سلام بر همگان.
اول اعلام پاكي ميكنم تا برسيم به بقيه ي حرفا.
خب دوم هم ميرم سر همون مسئله اي كه داريم راجبش بحث ميكنيم.
من حرفاي اميد و يكي دوستاي عزيزمون كه برام پيام خصوصي گذاشته بود رو خوندم.
من به يه جمع بندي رسيدم:
به نظر من اون گرايش زياد جدي نيست.
چون همون دوستمون توي پيام خصوصي يه نظريه ي اثبات شده از فرويد نوشته بودن كه ميگه همه ي افراد بين همجنسگرا و دگر جنسگرا هستند و همجنسگراي مطلق يا دگر جنسگراي مطلق وجود ندارد.
و همچنين اين دوستمون گفته بودن كه خودشون تو سن من كه بودن اين مشكل رو داشتن ولي حالا حل شده.
اين حرفا بسياري از نگراني من رو برطرف كرد.
آقا اميد هم يه چيزاي جالبي گفته بودن:
نقل قول: و یه مسئله ای که اشاره کردین به نا امیدی درباره زندگیتون بود خب این مسئله هم به نظر من طبیعیه و اقتضای سنتونه چون در سنین اولیه بلوغ هورمون های بدن هنوز
خودشون رو با
شرایط بدن تنظیم نکردن، ممکنه میزان هورمون گاهی بیشتر از حد نیاز بشه و گاهی خیلی کمتر از حد نیاز بنابراین شرایط بدن تو این سن غیر طبیعی به نظر میرسه ..
برای مثال ترشح بیش از حد هورمون تیروئید یکی از عوامل افسردگی در این دورانه ...
و شما اگه همین الان هم به پزشک متخصص غدد مراجعه کنید همین پاسخ رو دریافت میکنی ..
اينم خيلي از نگراني منو كمتر كرد.
من توي اون پست يه حرفايي زدم كه الآن فكر ميكنم نبايد ميزدم.
واسه همين هم الآن بايد چند چيز رو شفاف سازي كنم.
من گفتم كه:
نقل قول: شايد حرفايي كه بخوام تو ارسالهاي بعديم بزنم يه خورده به سنم نخوره و خيليا پيش خودشون بگن تو اول جوونيت هست و اين نااميدي ها به ادامه ي زندگي رو حداقل تو
نبايد داشته باشي.
ولي شايد حداقل ارزش خوندن داشته باشه.
و من هم سبك تر بشم.
فقط همينو به عنوان مقدمه ي ارسالهاي بعديم بگم كه من اصلا اميدي به ادامه ي زندگي ندارم.
نه اين كه بخوام خودكشي كنما.
من هرطور هم كه بشه هيچ وقت به فكر خودكشي نميفتم.
حالا ايشالله بعدا راجبش بيشتر حرف ميزنم.
يه مقدمه ي ديگه هم بگم كه من با اين سن كمي كه دارم فراز و نشيب هاي زيادي تو زندگي تجربه كردم و خدا هم تو سختيا برام اصلا كم نذاشته.
شايدم منصرف شدم از اين كه بعضي چيزا رو كه توي زندگيم هست رو بگم.
ولي اگه بگم از غم خودم كاسته ميشه.
اميد جان تو درست ميگي.
بعضي روزا حالم خيلي بده و بعضي از روزا هم انگاري الكي خوشم.
و اينم همون طور كه گفتي مربوط به همون هورمونا ميشه.
ولي يه چيزي كه تو موقع ناراحتي منو ناراحت تر ميكنه اينه:
خدا به من يه مشكلي داد.
به خاطر همون مشكل بود كه توي زندگي من تا الآن مشكلات زيادي و دردسراي زيادي پيش اومده.
نميخوام بيشتر راجب اون مشكل حرف بزنم. چون واقعا خيلي ناراحت ميشم و حتي شايد ديگه نتونم بنويسم.
اون تيكه ي فراز و نشيب ها رو هم به همين دليل گفتم.
من تا حالا سعي كردم كه هر مانعي جلوي راهم بوده رو بردارم و به راهم ادامه بدم.
فكر آيندمم كه اين مشكل كه تاحالا واسه من دردسر آورده. آينده ميخواد چي بشه؟
اميد جان! يه حرفي كه فكركنم خودت بودي تو چند ارسال قبليت گفتي خيلي روي من تاثير گذاشت.
گفتي كه ما بايد گذشته رو فراموش كنيم و براي ساخت آيندمون تلاش كنيم.
اين حرفو خيليا به من زدن.
ولي نميدونم چطور شد كه وقتي تو گفتي خيلي منو به فكر فرو برد.
شايد دليل بسياري از مشكلات من همينه كه من هميشه تو گذشته زندگي ميكنم.
يه نكته اي كه هزار بار تو مستند راز ميگه و من حالا بهش توجه كردم اينه كه ما هر چي رو بهش فكر كنيم به سمت خودمون جذب ميكنيم.
خب منم كه هميشه به مشكلات گذشته و اتفاقات گذشته فكر ميكردم.
همين خ ا رو مثال ميزنم.
من وقتي خ ا ميكنم تا چند روز هي خودمو سرزنش ميكنم كه تو نبايد اين كارو ميكردي.
به جاي اين كه به خدا قول بدم كه اين آخرين بارم بود و تلاش كنم تا دوباره انجامش ندم خودمو سرزنش ميكنم.
بعد از چند روز تا به خودم ميام دوباره...
ولي از امروز ميخوام اين عينك بدبيني رو از چشم بردارم و به اتفاقات با ديد منفي نگاه نكنم.
من هروقت مشكلي پيش ميومد كسي نبود كه كاسه كوزه هامو سرش خورد كنم واسه همين به خدا گير ميدادم.
ميگفتم تقصير تو بود. اصلا تو مقصري. اگه تو اون مشكلو پيش نياورده بودي اين طور نميشد. و از اين جور حرفا.
شايد يه مدتي طول بكشه تا من خوشبين بشم. ولي من سعي خودمو ميكنم.
بايد گذشته رو فراموش كنم.
شايد اگه اون مشكلي كه ميگم خدا بهم داد اگه نبود من به اين همه پيشرفت نميرسيدم.
من هميشه سعي ميكردم كه اون مشكل تو پيشرفت و تحصيل من تاثير گذار نباشه و به پيشرفت خودم ادامه دادم.
هميشه از اين ميترسيدم كه اين مشكل باعث بشه من از بقيه عقب بيفتم. ولي الآن كه به خودم نگاه ميكنم ميبينم تازه خرده اي هم جلو افتادم.
ولي يه مشكلي كه بود من هر وقت از چيزي ناراحت ميشدم به گذشته فكر ميكردم و به خدا ميگفتم اگه فقط من يكي روي اين كره ي خاكي نيومده بودم چيزي از اين جهان كم ميشد؟
و دوباره مشكل به سمت خودم جذب ميكردم.
اما حالا ميگم شايد خدا ميخواسته با اين مشكل منو در آينده به جايي برسونه كه خيليا آرزوشو دارن.
به عنوان اولين قدم هم ميخوام تو مسابقات ترك كانون شركت كنم و خودم هم 10 روزه هم 20 روزه و هم 30 روزه شو پشت سر بذارم.
از دوستان خواهشي كه دارم اينه كه هر اطلاعاتي كه راجب مسابقات لازمه رو توي يه پيام خصوصي برام بفرستن. يه اطلاعات كاملي ميخوام.
راستي گفتم مستند راز.
اين مستند خيلي جالبه. پيشنهاد ميكنم حتما از اينترنت دانلود كنيد و ببينيد.
اگه هم سرعت اينترنتتون پايين هستش ميتونيد سفارش بديد سي ديش رو ميفرستن در خونتون.
واسه ترك هم ميتونه كمك بسيار زيادي كنه.
كتابش هم هست. ميتونيد از اينترنت دانلود كنيد.
ولي به نظر من همون فيلمش بهتره. چون تعداد صفحات كتابش زياده و آدم حوصلش نميشه بخونه.
ولي فيلمش بيشتر از 2 ساعت نيست.
واي امروز چقدر تايپ كردم.
اينو هم بگم كه اميد جان من تو رو مثه داداش خودم ميدونم.
من كه تندي توي حرفات نديدم.
راستي مثه اينه كه خيلي از دوستان تعجب كردن از سن من.
پس بايد تلاش خودمو بكنم و از همه جلو بزنم و براي هميشه ترك كنم.
خب فك كنم الآن بعد از خوندن اين همه نوشته يه سردرد گرفته باشيد.
خلاصه منو ببخشيد اگه هم وقتتونو گرفتم و هم سرتونو درد آوردم.
و همون جمله ي هميشگيم:
Have a good day! Bye!