(1398 اسفند 4، 18:26)آبـی نوشته است: [ -> ]هی :(
میدونید؟ خیلی مقاومت کردم
اما نتونستم...
قرنطینه شدم تو خونه
نه میشه بیرون رفت. نه میشه تو خونه کاری کرد :(
همه چیز داشت واقعا عالی پیش میرفت. ۱۲ روز :(
* ناراحتیم از اینه که وقتم میتونست صرف چیزهای خیلی مفید تری بشه
از Code review گرفته تا یک نقاشی ساده یا حتی یاد گرفتن چیزهای پیش و پا افتاده
یا حتی آشپزی
اما کامل صرف چرندیات شد
چرندیاتی که یک آرامش سطحی به همراه دارن
صادقانه بگم.
* نیم ساعت بعدش به خودم اومدم و دیدم هنوزم از هم دورهای هام عقب هستم :( خیلی خیلی عقب :(
و انگار که دنیا رو دوباره روی سرم خراب کرده باشن...
نمیدونم چطور میتونم جبران کنم
نمیدونم باید چیکار کنم
اون قسمتهای ستاره دار واقعا دارن آزارم میدن
سلام داداش , نمیدونم به تو گفتم یا کس دیگه بود ,
این روزهای اول خیلی سخته و تلخه, همش با وسوسه و حال خراب همراهه,
اینطوریه که وقتی وسوسه میشی خیلی داغونی ,
وقتی وسوسه نیستی هم خیالت اونقدرهام راحت نیست , میدونی یه استرسی بهت میگه چه فایده الان که خوبه 4 روز بعد اگر خراب کردم چی ؟ میدونی مثل حالت مسافرت میمونه که انگار مثل خونه خودت نیست,فکر کنم این مثال دقیقا خودشه , هرچقدرم تو مسافرت یا خونه کسی خوش باشی بهت نمی چسبه ,
پس این روزهای تلخ مثل زهر میمونه که بایست بگذره , فکر نکن که شیرینیش بهت نمیچسبه , یا تمرکز نداری , فقط ردش کن ,
فقط ردش کن به هر ضربی شده ,
خراب کردن دوباره , سم مضاعفه , روحیتو داغون میکنه , فقط ردش کن ,
در مورد عقب موندن از بقیه هم , میگم تو فعلا این روزها رو بگذرون برای بقیشم یه راهی پیدا میشه ,
هم دوره های من یکیشون تو شورای شهره , یکی شون رئیس پزشک قانونیه , یکی شون دکترای دانشگاه تهران تموم کرده , جالبه بدونی از نظر تحصیلی همه در یک حد بودم و تو آزمون ها از هم جلو عقب میزدیم ولی این خ ا لعنتی کار رو خراب کرد و .... ولی خیلیاشونم معمولین , حتی یکیشونم دیدم در حد دست دراز کردن جلو مردم بوده(لعنت به زندگی)
با این وچود من بازم امید دارم که ظرف یکی دو سال آینده سری تو سرها در بیارم
ولی دیگه واقعا از جون مایه گذاشتم ,
چند بار اینارو بخون بخون رفیق از نظر سنی نصفه مفید زندگی رو رد کردم دیگه کرک و پرم ریخته شاید خودتم همینطوری باشی ولی رو هوا نیست