خواهریا یه چیزو می دونستید؟
این که می بینم طالبید بهم انگیزه میده
دونه دونه نمی رسم جواب بدم ولی بوس به کله همه تون، خواهر گلبرگی، ایرانای بارانیا، سنا، رزا، شادی، ناحله و آبی جونی
به امید خدا به زودی از بین مهارت های زندگی یکی رو کلید می زنیم.
خب خب خب،
ببینیم چیا گفتید و خواستید:
(1401 تير 2، 23:21)Roza_r نوشته است: [ -> ]عارفه جان من واقعا درمورد کنترل هیجانات و استرس و اضطراب دچار مسئلم.
وقتی کسی بهم چیزی میگه یا درموردم حرفی میزنه که دور از انصافه به شدت بهم میریزم و هرچقدر دوس دارم تا شب بهش فکر نکنم نمیشه، انگار یه غمی منو فرامیگی ه و دائم تو ذهنم مرور میشه.
اوکی، اینا میره تو دسته مهارت های ارتباطی، عزت نفس و اعتماد به نفس. تو کارگاه مهارت های ارتباطی و ابراز وجود برات خوبه.
مهارت های ارتباطی یعنی سلطه پذیر نباشی. قاطع باشی در عین حال احساسات دیگران رو هم لطمه نزنی. این هدفته.
عزت نفس یعنی اینکه «احساس ارزشمندیت» رو از کجا کسب می کنی. احساس اینکه من خوبم، دوست داشتنیم، ارزشمندم، بیشترش باید از درونت بیاد. کسی هم گفت نیستی، ناراحت میشی اما به هم نمی ریزی تو دلت میگی من که با حرف او بی ارزش نمیشم بذار ببخشید ز. بزنه.
البته بخشی از ماجرا همون قاطع بودن هست که نذاری کسی بهت زور بگه.
ابراز وجود هم یعنی بتونی بدون ترس نظر مخالفت رو بیان کنی. احساست رو بیان کنی بروز بدی. فکر نکنی طرد میشی بایکوت میشی و متقابلاً نظر مخالف دیگران رو هم به معنی ضدیت با خودت تلقی نکنی.
نقل قول: عارفه جان فک کنم ویلو جان بود چند صفحه قبل در مورد کنترل خشم راهکار میخواست و یکی از دلایل لغزشش همین بود
ویلو جان سلام خواهری. نمی دونم تازگی اومدی یا نه اما مهم نیست، به خونه خودت خوش اومدی اینجا ما یک خانواده ایم تو سختی ها به هم کمک می کنیم و تو شادی ها و غصه های هم شریک.
درباره پیامت
حتما توی خوندن دقت نکردم.
اغلب دوازده به بعد می خونم و گاهی از دستم در میره. گاهی اینقدر خسته م فقط دنبال اینم ببینم کی صدام کرده جواب اون پیام ها رو بدم
البته باید دید خشم از چی؟ چی خشمگینت کرده؟ اینو من نمیدونم. اگر قابل کنترل توسط خودت باشه، وقتی منشأش رو درست کنی خشمت خودبخود کنترل میشه اگه نه اون وقت باید دنبال کنترل خشم باشی. این که در لحظه عصبانیت چطور با خودت حرف می زنی خیلی مهمه.
کنترل خشم یکی از سر فصل های مهارت های زندگی هست، خودش مجزاست. اهل کتاب هستی؟ براش من یه چند فصلی از یک کتاب رو در نظر دارم بگم. اگر خودت خواستی جلو جلو بخونی کتاب «ارتباط بدون خشونت، زبان زندگی» خوبه.
(1401 تير 3، 7:59)silent scream نوشته است: [ -> ]خب من توی همه این سوالات شدیدا گیر دارم
می دونی خیلی ارزشمنده که اعتراف می کنی گیر داری خواهری؟
این هلت میده که یاد بگیری و تو زندگی الکی حق به جانب نباشی و همچنین بدونی جا برای بهتر شدن و بهتر ارتباط برقرار کردن هست و در بن بست ها امیدت رو هم از دست ندی.
نقل قول: منم توی ارتباط با پدر و مادرم مشکل دارم، با مامانم راحتم و با بابام هم صمیمیم ؛ اما اکثر اوقات برای رسیدن به خواستههام بدخلقی میکنم، صرفا چون اینجوری سریعتر به چیزی که میخوام میرسم.. هرچند اگه آروم و عاقلانه هم برخورد کنم اکثر مواقع به خواستم میرسم ولی با عصبانیت سریعتر..
و میدونم این کار اشتباهه ولی وقتی که چیزیو میخوام یا عصبانیم، هیچی بجز کاری که میخام انجام بدم به ذهنم نمیرسه و نمیتونم فکر کنم و بررسی کنم چه کاری درسته.. Hanghead
چه خوب که تونستی انگیزه های خودت تحلیل کنی.
اینجا از اون جاهاست که لازمه رنج رشد رو تحمل کنی.
چرا؟
برای خودت بشین بنویس.
الان که خواسته ای نیست بشین با آرامش یه کاغذ بذار جلوت:
چرا نباید با عصبانیت خواسته م رو پیش ببرم؟
منطقی دلیل های خودت رو بنویس.
مثلاً:
مامان بابای من خیلی آدم های شریفی هستن. این درست نیست که من باهاشون اینطوری تا کنم.
لازمه یاد بگیرم صبورتر باشم. این یک مهارته. تو زندگی آینده خیلی جاها ممکنه زندگی منو تو شرایطی قرار بده که مدت ها به خواسته م نرسم. پس من باید خودمو به مرور که بزرگ میشم قوی و قوی تر کنم.
و...
(1401 تير 3، 10:20)ناحلهـ نوشته است: [ -> ]راستش من فعلا تو بحث ارتباطات نیفتادم
هنوز دترم روی خودم کار میکنم تنبلی و عزت نفس و احساسات گیر افتاده کودکی ...
ولی خوب یجورایی مشکلی ندارم تو ارتباطات با پدر و مادرم اوکیم یجورایی قلقشون اومده دستم خودمم انگار نسبت به قبل خیلی بهتر شدم
و اما بقیه اصلا ارتباطی باهاشون برقرار نمیکنم تا ببینم مشکلم چیه اصلا همین مشکله
دلم نمیخواد با کسی ارتباط برقرار کنم دقیقا همین
راستش یه مدت کانونم نمیومدم واسه همین صحبت کردن خیلی برام ترسناک شده خیلی ولی خوب نمیشه ازش فرار کرد
ناحله میشه من همون ستاره درخشان صدات کنم؟
ببین من درست نفهمیدم کجای ارتباطات گیر داری. شاید نیاز نداری به ارتباط و یک درونگرا هستی. هیچ اشکالی نداره حوصله جمع و آدم های جدید رو نداشته باشی.
اما اگه این نیست باید ببینی
چه چیزی باعث میشه از ارتباط بترسی؟
آیا حرف مشترک نداشتنه، ترس از قضاوت و طرد شدنه، ترس از چیه. بهش فکر کن
و اینکه آفرین بر تو خواهر کوچولوی بارانی ما که داری رو خودت کار می کنی. از اون طرف میگی بهتر شدی تو ارتباطت با مامان و بابات که اینم نتیجه یک تغییره شاید تغییر در روش برخوردار باهاشون یا تغییر در برداشتت از کارهای اونا. می دونی چقدر خوبی؟
این عادت در تکاپوی رشد درونی بودن رو خوب خوب نگهدار تااا و قاب بزرگ شدی ببین چی میشی
(1401 تير 3، 12:52)آبی آسمانی نوشته است: [ -> ]عارفه جانی من
من تو ارتباطم با پدرو مادرم مشکل دارم ...
درکل روحیم باهاشون متفاوته ...
خیلی رویا پردازتر از اونا هستم و خیلی هم ریسک پذیر تر و اونا نمیذارن من به شیوه ی خودم زندگی کنم
زندگی اونا خیلی محافظه کارانه است ...
دیگه همین این بزرگترین مشکلامه
می دونی آبی آسمونی جونم، گمونم حدسم درست باشه. مامان و بابات زیاد بهت گیر میدن و احتمالا هم سر چیزهایی که چندان عیبی ندارد هم گیر میدن و آزادیت خیلی محدود شده. احتمالاً لجباز هم شده باشی.
درباره این مسئله به نظرم راهگشا ترین راه اینه که
تحلیل روابط متقابل رو یاد بگیری تا آگاهی کافی کسب کنی برای تصمیم گیری. والد بالغ کودک شنیدی؟
بعد میتونی در مواجهه با امر و نهی های نسبتا بی موردشون که هر آدمی با تو موافقه، تکنیک هایی در جواب دادن به کار ببری که اون حالت رو خنثی کنه.
در کل خیلی خیلی خوبه اگه در حیطه هایی که با هم چالش ندارین ارتباطت رو باهاشون قوی تر و محبت آمیز تر کنی. این کمک می کنه اونا هم نرم تر بشن و بیشتر حرفت روشون اثر بذاره.
جمع بندی من اینه که برای اغلب تون کارگاه مدیریت هیجان و شناخت احساسات مهم ترین کاره که اول بفهمید کجای کار هستید، توی دعوا، توی خواسته ها، توی مواقع مختلف که گیر می کنید، کی باید برای حل مسئله تغییر کنه و مسیولیت شما چیه.