دخترا سلام.
خوبید؟
من قشنگ دارم حس می کنم دارم وارد مرحله جدیدی از زندگیم میشم.
دارم یکی یکی زمین می خورم و کلیدهای قبلی به درهای جدید نمی خوره.
انگار به یک سفر جدید دعوت شدم که نمی دونمم به کجاست.
فقط می دونم دنیا وانمیسه و گذر زمان و ورود به این سفر اجتناب ناپذیره.
الان خوب می دونم دیگه دوران خوش خوشیای برگشتن از سفر قبلم، سفر طرحواره درمانی تموم شده و باید دوباره آماده بشم برای جنگ. باید از امروز تلاشم رو بالا ببرم.
امروز روز ۱۴ فروردینه...
بچه ها ازتون می خوام برام دعا کنید تا راهمو پیدا کنم
و برام دعا کنید تا اون موقع هزینه زیادی نداده باشم...
راستی دیشب بر اثر یه کنجکاوی احمقانه باز شکستم
نمیخواستم بگم. یه چیزی تو دلم می گفت تصویر عارفه خراب میشه!
اما بذار بشه. اگه از من تو ذهن کسی چهره ای بی عیب و نقص شکل گرفته بذار ببینه و بدونه منم زمین می خورم. منم دردم میاد، منم گاهی کارای احمقانه می کنم. منم یه انسانم.
مهم الانه که ادامه ش بدم یا نه...
درس بگیرم یانه، فکر بکنم به اتفاقی که افتاد و کنکاش کنم یا بی خیال شم؟
حالا بلاخره اینا رو نوشتم که اگر غروری بود در نطفه خفه بشه.
بچه ها من هر وقت از خاطراتم میگم از موفقیتام میگم به کسی کمکمیکنم می ترسم مغرور بشم. هی فکر می کنم غرور میاد قلقلکم می کنه.
الانم یه چهره خاکستری تو ذهنم داره قلقلکم می کنه که تازه با نوشتن اینا داری خودتو آدم خوبه جلوه میدی
اما همین جا می خوام بگم که
فرضا هم من دنبال مطرح کردن خودم باشم. که چی؟ شما که منو نمی شناسید و هیچ وقت نمی فهمید من کیم!
درجه های اینجا و اعتبارا هم به نظر من فقط مسئولیت آدم رو بالاتر می بره.
و ضمنا میخوام بگم من این جا چیزایی رو گفته م و میگم که هیچ جای دیگه نگفته م و نخواهم گفت. چون خصوصیه، مال خودمه. غیر از خودم وخدا کسی نمی دونه. مثل برداشتم از خدا، نظرم درباره مشکلات زندگی، خودمراقبتی، شاد بودن و این چیزا، خاطراتی که میگم رو هیچ جا تا حالا نگفته م. اینجا اگر گفته م به نظرم اومده که شاید تعریف کردنش کمی توی شکستن تصورات غلط قرن بیست و یکی که خودم روزی درگیرش بودم و اذیت شدم کمک کننده باشه.
تصور زندگی ساده، زندگی بی دغدغه،
تصور شیک تر بودن، با اجر و قرب تر بودن و خوشحالی بیشتر میاره
تصور خدا عادل نیست،
تصور های این شکلی که همه هم میگن متأسفانه...
البته اینا که امروز دارم درباره غرور و این حرفا میگم نتیجه بازیهای ذهن منه.
می دونم که با یه شکست خیلی تفاوتی تو ذهنیت بقیه ایجاد نمیشه، کلیت یک فرد ثابته.
مشکل رومیدونم چیه.
مدتیه به خودم عشق ندادم. ولش کردم. در واقع تو حیرت مرحله جدید بودم و غافل شدم. فکر می کنم احساس کمبود محبت دارم که حساس شدم رو قضاوت شما. با اینکه اینطور هم نیست. توی کانون به ندرت کسی کسی رو قضاوت می کنه. خلاصه این در حالی ه که قبلاً برام مهم نبود چون با خودم حالم خوب بود.
یادداشت روز اول بعد از شکست دومم بعد از شروع ترک.