نقل قول: خب میدونی؟! من متوجه شدن بزرگترا اعصابشون زودتر از ما کوچیکترا خراب میشه!
ولی باید مراعاتشون کرد دیگه
بابت اینکه همیشه هم تو اول از همه میری جلو، باید به خودت افتخار کنی که بهت اعتماد میکنن و اطمینان دارن
ناسلامتی کوچولوترین عضو خونواده ای
یعنی بیشتر از همه هم فرصت داری
تغییر سخته؛ من خودم از تغییر متنفرم؛ چون واقعاً سخته برام
وقتی وارد یه محیط جدید بشم به شدت رسمی رفتار میکنم ولی به قول خودت باید تغییر کرد
واقعا سخته.....
اینکه میگی بزرگترا اعصابشون زودتر خراب میشه درسته ولی ادما باید متناسب با سنشون برای جبرانش کاری کنن...
منم پیشونیم یدونه خط افتاده دارم سعی میکنم درستش کنم. اگه اعصابمم ببینم خراب شده میرم دنبالش که درستش کنم.....
من توقعم زیاده میدونم.....
ولی اونم نباید بهم توهین میکرد....
نظامیا اینطورین دیگه...
مخصوصا فرمانده هم بوده باشه! فکر میکنن اینجا هم مثل زمان جنگه!
ازونطرف منم بدجور تو روی بقیه وایمیستم ....
کسی حق نداره بهم توهین کنه...
قرار نیست هرکسی به خاطر سنش بیاد و هرجور دلش بخواد رفتار کنه!
نقل قول: افرای عزیز منم پدر و مادرم خیلی ضعیفن در این موارد. مثلا بخوان قبض پرداخت کنن. پدرم بالای 75 سن دارن و خب شاید انتظار زیادیه ازشون که بخوان به روز باشن. اما من خیلی حرص میخورم. چون گاهی یه سری چیزها رو باید هزار بار توضیح بدم. چند روز پیش دیدم فوروارد کردن پیام ها تو واتس اپ رو یاد گرفتن. کلی ذوق کردم. البته هنوز نحوه عکس گرفتن داخل واتس اپ رو یاد نگرفتن. من به تعداد موهای سرم روند لازم رو شفاهی و کتبی توضیح دادم.
هوششون خیلی خوبه اکثرا...
بارها ازین افراد به علاوه ی پدر مادر خودم تست گرفتم هیچکدوم زیر صد نبودن!
ولی جلوی دستگاه و چیزای جدید اعتماد به نفسشون جوری پودرشون میکنه که نصف قدرت ذهنیشون همونجا هدر میره!
........
هی میره رو مخم نمیتونم کتابمو بخونم... میام بنویسم درست بشه...
یکم زمان میبره ولی دلم نمیخواد وقتمو هدر بدم...
به زور تمرکزمو میذارم رو کتاب....
...
یاد این میوفتم که خیلیا به خاطر افراد تنبلی مثل من الان درد دارن....
آرمین سر درد تو چیز زیاد پیچیده ایی نیست... ایراد از علمه نداشته ی من و خیلیاست...
مهدوی هم میگه که تغییر سخته...
تغییر برای من اینه که بیشتر بخونم و کمتر به پول فکر کنم!
دوستم خیلی وقتا بهم پیام میده...به خاطر اشتباه پزشک مشکلی پیدا کرده که شانس زنده موندنش هم زیاد نیست...
خجالت اوره که اجازه میدم اینطوری فکرم منحرف بشه در صورتی که کارای خیلی مهمی دارم...
بریم ببینیم تا شب چقد میتونم بخونم...
اگه موفق شدم ، برا جایزه به خودم یه سوزن گیر جدید و چنتا نخ سیلک میگیرم
بهترین چیز برای تمرین یه مرغه!(تمرین بخیه زدن های گل گلی! برا جراحی
)
.................
پ.ن1 : معذرت میخوام اینقد بی ربط با خ.ا مینویسم چون فشار روم زیاده قاطی کردم!