نقل قول: کارما واقعا اینطوری؟!
عجب مثالی زدن
حالا نه در اون حد
نقل قول: هرچند که یه دلیل دیگه برای خستهکننده بودن روز میتونه معنا نداشتن فعالیتهای روزانه برامون باشه. آدمی که با انجام فعالیتهای معنادار زندگیش رو میگذرونه، اوج خوشحالی و رضایت رو تجربه میکنه؛ حتی اگه بهش خیلی سخت بگذره.
نه فکر نمیکنم این باشه احتمالا مسئله همون قورباغس
چون فعالیت هایی که انتخاب کردم و انجام میدم اگه روز عادی باشه از اونان که وقتی شروعشون میکنی توشون غرق میشی و گذر زمان اصلا حس نمیشه
نقل قول: دیدم که چقدر عالی برنامههای روزانهات رو تو تاپیک برنامهریزی مینویسی و پیگیری داری.
یک بند اضافه کن و بنویس حل مشکل. و خودت رو متقاعد کن که حتی به اندازه یک اقدامک هر روز اون مشکل رو پیش ببری.
نوشته بودی که راه حل رو هم میدونی. فقط هنوز شروع نکردی. منتظر چی هستی؟
شروع کن و انجامش بده. این چیزیه که به زندگیت نقش و نگار متفاوتی میده.
ماشاالله مدیرمون عین پلیس فتاس حواسش به همه جا هست
چه پیشنهاد خوبی دادی.. چند وقته تاپیک برنامه ریزی هم نرفتم
یعنی کلا چند وقته هیچ کاری نکردم حوصله کاریو نداشتم بعدشم که انتخاب رشته و اینا
ولی شروعش میکنم باز و این بند رو هم اضافه میکنم
شروع کردم و در ادامش باید منتظر تماس یه نفر دیگه باشم که اون حدود دو _سه هفته پیش باید زنگم میزد
احتمالا بالکل یادش رفته.. باید باز بهش زنگ بزنم
نقل قول: چطور میشه نسبت به خ.ا احساس بد نداشت؟
.
.
خیلی راحت
من باور دارم که گناه کبیرس.. ولی یه جورایی به خودم حق میدم برا انجامش
بیشترین موقع وسوسه همزمانه با وقتی که اون دوره احساسات منفی شروع میشن و وقتی میبینم بعد انجامش ذهنم از همه اون ها آزاد میشه و برای دو سه روز آرومم چرا احساس بدی داشته باشم؟ و اگه تحمل هم کنم باز وضعیت همونه یه مقدار بیشتر طول میکشه تا تموم شه و باز بعد 2 _3 روز همون آش و همون کاسه البته این جوری نیس که اصلا ناراحت نباشما بهش فکر میکنم که کاش انجام نمیدادم.. ولی باز خیلی فرق نداره.. من تا جایی که میشه مقاومت میکنم ولی خب از یه جایی دیگه نمیشه... پس چرا احساس بی ارادگی کنم؟
نقل قول: اون هم زمانی هست که یه مشکل اون قدر تو وجود شخص سایه انداخته باشه یا یه باور اون قدر در شخص تشدید شدید باشه که اون فرد به بیتفاوتی نسبت به سایر موضوعات و سایر باورهاش برسه.
فکر میکنم باز به قورباغه ها مربوطه
نقل قول: کارما جان گفتی که این حس بد دوره ای هستش؛ فکر نمیکنی که ممکنه از سر عادت باشه؟!
نمیدونم شاید اینطوری باشه
آخه به خود اون حس ها حس بدی ندارم یعنی حتی گاهی از بودنشون خوشحال هم میشم مگر وقتایی که با وسوسه ها همراهن ولی اگه خودشون باشن.. فکر میکنم باهاشون به همزیستی رسیدم... میدونی قبل این جریانات من از اینایی بودم که اصلا یه جا بند نمیشن همش بگو بخند با یکی مسخره بازی در آوردن اذیت کردن این و اون مدام شر و ور گفتن حرف زدن و... کلا الکی خوشی
ولی الآن همش یه گوشه میشینم یا میرم تو کتاب هام یا میرم تو فکر.. حتی به موسیقی سنتی رو آوردم
دیگه حال و حوصله حرف زدن ندارم
این حالت دوم حالت غالب زندگی الآنم شده و وقتی اون حس ها هستن این هم تشدید میشه
و اگه بخوام صادق باشم
جوری که بقیه به یه دلقک الکی خوش همیشه خوش حال نگاه میکنن خیلی فرق داره با نوع نگاهشون به کسی که ساکت تره... متوجه منظورم میشی ؟
چند وقتیه حس میکنم دوست دارم تنها باشم.. معمولا گوشیم و هدفون و 2 تا جلد از بهترین مجله طنز ایران
و دیوان حافظم و یه کتاب رو بر میدارم و میرم طبقه پایین برا خودم بعضی روز هاش تا 3 ساعت سرم تو کتاب های شعره حافظ یا فاضل یا عطار .. همین جوری بلند بلند برا خودم شعر میخونم تازه گاهی آهنگ بی کلام کمانچه هم پلی میکنم و با اون حافظ میخونم اصلا نمیدونید چه شاعرانه میشه فضا
(حالا این که حس شجریان بودن میگیرم به کنار
) بعدم یا با مجله ها قهقه میزنم یا مشغول کتابم میشم
اصلا نمیدونستم با این چند تا وسیله ساده میشه انفدر خوش گذروند
البته این یه مزیت دیگه هم داره اون افکار منفی باید با یه اتفاقی چیزی استارت بخورن و اخیرا خیلی به اتفاق ها حساس شدم و حتی چیز های کوچیک هم باعث شروع اون ها میشه و وقتی تنها باشم طبیعتا اتفاق های کم تری انتظارم رو میکشن
البته از این لوس بازی ها خوشم نمیاد بعد مدت ها باز رفتم سراغ جمع رفقا بلکه سلیقم به حالت قبل برگرده فکر میکنم قدم موثری باشه
امروز سر این قضیه انتخاب رشته خیلی زیر فشار بودم
و به شکست نزدیک شدم ولی خدارو شکر به خیر گذشت و بعدش خودم رو تو کانون سرگرم کردم و چند جا پست زدم تا شرایط سفید شد باز
من هنوز پاک