(1399 بهمن 3، 19:57)زندگی آزاد نوشته است: [ -> ]سلام من حاظرم ولی باید برم
فقط اومدم سلامی عرض کنم
ممنون ازت زندگی جان.
سلام و درود خدا بر تو باد.
درود درود... 4 دیقه تاخیر...
کیا هستن؟
نقل قول: این هفته رفتم دکتر و دکتر گفت یک بار دیگه 4 عصبم رو بلاک عصبی میکنه. 2 طرف پیشانی و 2 طرف گردن. رایگان.
انگار برق کار وایساده دونه دونه سیمای برق رو قطع میکنه ببینه مشکل کجاست
منم این روزا هی باید کتاب بخونم جوری میشه که حس میکنم سرم از درون داره بهش فشار میاد میخواد منفجر بشه...
امیدوارم مثل عضلات قدرتش زیاد بشه و کارش به انفجار نکشه!
خیلی هم اشتباه میکنم.در زمینه ی ترک خ.ا
مطالب مزخرف زیاد میخونم! در اتاقو هی میبندم! میگم تحمل میکنم ولی میبینم ذهنم سریع منحرف میشه....
ازون طرف میگم وقتی فرصت اینکارو از خودم بگیرم که دیگه ارزشی نداره!
باید زورم زیاد باشه که بتونم جلوش وایسم!
کم کم دارم شک میکنم که درست اومدم یا نه
ساعتمم چک کردم درسته.
دیگه پیام خودمو نقل قول میکنم!
نقل قول: (1399 بهمن 3، 20:24)افرا نوشته است: [ -> ]منم این روزا هی باید کتاب بخونم جوری میشه که حس میکنم سرم از درون داره بهش فشار میاد میخواد منفجر بشه...
امیدوارم مثل عضلات قدرتش زیاد بشه و کارش به انفجار نکشه!
خیلی هم اشتباه میکنم.در زمینه ی ترک خ.ا
مطالب مزخرف زیاد میخونم! در اتاقو هی میبندم! میگم تحمل میکنم ولی میبینم ذهنم سریع منحرف میشه....
ازون طرف میگم وقتی فرصت اینکارو از خودم بگیرم که دیگه ارزشی نداره! باید زورم زیاد باشه که بتونم جلوش وایسم!
بعله حاج افرا....
بهتره بیشتر بیای کانون ...قبلا بیشتر میومدی بهتر بود....
ارتباط با دیگران هم میتونه یه نقطه ی اتکا برات بسازه که با حقایق زندگیت بهتر رو به رو بشی و از زندگی خیالی مثل خ.ا دور بشی...
یعنی چه اتفاقی افتاده امشب؟
(1399 بهمن 3، 20:38)آبـی نوشته است: [ -> ] یعنی چه اتفاقی افتاده امشب؟
سلام آبی جان...خوبی؟
اون 4 تا مهمون خیلی مشکوکن! وایسادن ببینن ما چکار میکنیم!
یا اینکه مهدی منتظر فردا میاد میگه گروه سرو اینقد خلوت بود افرا با خودش حرف میزد!
(1399 بهمن 3، 20:46)افرا نوشته است: [ -> ] (1399 بهمن 3، 20:43)آبـی نوشته است: [ -> ] سلام افرا جان، ممنونم شما خوب هستین؟
نمیدونم. اصلا عجیبه چنین چیزی
فکر کنم توی تالار مدیریت خبرهایی در جریانه
من یکم ناآشنام با سرو. هنوز یخم آب نشده به قول دوستان
در مورد چی بحث کنیم؟
یه جوری گفتی واقعا حس کردم که اومدم یه جای جدید و هیچکس رو نمیشناسم این شکلی==>
گروها فرقی ندارن. راحت باش
الان اسپم هم بزنیم هم تاثیر مثبت داره! بارها امتحان کردم که این ارتباط چقد تاثیر خوبی میذاره مخصوصا برای کسایی که تنهان...
خب چه خبر ؟
اوضاع ازون موقع که باهم صحبت کردیم بهتر شده؟
گل گفتی افرا جان، منم به طرز عجیبی این شکلی (
) شدم.
من میونهام با اسپم زدن خوب نیست. تو گردهماییهای قبلی به جای اینکه پست جدید بزنم پستای قبلی رو ویرایش میکردم
( شوخی - ولی قسمت دوم واقعی بود
)
الان خونهام و تنهام و کسی نیست. چند باری فکر شکستن به سرم زد بعد دیدم که چقدر مسخرهست شکستن.
یعنی این اواخر یه حال عجیبی داره فکر کردن به شکستن... مثل اینه که بپرم وسط آتیش و هیچ واکنشی نشون ندم... یک همچین چیزی...
چند روزه دارم تو سر و کلهی چند تا نرمافزار میزنم که به کار بیوفتن اما همچنان عکسالعملی نشون نمیدن...
و یک سری کارای متفرقه دیگه. از شما چه خبر؟
میتونم بگم خیلی بهتر شده.
دیگه همیشه تو حال بد نیستم
چند وقته به مرگ فکر نمیکنم و خوشحالم که تونستم زنده بمونم
ولی گاهی اوقات بیش از حد اندازه حساس میشم و خیلی چیزا رو الکی جدی میگیرم
نمیدونم خود به خود درست بشه یا نه. چون چند روزه از تو وجودم رفته
نقل قول: الان خونهام و تنهام و کسی نیست. چند باری فکر شکستن به سرم زد بعد دیدم که چقدر مسخرهست شکستن.
این طرز فکر چیز کمی نیست... و تقریبا مساویه با نهایت واقع گرایی در زمینه ی مرتبط با خ.ا...
من که در بیشتر مواقع نمیتونم مسخره بودن خ.ا رو درک کنم که باعث تاسفه...
وقتی روی کاغذ تحلیل میکنیم خیلی بهتر میشه به نتیجه ایی منطقی رسید...
نقل قول: چند روزه دارم تو سر و کلهی چند تا نرمافزار میزنم که به کار بیوفتن اما همچنان عکسالعملی نشون نمیدن...
و یک سری کارای متفرقه دیگه. از شما چه خبر؟
منم چند روز پیش بود که دیگه کارای متفرقه رو گذاشتم کنار و اومدم برای کار اصلیم یعنی شیفت و درس خوندنم...
زمانی که تمرکز میوفته روی یک چیز توی اون خیلی بهتر پیشرفت میکنم نسبت به زمانی که آچار فرانسه باشم...
سلام
آقا ببخشید تو رو خدا
من یادم رفت بیام
هنوز پستا رو نخوندم
من توی این هفته به خاطر اعلام نتایج امتحانات تا سر حد سکته رفتم!
ولی خدا رو شکر به خیر گذشت
دیشب کنترل نگاهم رو از دست دادم
امروز هم اثرش رو گذاشت و این بار هم فکر هم نگاه درگیر بود
4 هفته کیپ نگه داشته بودم نه به چیزی فکر میکردم و نه چیزی رو نگاه میکردم
اگه دیروز امروز هم چشم و مغزم پاک بودن الآن مدال رو میگرفتم
اشکال نداره
از اول شروع میکنم
توی این دو سه روز حسابی مشغول بودم و این خوشحالم میکنه
ولی بازم مثل همیشه دنبال حس رضایتم!
شده کره زمین رو از برخورد یه شهاب سنگ هم نجات بدم بازم بعد از چند دقیقه اون حس هیجان و رضایتش میره
علاوه بر اون استرس اینکه بعدش چی ممکنه باشه میاد
موفق نشم هم تا عمق حس منفی میرم و به راحتی نمیتونم رها بشم
خودم هم از کار خودم سر در نمیارم
نقل قول: این طرز فکر چیز کمی نیست... و تقریبا مساویه با نهایت واقع گرایی در زمینه ی مرتبط با خ.ا...
من که در بیشتر مواقع نمیتونم مسخره بودن خ.ا رو درک کنم که باعث تاسفه...
وقتی روی کاغذ تحلیل میکنیم خیلی بهتر میشه به نتیجه ایی منطقی رسید...
البته بعضی وقتا همین مسخره جلوه کردن باعث میشه مسخره مسخره هم بشکنم...
مثلا ۲ روز پیش به طرز خیلی مسخرهای شکستم... نه وسوسهای بود... نه هیچی...
نمیدونم... شاید بخاطر تمرکز بیش از اندازه روی ترک محتوای بد بد هست...
الان ۲۳ روزه که سراغشون نرفتم...
سوال؟ تحلیل روی کاغذ به چه شکلیه؟
مثلا بدیهای یه موضوعی رو اونقدر مینویسیم تا به نتیجه برسیم؟ یا چی؟
نقل قول: منم چند روز پیش بود که دیگه کارای متفرقه رو گذاشتم کنار و اومدم برای کار اصلیم یعنی شیفت و درس خوندنم...
زمانی که تمرکز میوفته روی یک چیز توی اون خیلی بهتر پیشرفت میکنم نسبت به زمانی که آچار فرانسه باشم...
به سلامتی، امیدوارم که موفق باشی افرا جان
کاملا و شدیدا موافقم
نقل قول: هنوز پستا رو نخوندم
نخون آبروی من میره!
نقل قول: دیشب کنترل نگاهم رو از دست دادم
امروز هم اثرش رو گذاشت و این بار هم فکر هم نگاه درگیر بود
وای نه وقتی تو ذهن میمونه دیگه هیچی. مثل امروز صبح که دختر همسایمون اومد از شانس داغون من هروقت میخواد بیاد در بهترین وضعیت ممکن
میاد!
نقل قول: ..
ای بابا اینطوری نگو...
خدا نکنه...
میتونم بپرسم مشکل کجاست؟
ایشالاه که بهتر میشه...
من بارها تو زندگیم دیدم کسایی که یه بیماری مزمن رو دارن خیلی سطح فکری بالاتری نسبت به دیگران دارن... بینش خودشون رو برای
جبران ارتقا دادن.
الان توهم استاد شدی توی بیماری ها و داروها ماشالاه...