نقل قول: آرمین :
افرا مگه عملکرد من رو دیدی؟ دوست دارم برم یه برج 30 طبقه و از اون جا خودم رو بندازم پایین. این قدر که کارهای مختلف و چیزهای مختلف دوست دارم انجام بدم و نمیتونم.
امیدوارم با آهنگ های شوپن و باخ حسابی خوش بگذره. البته نمیدونم چه جوری میشه باهاشون خوش گذروند و برام قابل تصور نیست.
عملکردت همینجا که خیلی خوبه....
معمولا وقتی ادما توی مسیر درستی هستن و تلاش زیادی میکنن توی ذهنشون برنامه های زیادی هم میاد که دوس دارن انجام بدن...
مثل زمان هایی که امتحان مدرسه یا دانشگاه میاد، ادم دلش میخواد همش بره بیرون یا دستگاهای عجیب بسازه یا کار بزرگی بکنه
به نظرم آهنگای شاد مثل بندری (
) باعث فراموشی مشکلات و نوعی سرخوشی میشن...
ولی کلاسیک ها موجی از نیاز به بهتر شدن و تلاش و ارامش واقعی رو القا میکنن ، حتی ممکنه تا جایی پیش برن که شخص ترس از دست دادن
این ارامش فوق العاده رو پیدا کنه!
نقل قول: آرمین :
موضوع بحث مون ازدواجه. در مورد شخص خاصی هم نیست.
هر کس نظری داره بنویسه. قرار هم نیست نظرهامون مثل همدیگه باشه.
من دیشب صحبت های
فایتر رو خوندم... خیلی قشنگ نوشته بود و نظر منم همین بود ، فقط دیگه نخواستم صحبت کسی رو تایید کنم چون ممکن
بود باز تنش به وجود بیاد...
فایتر در مورد اهمیت سن گفته بود که خب بزرگان روانشناسی و جامعه شناسی هم همین مطلب رو تایید میکنن و اگه بخواییم براش عدد بگیم (که
کار دقیقی هم نیست) بین 25 تا 35 (طبق گفته ی اونا) سن مناسب ازدواجه...
این صحبت از طرف کسانیه که سالها مطالعه داشتن و کوهی از تجربه رو دارن...
توی زندگیه خودمم خیلی این حالت رو حس کردم. جوری که از 21 تا 25 سالگیم واقعا مثل طوفان بود!
یادمه یه سری با
مهدوی هم بحث میکردیم که توش اتفاق ها حالاتی که توی سنین مختلف تجربه میکنیم رو گفتم.
پیامبر مارو به ازدواج دعوت کردن ولی منظورشون این نبود که بدون امکانات کافی توی این راه قدم بذاریم چون واقعا به قول فایتر از چاله به چاه میوفتیم.
و همچنین درسته که ازدواج مهمه ولی هدف از خلقت انسان که ازدواج نبوده! هدف رسیدن به خودشکوفایی و کماله که ازدواج بخشی ازونه...
نکته ی بعدی که میخوام بگم اینه که برای شخص خوده من (کوچیک همتونم) از 21 تا 25 سالگی خیلی حس میکردم که : باید ازدواج کنم و وای دیر
شد وای مردم وای بدبخت شدیم وای خوش به حال اونایی که ازدواج کردن!
در صورتی که گذشت و گذشت و زنده موندم! اتفاق عجیبی هم نیوفتاد!
حتی رشته و دانشگاه رو هم جوری انتخاب کردم که انگار فقط همین دو سه سال اهمیت داره! (الان دارم جبران میکنم!)
در صورتی که الان 2-3 سال مثل برق و باد میگذره!
سرعت گذر زمان با افزایش سن بیشتر میشه ( منظورم اون حسیه که انسان داره نه از نظر مفهوم فیزیکیه زمان)
پس اصلا توی سنین کم نیاز نیست عجله کنیم (تجربه ی خودم)
ای کاش رامین حضور داشت و ازینجا به بعدش رو بهمون میگفت چه خبره....
خودمم دو سال دیگه باید برم طرح! مشکل سربازی هم ندارم ولی فرصتی ندارم برای کارای دیگه. فکر کن کشیک طولانی میخوره بهم و خستگیم
میمونه برای همسر!
آرمین فکر کنم تا چند سال دیگه هم از شر من راحت نشی