1401 خرداد 23، 16:49
سلام دخترا خوبین؟
امروز یه اتفاقی افتاد ...
اصلا حالم دگر گون شد
داشتم توی نت میگشتم...
شاید اگه مثل روزای پیش بود به جاهای خوب ختم نمیشد...
اما در بین جست و جوهام چند تا کلید واژه توجهمو جلب کرد...
و وقتی درموردشون خوندم متوجه شدم وااااقعاااا هیچی نمیدونیم...
نه من.بلکه همه ما
چیزی نمیدونیم...
و چه قدررر وضعیت میتونه وحشتناکتر از چیزی ک فکرش رو میکنی باشه...
یه چیزی تو این مایه ها...
ما اون بخش کوچیکی از سرآب اوده بیرون و نمایان هست رو میبیینم و نمییییییی دونیییییم چیا میتونه پشت سرش اتفاق بیافته..
پشت این حرف کوچیک
پشت این تصویر کوچیک
پشت گرایشی ک داره یواش یواش شکل میگیره و خودت متوجهش نیستی...
تنها حرفم اینکه خدایا به تو پناه میاریم...
از مغزی ک میتونه بتازه..
از ادما ..
از اینکه چه قدر میشه بیرحم شد...
از نفسمون...
از خودم به خودت پناه میارم...
بعد دوباره رفته بودم تو فکر...
و دوباره این حس اندوه رو داشتم تجربه میکردم ک...
یه سوسک خوشگللللل رو دیدم
انقدر داد زدم یکی بیاد منو نجات بده.. تازه بابام از اون دوررر اومد
نفهمیدیم سوسکه چی شد...
تا اینکه بلاخره خواهرم دیدش، انداختیمش بیرون
میخواستم دوباره تمرکز کنم
یه سوسک دیگه از اونور قدم زنان برا خودش سوت میزد، اصلااااا نمیدونم از کجا این نکبتا اومدن خونمون...
هوا گرم شده ، اینجا هم پر درخته، پنجره رو باز کنی لباس برداری ، نمیفهمی کدومشون از کجا اومد تو
ابجیم از اونور گفت سوسک (:؛€*٪^/؛"؛_،*۷*&*۶&)
دیگه منننن فقط فرار کردم...
فقططط فرار
اون اونطرف میخندید، من داشتم سکتههههههه میکردم..
البته بگم... ختده های اونم عصبی بود از هیجان زیاد داشت از دست میرفت
خلاصه خواستم بگم اگه تا هفته بعد مردم ، حلالم کنین
انقدددر اپی نفرین و نور اپی نفرین بالا اومد، ک فعلا نشستم به در و دیوار نگاه میکنم...
مراقب خودتون باشین
در و دیوارا رو درز گیری کنین چیزی نیاد تو...
:)
مراقب خودتون باشین
چشما و گوشا رو مراقبت کنین ، دشمن نیاد تو...
اولین چیزی ک ازت گرفته میشه ارامشه..
و بعد تغییرِ انسانیت به اوج پستی...
امروز یه اتفاقی افتاد ...
اصلا حالم دگر گون شد
داشتم توی نت میگشتم...
شاید اگه مثل روزای پیش بود به جاهای خوب ختم نمیشد...
اما در بین جست و جوهام چند تا کلید واژه توجهمو جلب کرد...
و وقتی درموردشون خوندم متوجه شدم وااااقعاااا هیچی نمیدونیم...
نه من.بلکه همه ما
چیزی نمیدونیم...
و چه قدررر وضعیت میتونه وحشتناکتر از چیزی ک فکرش رو میکنی باشه...
یه چیزی تو این مایه ها...
ما اون بخش کوچیکی از سرآب اوده بیرون و نمایان هست رو میبیینم و نمییییییی دونیییییم چیا میتونه پشت سرش اتفاق بیافته..
پشت این حرف کوچیک
پشت این تصویر کوچیک
پشت گرایشی ک داره یواش یواش شکل میگیره و خودت متوجهش نیستی...
تنها حرفم اینکه خدایا به تو پناه میاریم...
از مغزی ک میتونه بتازه..
از ادما ..
از اینکه چه قدر میشه بیرحم شد...
از نفسمون...
از خودم به خودت پناه میارم...
بعد دوباره رفته بودم تو فکر...
و دوباره این حس اندوه رو داشتم تجربه میکردم ک...
یه سوسک خوشگللللل رو دیدم
انقدر داد زدم یکی بیاد منو نجات بده.. تازه بابام از اون دوررر اومد
نفهمیدیم سوسکه چی شد...
تا اینکه بلاخره خواهرم دیدش، انداختیمش بیرون
میخواستم دوباره تمرکز کنم
یه سوسک دیگه از اونور قدم زنان برا خودش سوت میزد، اصلااااا نمیدونم از کجا این نکبتا اومدن خونمون...
هوا گرم شده ، اینجا هم پر درخته، پنجره رو باز کنی لباس برداری ، نمیفهمی کدومشون از کجا اومد تو
ابجیم از اونور گفت سوسک (:؛€*٪^/؛"؛_،*۷*&*۶&)
دیگه منننن فقط فرار کردم...
فقططط فرار
اون اونطرف میخندید، من داشتم سکتههههههه میکردم..
البته بگم... ختده های اونم عصبی بود از هیجان زیاد داشت از دست میرفت
خلاصه خواستم بگم اگه تا هفته بعد مردم ، حلالم کنین
انقدددر اپی نفرین و نور اپی نفرین بالا اومد، ک فعلا نشستم به در و دیوار نگاه میکنم...
مراقب خودتون باشین
در و دیوارا رو درز گیری کنین چیزی نیاد تو...
:)
مراقب خودتون باشین
چشما و گوشا رو مراقبت کنین ، دشمن نیاد تو...
اولین چیزی ک ازت گرفته میشه ارامشه..
و بعد تغییرِ انسانیت به اوج پستی...
...#59