سلام دوستان .
دیشب گفتم که فردا دیگه بیام ببینم چی شده. انگار پست ها روی هم جمع میشن و کار سخت تر میشه. این سه صفحه رو خوندم و نمیدونم از کجا شروع کنم!
خیلی بحث خوبی هم دارید.
تغییر الگوهای ذهنی در افراد مختلف متفاوته و بستگی به شرایطی داره که در اون بزرگ شدن و اون عمل رو یاد گرفتن و براشون چه نتیجه ایی داشت داره...
کاری ندارم که در شرایط مختلف باید عملکرد ما چقدر تغییر کنه چون خیلی خیلی طولانی میشه.
چندین مدل تیپ شخصیت داریم و اگه قرار باشه برای هرکدوم یه راهی بنویسیم خیلی طولانی میشه.
راه های عمومی که اینجا قابل اجرا هست رو آرمین لطف کرد و نوشت.مثل دور شدن از عامل تحریک.
راستش من نه میتونم بگم این تغییرات سختن نه میتونم بگم آسونه!
چون اگه از راهش وارد نشیم خیلی سخت میشه.
ناخوداگاه انسان یکی از قویترین نیروهارو داره که اگه خلاف میلش عمل کنیم خیلی سخت میشه کنترلش کرد. در واقع اون قدرت بیشتری از ما داره.
ولی ویژگی های خاصی که داره باعث میشه که بتونیم توی اون تغییراتی بدیم.
ناخوداگاه
مثل یه بچه رفتار میکنه و کاری رو میکنه که ما یادش دادیم و همونطور که دوستان گفتن دوس داره شرایط حاضر رو حفظ کنه.
همونطور که رفتار خشن با بچه
هیچوقت جواب نداده و عوارض بدش خیلی بیشتر بوده اینجا هم همونطوره.
ارمین جان در مورد محدودیت ها و تغییرات گفت که این تغییرات میتونه کمک کنه ولی متاسفانه اون الگو ها به صورت کامل پاک نمیشن.
مثلا یکی که به نوتیفیکیشن هم حساسه الان اگه کاری کنه که نوتیفیکیشن اصلا نیاد اون الگوی ذهنیش فقط غیر فعال میمونه. نه اینکه پاک بشه.
اگه بعد از یک ماه دوباره نوتیفیکیشن بیاد اون جرقه های توی ناخوداگاه زده میشه هرچند با مقادیر کمتر.
ولی اگه بعد ازین که جرقه خورد و ما کوچیکترین همراهی باهاش داشتیم دیگه اوضاع از کنترل خارج میشه و این یک ماه به معنای واقعیه کلمه صفر
میشه!
میشیم همونی که یک ماه پیش بود!
راهکار هایی که ارائه شد بسیار عالی هستن و اگه بخواییم تکمیل ترش کنیم باید راهکاری بدیم که بشه با ناخوداگاه
ارتباطی دوستانه برقرار کنیم تا اون هم مثل یه بچه ی خوب همراهیمون کنه.
راههایی مثل هیپنوتیزم خیلی خوبه ولی اینجا نمیشه اجراش کرد . باید دنبال یک راه ارتباطیه خوب باشیم.
کارهایی مثل نوشتن و رانندگی و راه رفتن در افرادی که مثلا مدت طولانی رانندگی کردن توسط ناخوداگاه کنترل میشه.
همین الان خندم گرفته به اینکه میخوام بگم لطفا بنویسید!
اینقد که این موضوع رو سوژه کردن!
نوشتن یه راه ارتباطیه خیلی خوب با ناخوداگاهه چون که مفهوم ها و اطلاعات به بهترین و دقیقترین شکل منتقل میشن.
ولی فکر کردن اینطور نیست... یعنی من اگه بیام فکرامو مرور کنم ارتباط خیلی ضعیفی با ناخوداگاهم برقرار کردم ولی در نوشتن اینگونه نیست.
کارهای دیگه ایی مثل رانندگی هم توسط ناخوداگاه کنترل میشن ولی راه ارتباطی نیستن. به جز یک موردی که الان به ذهنم رسید مثل نگه داشتن
بوق چند ثانیه که در رانندگی مفهوم ناسزا رو میرسونه!
میبینید که راه بهتری نسبت به نوشتن وجود نداره. طیف وسیعی از کلمات رو در اختیار داریم که بین ما و ناخوداگاهمون مشترکه...
فرقی نداره توی چه کاغذی مینویسید.فقط در شرایط محیطیه آروم باشه و تند تند بنویسید .سعی کنید زیاد فکر نکنید و رگباری بنویسید.
بعد از چند خط در مورد مثلا اثرات بد خ.ا تازه ذهن گرم میشه برای فرمان دادن.
ارتباط برقرار کردن یه اصولی داره که چنتاشو میگم.
مثلا میخواییم به ناخوداگاه بفهمونیم که این خ.ا به دردش نمیخوره.
اینجا باید بدونیم یکی از ویژگی های ناخوداگاه اینه که کلمات منفی رو خوب درک نمیکنه. مثلا شما اگه بهش بگید
خودارضایی خوب نیست...
ناخوداگاه فقط کلمات
خودارضایی و
خوب در نگاهش بولد میشه!
میدونم یکم عجیبه ولی میشه با کمی فکر این محدودیت هارو دور زد. مثلا بنویسید
خودارضایی برای روانم
مضر است!
این دوتا کلمه در کنار هم ترکیب خوبیه برای یادگیریه ناخوداگاه.
دوستان اینا مثال هستن و شما میتونید صحبت دوستانه و خیلی طولانی با خودتون داشته باشید فقط من یه سری قواعدی رو میگم که باعث بهتر شدن این ارتباط بشه.
از آرزوهاتون که پاکیه بنویسید... بقیه ی ارزوها و هدف هاتون حتی اگه دور از دسترس هستن و
تمرکز رو بزارید روی اونچه که میخوایید.
کاری با اون چیزایی که نمیخوایید نداشته باشید.
اصلا چند دقیقه مثل اونی رفتار کنید که میخوایید باشه.
صاف بایستید و مثل کسی باشید که دوس دارید. مثلا شخصیتی که مسائل کوچیک واقعا براش کوچیکه و سریع دلخور نمیشه.
برای مثال میایید کانون میبینید افرا یه اعتبار منفی بهتون داده! خیلی عادی برخورد میکنید جوری که اتفاق خاصی نیوفتاده.
نه استرس نه ناراحتی نه عصبانیت .
به معنای واقعیه کلمه ادا در بیارید!
خوشبختانه ناخوداگاه بچه ی کوچیکه و متوجهش نمیشه. حتی زمانی که من اینو نوشتم بازم متوجه نمیشه چون ویژگیش همینه که با اینکارا گول
بخوره!
بازم میگم که تمرکز روی اونی باشه که میخوایید . نه اینکه از چیزی فرار کنید.
فرار کردن از چیزایی که نمیخوایید باعث میشه تمرکز ناخوداگاه بیوفته روی همون چیزا و اخر سر یه جایی گیرتون میندازه.
ما قراره خودمون تغییر کنیم نه اینکه تا اخر عمرمون از چیزی فرار کنیم.
من نمیخوام برم جهنم!
همین الان که اینو نوشتم ناخواسته یه تصویری از جایی در حال آتش سوزی و دود و بدبختی اومد تو ذهنم! نمیدونم حتما برای شماهم اومده باشه.
و زمانی که من تمرکزم روی جهنم باشه متاسفانه دچارش میشم چون ناخوداگاه نمیفهمه که من نمیخوامش! فعل منفی رو نمیگیره!
یکی مثل دکتر سمیعی اگه ازش بپرسید قبلا چه هدفی داشتید میگه که میخواستم جراح بشم.
نمیاد از چیزایی بگه که نمیخواسته! مثلا نمیگه من نمیخواستم نجار بشم. نمیخواستم راننده تاکسی باشم. نمیخواستم جوشکار باشم. نمیخواستم پرستار باشم. نمیخواستم گچکار باشم.نمیخواستم صافکار باشم!
واقعا خوشحالم که تا اینجای کار رو اگه کسی خونده چون واقعا دوس داره تغییر کنه و برای من ارزشمنده.تغییر کردن و بهتر شدن ارزش اینو داره که به خاطرش هزار صفحه هم بخونیم.زندگیمونه و ارزشش خیلی بیشتر ازین حرفاست.قدر خودتونو بدونید.دوس دارم راه های بعدی رو بنویسم ولی واقعا زیاد شده تا اینجا و ممکنه کیفیت بیاد پایین.
......
یه هدف خیلی خوب پیدا کردم.دوباره برگشتم به کسی که میتونه یکیو دوس داشته باشه و خداروشکر قبلی نود درصد رفته بیرون و خیلی خوشحالم. برای منی که احساساتیم این کار بزرگیه .یه مقدار دنبال یه مورد جدید رفتن در نظرمون ممکنه زشت به نظر بیاد ولی زندگی همینه و باید جریان داشته باشه.انشالاه که خبرای خوب در مورد شخص مورد نظر تا سال بعد همین موقع داشته باشم !
افرا/16 شهریور/114 روز