سلام بچه ها
حالا نوبتی هم باشه نوبت منه!
من حسین هستم، 21سالمه....مدت 7-8 سالیه که درگیر این عادت شدم. من فک می کنم از اوایل ورودم به 10 سالگی جرقه این کار ایجاد شده باشه. اون مواقع خیلی به جنس مخالف علاقه داشتم، هر چند از موارد ***ای چیزی نمی دونستم ولی یه جورایی دلم میخواست با جنس مخالف ور برم! اونم از نوع***! ولی هیچ وقت به این عادت منجر نمی شد
آدم خیلی کنجکاوی بودم، کلاس پنجم بودم یکی از دوستای همسنم یه سری حرفا و داستانها ***ای برام تعریف کرد که اون موقع در حد تصور من نبود ولی خیلی روم تاثیر گذاشت.مدام می گشتم براشون یه تصور درستی تو ذهنم براشون پیدا کنم تا اینکه رسیدم به سال سوم راهنمایی...یه فیلم دیدم، شبش وقتی رفتم حموم خودبه خود منو به این سمت برد و برای اولین با مبتلا شدم!
یه حس جدیدی برام داشت و شب بعدشم به همین منوال پیش رفت تا اینکه دیدم یه سال گذشته و من هر شب این کارو انجام دادم شایدم بیشتر...بعد یک سال ونیم چیزایی رو تو خودم دیدم...ضعیف شده بودم...صورتم جوش زده بود و همه میگفتن تو اینکاره ای، منم همیشه انکار میکردم...اون مواقع اصلا نمی دونستم اینکار چیه تا بدونم حلاله یا حرام!
ولی بدم میومد ازش و بعد هر دفه پشیمون میشدم...تا دو سال وضعم همینجوری بودم و روز به روز ضعیف تر میشدم، از همه چی می ترسیدم...آدم معتقدی بودم ولی کم کم از بین رفت.وضعیت درسیم داغون شد(من یه نابغه بودم
)همه تعجب می کردن این نمره ها واسه منه
...چند نفر خواستن کمکم کنن تو ترک ولی من زیر بار نمی رفتم که اینکاره ام، خیلی خجالتی بودم...به خرافات مبتلا شدم،دیدم همه ی مصیبتا از این عادته. به هر دری می زدم تا بتونم ترک کنم، بعد از چند سال دربه دری تو 17 سالگی با یه وبلاگ ترک آشنا شدم، یه چیزایی یاد گرفتم و تونستم13 روز ترک کنم...اون 13روز بهترین روزای من تو عمرم بودم
...بعد اون همه بی تمرکزی، افسردگی،ترس،اضطراب و...تازه فهمیدم مردم چطور زندگی می کنن.اون سال کنکور داشتم وضع بدی تو دبیرستان داشتم...بدبختانه کنکور رو هم خراب کردم، خیلی واسش وقت گذاشتم، هزینه کردم ولی دردم چیز دیگه ای بود...بعد از چندبار کنکور دادن به نتیجه که واسه یه بدبخت معتاد بود رسیدم...من اون روزها دو هدف داشتم موفقیت درسی و ترک..
.که به هیچ کدومشون نرسیدم و این تاثیر خیلی بدی تو من گذاشت که تا الانم اذیتم میکنه...
از بچگی آدم درونگرایی بودم...تو دنیای خودم بودم.
بعدا که دانشگاه درجه ی پایین قبول شدم، برای اولین بار 26 روز ترک کردم...ولی دوباره شروع شد...بعد با کانون آشنا شدم و برای اولین بار 40 روز پاک بودم که بیشترین رکوردم بوده تو مدت ابتلا...ترم اول خیلی از واحدها رو افتادم، ترم بعد هم به همین منوال تازه مشروط هم شدم...مخم کار نمی کرد، چشام خشک شده بودن و...واسه من موفقیت تحصیلی خیلی مهم بوده و هست...ترم جدید هم که داره شروع میشه،خدا رحم کنه. افسردگی شدید هم گرفتم به خاطر این کار...
خیلی وقتا زیر به برفی بارونی کنار یه دریاچه ای چیزی به جایی خیره میشم مث این شکست خورده ها یه آهنگی که گریه آدمو در میاره گوش میدم، این کار منو اروم میکنه...
از موارد هزره(***) خیلی ضربه می خورم...موقع تحریک شدید به سادگی تسلیم می شم...تو مواقع شکست تو کارام این کارو انجام میدم...وقتی یه بار میتلا بشم راحت سریالی میشم...این عادت تو وجودم خیلی ریشه دارم...من هیچ وقت نا امید نمی شم ولی خسته ام خسته...
می خوام هرچی زودتر از این بدبختی که با نا آگاهی وارد شدم با آگاهی خارج بشم...تصورهای خیلی غلطی تو ذهنم درست کردم، مثلا وقتی صدای یه حیوونو بشنوم،تصور اینو دارم که دارن***می کنن من هم فیلم های***یادم میادم و تحریک شدید شروع میشه...
بعضی وقت یه چیزی تو دلم میگه تو نمی تونی دیگه
در ضمن من میخوام تو مسابقه کنترل ذهن و شاگرد زرنگ شرکت کنم...
در مورد اسم گروه هم من پیشنهاد میکنم به جای اینکار به همدیگه کمک کنیم وبچه ها بیشتر در مورد خودشون بگن
اسم پیشنهادیه من از این به بعد همون اسمیه که سرگروه انتخاب می کنه
زیاد بود ولی امیدوارم تونسته باشین بخونین
برنامه ی جدیدی هم برای پاکی دارم بعد میگم...