نداشته باشه
افرا/ دهم شهریور/ 3 روز
پی نوشت : از زمانی که اینو نوشتم تا حدود یکی دو ساعت بعدش بدجور داره فشار میاد بهم. بیرون بودم همش خستم دیگه واقعا نمیتونم بازم برم بیرون.
برنامه هام متوقف شدن.
الان یه ساعتیه که دارم با خدا حرف میزنم که یه کاری برام بکنه.ایت الکرسی. فال حافظ قشنگم همشون.
حال حرف زدن با خونواده هم نمونده.
چه بلایی سر خودم اوردم که الان نمیتونم جدا بشم.
کلی از روز فکرم درگیر میشه باید بزارمشون کنار. ازین اتاق میرم اون اتاق یه کارایی میکنم که حواسم پرت بشه دوباره بر میگردم!
یکم بهتره. ولی متاسفانه به هرچیزی حس دارم حتی خودم توی اینه!
امروز با یه سریا رفته بودیم طبیعت گردی. تنهایی میرفتم یکم از جمع دور میشدم درختارو نگاه میکردم و بادی که میخورد تو صورتم.
هنوز از فکر اون در نیومدم.چقدر زشته که یاد یکی بیوفتی که الان ازدواج کرده! خدایا منو ببخش.ذهنم همش شده اون! نمیفهمه که این دنیا خیلی
بزرگتر ازین حرفاست!
دیشب باز دوباره خوابم نمیبرد توی تخیلم با خودم صحبت میکردم میگفتم :
+قول میدی یکی مث اون بعدا پیدا بشه؟!
- اره قول میدم!
+ من بهت اعتماد میکنم و پاک میمونم. یادته دو سال پیش بود به خدا قول دادم که ترک کنم و تمام تلاشمو بکنم براش؟!
- اره یادمه!
+ولی یه هفته ایی شکست خوردم و نا امید شدم. تقصیر خودم بود . قوی نبودم . و اونم ادم ضعیف نمیخواست.
این گفتگوی ذهنی خیلی ارومم کرد و تونستم راحت بخوابم.
همین هدفم به اندازه کافی بزرگه و اهداف دیگه هم اضافه شده.
انگار منتظرم یکی بهم هر روز بگه که روزای خوب میان. یکی مثل اون پیدا میشه! میتونم موفق بشم توی ترک و کار! چون حرف خودم برام مهم نیست
یه جای میخوندم که مرتب میگفت خودتون رو دوس داشته باشید! خودمو بیشتر از گذشته دوس دارم ولی هنوز به جایی که باید برسه نرسیده.
معذرت میخوام فشار این روزا اونقد زیاده که اینارو مینویسم. شرمنده. فقط چیزی که میدونم قطعیه اینه که باید اینکارو هرجور که شده ترک کنم. یه مقداریش رو هم
پاک کردم که بار منفی نداشته باشه
افرا/ دهم شهریور/ 3 روز
پی نوشت : از زمانی که اینو نوشتم تا حدود یکی دو ساعت بعدش بدجور داره فشار میاد بهم. بیرون بودم همش خستم دیگه واقعا نمیتونم بازم برم بیرون.
برنامه هام متوقف شدن.
الان یه ساعتیه که دارم با خدا حرف میزنم که یه کاری برام بکنه.ایت الکرسی. فال حافظ قشنگم همشون.
حال حرف زدن با خونواده هم نمونده.
چه بلایی سر خودم اوردم که الان نمیتونم جدا بشم.