1402 ارديبهشت 19، 9:18
(1402 ارديبهشت 17، 11:17)Roza_r نوشته است: [ -> ]سلااام دخترااا
من از سفر برگشتم و خیییلی راضیم که با وجود مخالفت ها به خاطر شرایط فعلی جسمیم و با وجود یه مقدار سختی این سفر رو رفتم
خب اعلام وضعیت کنم:
Roza_r ا / ۱۱ اردیبهشت / ۷ روز خوب
صد البته لازمه بگم که متاسفانه ذهنم رو این هفت روززیاد سعی نکردم کنترل کنم ولی اذیتم نشدم.
دختراااا هم چنان نگران وضعیت حافظم هستم، و البته نگرانی و دغدغه جدید فکریبهم اضافه شده که شاید به نظر بضی از شما مسخره باشه، ولی فک کنم اینجا راحتتر میتونم بحرفم. خب من تا همین یک سال پیش زیاد درمورد مسائلی مثل حجاب فکر نمیکردم، محجبه نیودم ولی خارج از عرف هم نبودم، به هیچ وجه هم فکر نمیکردم درمورد اینکه قراره بهتر یا بدتر بشم، دغدغه من نبود، روند ثابتی داشتم نسبتا در بیشتر سالهای گذشته. این مدت اخیر با اتفاقات پیرامونمون نمیدونم چی باعث شده ذهنم درگیر مسئله حجاب بشه، اینکه چقدر درسته،چقذرلازمه؟ راهی که من (صرفا شخص من نه دیگران) طی میکنم با درون من هماهنگی داره یا نه، قبلا شاید شال از سرم میفتاد سهوا و هیچ حس و عکس العنل ویژه ای نداشتم ولی الان فکر میکنم بهش، نمیدونم چرا! تو سفر پیشاومد که جاهایی حجاب نداشتم، جالبه در لحظه هم چنان پاکنش من مثل قبله، ولی اگه چند ساعت بگذره و تنها باشم افکار مختلف به ذهنم هجوم میارن، هیچ وقت از حجاب به شکلی که داشتم بیزار نبودم و البته هیچ وقت هم در خودم نمیدیدم و قصد نداشتم حجاب بهتر و دقیقی داشته باشم، ولی انگار اتفاقات این مدت باعث شده ذهنم مدام بگه خب یا رومی روم یا زنگی زنگ! کلا شاید موضوع مهمی نیست ولی ذهن من متخصص تولید افکار و نگاه کردن له مسائل از سیصد زاویه دید مختلف در یک زمانه
توقع ندارم اینجا بحث اعتقادی و دینی کنیم چون کاملا محسوس و مشخصه که افراد اعتقادات متفاوتی دارند، مثلا همین سفری که رفتیم دوستی همراهمون بود که بی حجاب بود کاملا و دوست دیگه ای که کاملا محجبه بود،از قدیم با هردوشون دوستم و مشکلی باهاشون ندارم ولی جدیدا یه چالش درونی برای خودم ایجاد شده، اگه حوصلشوداشتید بگید ببینم شماام تاحالا همچین چالشایی داشتید یا من دیوونم
سلام رزا
خوبی عزیزم؟
من کسیم که محجبه ام
لااقل اینطور فکر میکنم
چادر میپوشم تو بسیج کارای فرهنگی میکنم ، تبلیغ حجاب میکنم ، ویرایش کتابایی در مورد حجاب رو انجام میدم و زیباسازیشون رو انجام میدم
رزا خانواده ی من با حجابم به شدت مخالفن
نه اینکه روسریو از سرم بردارم و اینا
نه
ولی میگن شال بپوشم تا زیباتر باشم چون مامانممیگه چادر بهت نمیاد حجاب اینطوری بهت نمیاد شبیه پیرزنا میشی
از طرفی به خواهرم که اونم چادر میپوشه و فقط نظاهر به پوشش میکنه و بهش اعتقادی نداره همینکه از محیط دانشگاه و دور میشه مث بقیه ی مردم شال میپوشه اصلا حجاب رو دوست نداره ولی مامانم میگه بپوشه چون بهش میاد
مامانم هرچی به من میگه بهم نمیاد من کار خودمو میکنم و به حرفاش گوش نمیدم
من عاشق حجابم
گاهی میگم خب چرا توهم مث بقیه نمیشی هم خوشگل تر به نظر میای
هم مامانت ازت راضی میشه
میدونی من دیگه به چادر وابسته شدم
یه جوریه که وقتی درش میارم حس میکنم دارم برهنه میچرخم در این حد
یا مثلا به مداحی و اینا وابسته شدم
ازینکه یه مدت طولانی که در حدود ۱۰ دقیقه باشه موسیقی گوش بدم سردرد میگیرم ولی شب تا صبح مداحی پلی شه بازم دوسش دارم
دیگه همین
فکر میکنم همه چی به باور شخص ربط داره
به اینکه چقدر پیش خودش مهمه که خدا دوسش داشته باشه هرچند چه بسا چادریایی هستن مثل خواهرم که از نماز و چادر و ... فرارین ولی میپوشن چه برای آیندشون چه برای بد نشون دادن اسلام