1400 خرداد 4، 22:41
نقل قول: از خودم ناراحتم که چرا روم اثر گذاشته و ...این دیگه قوز بالا قوزه
وای گلی جونم درد منو تازه کردی.
من دندونام درشت بود و تو بچگی رو هم رو هم درمیومد.
هر کی منو می دید می گفت این بایدبره ارتودنسی دندوناشو درست کنه.
من اینقدر تو روحیه م اثر گذاشت که دیگه نمی خندیدم یا اگه می خندیدم خجالت می کشیدم. اینقدر بی رحمانه من کوچولو رو قضاوت کردن.
تو عالم بچگیم می گفتم قراره عملم کنم! وای یقین خون میاد، درد میاد، نمیتونم غذا بخورم!
اگه تو بدونی چقدر از داشتن این دندونا ناراحت بودم. مامانم اینا همه دندونای ظریف و بطور خدادادی مرتبی داشتن و بهم می گفتن تو عکس لبخند بزن دندونات پیدا نشه
طول کشید تا خودمو بپذیرم. اما الان به دندونام افتخار هم می کنم. اینرو حتی یک زیبایی می دونم. الان مرتب بهشون می رسم و عاشق خندیدن های با ذوقم هستم که دندونامم پیداست. وقتی هم یکی انتقاد می کنه لبخند ملیحی می زنم و تو دلم تنهایی با خودم جشن می گیرم. تو دلم میگم حرف تو ذره ای از محبت من و عشق من به خودم کم نمی کنه. من بازم لبخند با دندون می زنم چون اینطوری خودم رو شاد و زیبا می بینم و می خوام که باشم.
زیبایی گلی جون ضمنا، خیلی سلیقه ایه. خیلی. اصلا خوب و بد بردار نیست.
مثلا من ترجیح میدم همسرم سبزه و چشم و ابرو مشکی یا قهوه ای باشه. بور دوست ندارم.
غیر از زیبایی، من آن ام ظریفی دارم که همه میگن نمی خوای چاق شی؟!
من میذارم به حساب فضولی. از این گوش می شنوم از اون یکی در می کنم.
غیر از اینکه بهشون ربطی نداره، من خودمو میشناسم چاق نمیشم. از دوم دبیرستان تا حالا همین وزن رو داشتم.
اوایل می گفتم کی با همچنین دختر لاغری ازدواج می کنه
ولی الان میگم من یه پکیجم. با ویژگی های مختلف. هر کس خواست بفرما بیاد جلو. هر کس نخواست ایشالا بره با یکی که خوشبختش می کنه.
همین که میرن خوبه. جا باز میشه برا بعدی
خودشیفته نیستما. در خلوت خودم عیب هامو پیگیری می کنم اما کو گل بی عیب؟
خدا منو اینطوری آفریده.
فرضا هم دندونای کوچیک قشنگ. عوضش من وقتی می خندم خیلی چهره م پرشور و حال میشه. خنده م تغییر محسوسی ایجاد می کنه. و من چون تمیز نگهشون میدارم واقعا خودم رو زیبا می بینم باهاشون.
حالا،
نمی گم یک شبه عوض شی ولی سعیتو بکن به مرور خودت رو همینطوری بپذیری.
حرف های بقیه رو بریز دور.
از خودت بپرس چرا حرفشون برام مهمه؟
شاید تایید دوست داری یا تشویق. مثل من وقتی تازه وارد کانون شده بودم. یادته؟ همش می گفتم ب ا این به سمت خ.ا کشیده میشم که نیاز به تایید و توجه دارم. اما گذشت. سخت گذشت تا با ترس هام مواجه شدم. خیلی گریه کردم. از ته دل. اما نتیجه این شد که دیگه برام مهم نیست درباره م کسی اظهار نظر کنه. خودش رو کوچیک کرده
ولی من ندیده دوست میدارم.
مهربانو گلی، من صفحه های پیش تبریک گفتم، دیدی؟!