(1396 فروردين 6، 17:13)همساده نوشته است: [ -> ] (1396 فروردين 5، 23:13)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: [ -> ]گروه ما هم ترکونده اینبار
بچه ها برای هفته ی دوم باید کلی بهتر باشیم.
این هفته من می خوام روی تنبلیم کار کنم. یعنی دیگه تنبلی نکنم. این همه هم بحث کردیم و آگاهیمون زیاد شده ، حتما می تونیم بهش غلبه کنیم.
تلاش برای ترک تنبلی
۱- عاشق : حاضر
۲- دریفت :
۳ـ دگرش :
۴- دریل :
۵- همساده : حاضر
ایده ای داری؟
خب خیلی حرف زدم. برای خودم که تقریبا مشخص شد روش چیه مشکل کجاست.
(روز جمعه که داشتم تایپ می کردم ، ۱ ساعتی شد. یعنی بیشتر از چیزی که اینجا تایپ کردم فکر کردم به مشکلاتم و این که چرا ده روز از تعطیلات رو هدر دادم. منظورم اینه که اگر دو صفحه تایپ کرده باشم ، ده صفحه توی ذهنم گذشته. پس این که انتظار داشته باشم با خوندم اون دو صفحه شما هم همه چیز دستتون بیاد انتظار بی جایی نیست.
)
اول بگم که این چند روزی واقعا خوب بود و تقریبا تنبلیم به صفر رسیده. (غیر از مواقعی که می آم کانون ببینم چه خبره.
)
خب من نشستم فکر کردم که چه کار هایی رو
باید تا آخرعید انجام بدم. بدون بلند پروازی. کار هایی که اگر بخوام خوب باشم
باید انجام اشون بدم و دیدم که چطوری می تونم به کار هام برسم. بدون این که کاری رو سر هم بندی کنم یا بخوام ماست مالی کنم.
دسته بندی کردم ، اولیت بندی ، کار های زشت تر مهم تر اول ، کار های جذاب تر و غیر مهم تر بعدش بعد دیدم:
اگر روزی ۱۲ ساعت کار کنم تا آخر عید ، همه ی کار هام رو می رسم و ده روز هدر رفتن هم جبران می شه.
۱۰ ساعت ، فلان مقدار می رسم. ۸ ساعت فلان. حداقل هم باید ۶ ساعت کار کنم روزی تا کار های ضروری انجام بشند.
به همین راحتی ، خدا هم کمک کرد و حالم دگرگون شد.
حالا که وارد کار شدم می بینم که کار های ضروری هم بزرگتر از چیزی بودند که به نظر می رسند.
یه نکته مهم هم این که به خودم گفتم که : قرار نیست خودت رو خسته کنی و به خودت فشار بیاری.
دیدم خانواده دارند می رن مهمونی ، رفتم. کلی هم حال داد. منظور این که به خودم فشار نیاوردم.
قردا هم قراره مهمون بیاد ، یه حالت اینه که بگم ، وای کلی کار دارم حالا چیکار کنم؟
یه حالت هم اینه که بگم : مهمون می آد کلی خوش می گذره ، ان شاء الله فرداش بیشتر فشار می آرم جبران می کنم.
همین دیگه این بود تجربه ی سه روز بدون تنبلی بنده و البته با کلی خوش گذرونی.
آهان یه نکته ی مهم : از این که برنامه به هم بخوره برای رسیدن به چیز های بهتر نترسید. شما زندانی برنامه نیستید.
دیروز یکی از استادیدم که قبلا باهاش کار می کردم بهم ایمیل زده و پیشنهاد کاری جدید داده.
منم می تونستم کلی استرس بگیرم که برنامه چی می شه؟ ولی فکر کردم : این یه فرصت خوبه. برنامه ام رو عوض می کنم ، کار ده دقیقه است.
همین دیگه شب بخیر.
اگر غلط غلوط داره ببخشید ، تندی تایپ کردم که زود بخوابم صبح زود بیدار شم کلی دارم.
آهان اصلا اومده بودم این رو بگم یادم رفت.
مهم ترین نیاز برای این که آدم تنبلی رو بذاره کنار اینه که ذهنش خالی باشه از چیز های اضافی.
سوال ها ، شبهه ها ، نگرانی ها ، استرس ها ، غصه ها ، دعواها ، درد ها ، اضطراب ها.
یعنی آینده چی می شه؟ حالا این کارها رو هم کردم که چی؟ و ...
تا وقتی این سوال ها و ناراحتی ها توی مغز آدم رژه می ره ، تنبلی طبیعیه.
راهش هم اینه که راست و حسینی به این سوال ها جواب بدی و اصل برنامه ات رو هم بر همین اساس تنظیم کنی.
به دور از بلند پروازی برای ساختن آینده ای بهتر برای خودت و آینده ات. اون جوری که
دوست داری و البته
عملی هم هست.
دیگه واقعا همین بود. قربان شما ، بوس بوس