سلام
آبی / 16 آذر / 1 روز و 13 ساعت
دیروز کمی نوشتم اما صفحه رفرش شد و ...
همه چیز پرید...
نقل قول: داداش عزیز دوباره شروع کن، اجازه نده خ.ا سایه بندازه رو زندگیت. تأثیر محدودیت ها چقدر بود؟ آیا اونا رو شکستی؟ پس چطور میشه تقویتشون کرد؟
از طرفی؛ چطور میشه عوامل خ.ا رو محو کرد؟ یا اگه دست خودمون نیست، چطور میشه نسبت بهشون مقاوم شد؟
منتظر شنیدن حرفاتیم
نه مهدوی جان. محدودیتی شکسته نشد.
خط قرمزها هنوز پابرجا هستند.
فیلم و محتوای بدی در کار نبود. وسوسه ای در کار نبود. چیزی به ذهنم نمیرسه که زیر پا گذاشته باشم.
متاسفانه حقیقت تلخ داستانم؛ بازگشت اعتیاد به خ.ا هست.
داشتم تو برنامه ای که باهاش شکست هام رو دنبال میکنم، سرک میکشیدم.
از اول سال تا الان 60 تا شکست داشتم. و تو این سالی که تقریبا چیزی هم به اتمامش باقی نمونده، بیشتر از 21 روز نتونستم از خ.ا دور بمونم.
و توی 2 سال و نیم گذشته، بعد از یک پاکی تقریبا 9 ماهه؛ این بیشترین رکوردم بوده...
خیلی چیزا امتحان کردم. حتی به قدری ناامید شده بودم که سعی کردم باورهام رو تغییر بدم. سعی کردم بگم اشکال نداره. یکجور نیازه. در واقع سعی کردم توجیهش کنم. اما همیشه یک دیواری بین آبی و این توجیه ها وجود داره. اونم تغییر نکردن ذات خ.ا هست. نمیدونم دارم "درست توصیفش میکنم" یا "حتی توضیحش میدم"، یا نه؟
اما واقعیت اینه خ.ا و شهوت رانی یک وقت تلف کنی خالص هست. و خب نمیتونم این واقعیت رو از بین ببرم یا حتی ذره ای محوش کنم... یک کار کاملا بی ارزشه. همیشه به خودم میگم یعنی انقدر بی ارزش شدم که میرم سراغ خ.ا برای تسکین دادن درد هام؟ یعنی انقدر کار واسه انجام دادن ندارم که به این رو میارم؟ این خیلی آزارم میده...
از طرفی این اعتیاد یک شبه به وجود نیومده... پس یک شبه هم از بین نمیره... شاید اگر تک تک حفره ها رو بشناسم و پوشش بدم بتونم از پسش بر بیام...
ولی همهی اینها شاید و اما و اگر هست... واقعا نمیشه آینده رو پیش بینی کرد...
میدونم نوشتن اینها کمکی نمیکنه... ولی بازم هم مینویسم... شاید امید توی اوج ناامیدی باشه...
اگه ایندفعه نتونم از پسش بر بیام؛
- گفتنش آسون نیست و سخته اما - موندنم توی کانون هم فایده ای نداره...
شاید هم این رو دارم از روی حال بدی که الان دارم میگم و فردا نظرم عوض بشه... نمیدونم...
شاید هم دارم مجازات میشم... بابت تمام بدی هایی که کردم و خودم خبر نداشتم...
شاید هم دنیا داره بهم درس بزرگی میده و همچنان در بی خبری به سر میبرم...
اما بعد هر سختی، آسونی هست. و حداقل میشه به این امیدوار بود. و این امیدوار بودن به انسان انگیزهای برای حرکت کردن میده. و این 3 تا چیز رو نباید فراموش کرد.
شب و روزتون بخیر