کانون

نقل قول:

الف) عدم خودارضایی (استمنا)

ب) عدم دست ورزی (شروع به فرآیند خودارضایی از روی عمد و به قصد لذت)

ج) عدم ورود به سایت های مستهجن از روی عمد

نقل قول: شاید یکی از دلایلش این باشه که زیادی توی نوشتن احتیاط می‌کنم ؛  کلمات ادبی باشه ، هیچگونه کنایه یا منظوری برداشت نشه ، کسی با لحن ناراحت‌کننده‌ای نخونه و فکر می‌کنم هرجا بخوام هرچی بنویسم باید قبلش کلی توضیح بدم که هیچ منظوری ندارم حتی توی یادداشت‌های شخصیم! 

وقتی برای خودت مینویسی، خودت میدونی ک منظورت چیه :‌)
اینجور موقعها من جملاتو برای خودم کوتاه کوتاه میکنم ک بفهمم دقیقا اگه ناراحتم از چی ناراحتم یا جزئی تر بتونم حرفمو به خودم برسونم...

ضحی جونم امیدوارم امتحانتو عالی بدی

نقل قول: همون که دفتر برنامه ریزی دستشه 
برنامه ریزی هاتون چطور پیش میره بچه ها ؟
سوالی مشکلی بود بپرسید  

همه جا دفترت همراهته
راستش برای من چندان خوب پیش نمیره :/
سوالی نیست...
فقط نیاز به استمرار دارم ک انگاری، خوب پیش نمیره...

نقل قول: عجبا خخ
تلافی میکنی  
نه من تسلیم نمیشم ان شاء الله بعدا مفصل براتون میگم خخ
فعلا خودمو پیدا میکنم 

تلافیِ چی؟  
منظورم این بود، تو تصویر خودت باید بگی کدوم شخصیتی ❤

نقل قول: اون اصطلاح هست نمیدونم بچه ها شماها هم دارینش  یانه که میگن : روزه بردتت ، دقیقا این شکلی!  

منم تو همین وضعم
ولی نمیدونم بعد افطار چرا این حالت شدیدتر میشه

به حدی از سستی و خستگی میرسم ک خدا میدونه


----
ایرانا،،،، ۹ فروردین ،،،،، ۱۱ همین روز خوببب

‌‌‌

نقل قول: تلافیِ چی؟  

منظورم این بود، تو تصویر خودت باید بگی کدوم شخصیتی ❤

نه ابجی
من گفتم پس منو جاگذاشتی به یادم نبودی در واقع بعد گفتی باید خودت خودتو پیدا کنی
میگم اینکه نمیگم تلافی میکنی که به یادم نیستی

نقل قول: نه ابجی

من گفتم پس منو جاگذاشتی به یادم نبودی در واقع بعد گفتی باید خودت خودتو پیدا کنی
میگم اینکه نمیگم تلافی میکنی که به یادم نیستی 

یکم پیچیده شد  امیدوارم درست جملتو فهمیده باشم

الان ک به یادتیم ❤
اسمت رفته تو لیست بست فرندام 

خب سلام
من بالاخره تونستم با خیال راحت بیام کانون
پریشب؛ شبی ک فرداش میشد جمعه. بعد از مدت‌ها قانون‌شکنی کردم و تا نصفه شب حدود ۴:۴۰ بیدار موندم. تازه خوبه روز قبلش هم داشتم پادکست "خواب خوب حال خوب" گوش مبدادم و اخرشب از مزایای خواب شبانه به مامانم می گفتم
و امروز امتحان ریاضی داشتیم. اینقدر کتابو ورق زده بودم (همش ی فصل بود و قرار بود سوالات در حد کتاب باشن و براب همین توصیه کرده بود ک همه مسائل کتابو فول‌فول باشیم.) حالم از تک‌تک صفحاتش ب‌هم میخورد..   
دو زنگ آخر کتابو کنار گذاشتم و با رفیقم حرف زدیم. خانوادش اصرار دارن تغییر رشته بده، میگن کشش و توانایی تجربی‌تیزهوشان رو نداره.. و در تلاشه برای اثبات خودش که می‌تونه. امیدوارم موفق بشه
اون‌وقت من می‌ترسم اسم تغییر مدرسه یا تغییر رشته رو تو خونه بیارم، هنوز جوونم و هزارتا آرزو دارم. 
امتحان ما قرار بود زنگ آخر باشه، زنگ سوم ریختیم سر ده‌ریاضی که امتحان رو داده بودن. 
فکر کنین جلوی ی در سی‌سانتی حداقل ۱۵ نفر آدم وایستاده بودن و هر کسی ک از کلاس میزد بیرونو خفت می‌کردن می‌بردن سوالارو ازشون می‌پرسیدن

و خداروشکر امتحان آسون و خوبی بود. که شک‌ ندارم اثر دعاهای موقع سحریه ک پنجشنبه ایرانا کرد برام



و بعد هم از مدرسه اومدم، شروع کردم ب تیک‌زدن چک‌لیستی ک دیشب نوشته بودم
از ۱۳:۰۵ ک رسیدم خونه تا ۱۵، تقریبا همه کارهایی ک مدت‌ها عقب‌ می‌انداختم رو انجام دادم
مامانم صدام زد برم داداشمو صدا بزنم بیاد خونه، توی حیاط مجتمع نبود. پارک نزدیکو گشتم، خیابونای نزدیکو گشتم و اومدم با مامانم "عملیات تجسس در جست‌وجوی علی" راه انداختیم    میگفتم مامان، یکی هر سه تاشونو برده و تا الان احتمالا کلیه‌هاشونم در آورده و میندازشون توی گور‌دسته‌جمعی
توی کوچه سه‌تا پسر ۴ تا ۸ ساله دیدم ک داشتن بستنی‌چوبی میخوردن. اییی دلم خواست، بهشون گفتم روزه‌خواری؟(حالا روزه هم نبودم) اولش متوجه‌نشدن چی میگم، چندبار تکرار کردم تا بزرگشون گفت اها میگه روزه‌خواری!! دوزاریم افتاد ایناهم مثل اکثر کسایی ک هر روز می‌بینم ایرانی نیستن.
ازشون پرسیدم ایرانیین؟ گفتن نه. گفتم پس کجایین؟ گفتن هندی. یکیش زد توی سرد اون‌یکی گفت دروغ میگه پاکستانیم  سومی گفت دروغ میگه آمریکاییم  منم گفتم، اگه شما امریکایین منم ایتالیاییم.(چرا ایتالیلا نمیدونم )
خسته و عصبانی از عملیات تجسس بدون هیچ اثری از بچه‌ها برگشتیم خونه، دیدیم داداش‌کوچیکم توی حیاط مجتمع داره با دوستاش حرف می‌زنه، گویا از گرما فرار کرده بودن و روی پله یکی از مجتمعا پناه گرفته بودن و ب کسی خبر نداده بودن  روز ب روز هوا تابستونی تر میشه..
و داداش کوچیکم تا فردا از بیرون‌رفتن محرومه و من چقد خوشحالم

و فردا زیست پرسش داریم از سنگین‌ترین بخش کتاب، گفتارآخرِ فصل‌آخر  اگه این گفتارو یاد بگیرم، میفهمم توانایی انجام هرکاریو دارم. اینقدر ک برام نامفهمومه

---

ایرانا، مرسی برای صحبت‌هات راجب به نماز 
باید مفاتیحو پیدا کنم...
اینقدر که برای من از نماز گفتین، اگه ب دیوار گفته بودین الان سر سجده بود 

نقل قول: منم سیزده به در از بچه های کوچیکتر فامیلمون خواستم بهم روپایی یاد بدن   
باز تو فوتبال بلدی، من شوت زدن هم بلد نبودم، بهم یاد دادن  
ک اخرم نتیجه بخش نبود  
، خیلی نیاز به تمرین دارم  

بازی‌من که فوتبال حساب نمیشه 
توپو میندازی اون سر حیاط، من میرم دنبالش میفرستم برای تو.. هم خیلی میدویی هم چون فاصله ها زیادن عضلاتت تقویت میشه. 
چون من کلا استعدادی توی فوتبال ندارم، این بازیو بچه‌ها یادم داده بودن ک منم بتونم بازی کنم. اسمشم گذاشته بودیم "شوت‌شوتی"  

نقل قول: ولی ۵ ، ۶ روزی طول کشید تا عضلاتم به حالت نرمال برگردن  

مخصوصا ماهیچه‌های پشت پا و ساق پای من خیلی درد گرفتن..

نقل قول: شاید یکی از دلایلش این باشه که زیادی توی نوشتن احتیاط می‌کنم ؛  کلمات ادبی باشه ، هیچگونه کنایه یا منظوری برداشت نشه ، کسی با لحن ناراحت‌کننده‌ای نخونه و فکر می‌کنم هرجا بخوام هرچی بنویسم باید قبلش کلی توضیح بدم که هیچ منظوری ندارم حتی توی یادداشت‌های شخصیم! 

یه لحظه متوجه شدم چقدر توی نوشتن توجه نمی‌کنم 
ادبی بودن کلمات پست دوستانه یا یادداشت خودت چه اهمیتی داره؟ داستان و رمان ک نمیخوای چاپ کنی. 
منم خیلی دوست دارم مثل بقیه که سریع و بدون‌فکر کردن فی‌البداهه، ادبی و قشنگ می‌نویسن بنویسم. ولی خب از اونجایی ک استعداد خاصی ندارم توی این زمینه، بیخیالش شدم و میزارم کلمه‌ها خودشون بیان..
اگه یکم تمرین نوشتن افکارت رو داشته باشی، اینکه یاد بگیری افکارت رو همونطور که هستن روی کاغذ بیاری فکر‌ کنم خیلی کمک کننده باشه به راحت نوشتنت 
ولی فکر نکنم واقعا کسی برداشت بدی کنه از پیامت، چه توی گروه و هر تاپیکی و چه برسه به یادداشت‌های شخصیت 

نقل قول: فردا بعد از مدت‌ها حضوری امتحان دارم و خوابم نمیبره 

منم امروز امتحان حضوری داشتم، تفاهم 
با این تفاوت که من راحت خوابیدم 

نقل قول: شادی وقتی از کارای زورمره‌ات تعریف میکنی و گزارش روزانه میدی خیلی خوبه ، حس خیلی خوبی رو منتقل میکنه ، مرسیییی   

 

---

لیست همه دخترایی ک میخوان یه شروع تازهههه



























سلین/دو روز خوب(:

نقل قول: پریشب؛ شبی ک فرداش میشد جمعه. بعد از مدت‌ها قانون‌شکنی کردم و تا نصفه شب حدود ۴:۴۰ بیدار موندم. تازه خوبه روز قبلش هم داشتم پادکست "خواب خوب حال خوب" گوش مبدادم و اخرشب از مزایای خواب شبانه به مامانم می گفتم 

وای یه بار منم سحرخیزی رو که شروع کرده بود
ساعت سه شب برا عمم از فواید زودخوابیدن و زود بیدار شدن میگفتم

(1401 فروردين 20، 18:12)БЯΞΛКłЛg БΛÐ نوشته است: [ -> ]

نقل قول: پریشب؛ شبی ک فرداش میشد جمعه. بعد از مدت‌ها قانون‌شکنی کردم و تا نصفه شب حدود ۴:۴۰ بیدار موندم. تازه خوبه روز قبلش هم داشتم پادکست "خواب خوب حال خوب" گوش مبدادم و اخرشب از مزایای خواب شبانه به مامانم می گفتم 

وای یه بار منم سحرخیزی رو که شروع کرده بود
ساعت سه شب برا عمم از فواید زودخوابیدن و زود بیدار شدن میگفتم

 

لیست همه دخترایی ک میخوان یه شروع تازهههه

سلااااااااام

لیست رو دیدم منم دلم خواست
می شود آیا من هم باشم   و 
پاکی ام گره بخورد با یک چیز دیگر؟

مثلا گلبرگ امروز پاک بود چون نماز صبحش رو به موقع خوند ؟؟؟

(1401 فروردين 21، 2:33)گلبرگ نوشته است: [ -> ]سلااااااااام

لیست رو دیدم منم دلم خواست
می شود آیا من هم باشم   و 
پاکی ام گره بخورد با یک چیز دیگر؟

مثلا گلبرگ امروز پاک بود چون نماز صبحش رو به موقع خوند ؟؟؟

سلاام ودرووود

باعث افتخاره
چه پیشنهاد خوووبیی 

دخترا پیشنهاد شما چیه؟
به نظرم هر کاری ک انجامش برامون سخته رو انتخاب کنیم 
مثلا برا من برنامه ریزی و استمرار دادنش واقعااا کار سختیه


دخترای دیگه
آسمان، ضحی، رهایی، ستاره، رزا جانم، عارفه بانو جان :‌)
ترنم، توربو، شکوفه، جان، ویلو، فاطمه، مریم، رهاااا جان ، نورالزهرا جان، مهربانو جان
رعنا، یارا ، مشکات سارا بانو
ریحانه النبی جان l_m_8313 (ببخشید گل بانو ، نمیدونستم به چه اسمی صدات کنم)


ور آر یو؟

کام هییر

لیست همه دخترایی ک میخوان یه شروع تازهههه



























بدویید ک منتظرتونم با اراده هاااااا   

سلااام دخترا
دیشب گفتم از نماز مغرب شروع کنم نماز‌هام رو بخونم. پاشدم رفتم مسجد، تا رسیدم نماز تموم شده بود و جز چتد نفر که رکعت آخرشون بود همه رفته بودن بیرون. 
گفتم اشکال نداره بالاخره ماز فرادا توی مسجد بهتر از توی خونه‌ست. شروع کردم، سر نماز نماز سه رکعتی بودم که یکی از خانوما اومد شروع کرد به سلام دادن چهارده‌معصوم، این که شروع کرد سلام آخر نماز یادم رفت و با سلام به امام‌حسین‌(علیه‌السلام) قاطیش کردم
گفتم وایسم خانومه بره بعد تلاش کنم برای یادآوری، خانونه رفت و لامپای مسجدو خاموش کردن  یادم‌نیومد و نمازمو قطع کردم زدم بیرون.. چون زمان افطار بود، نفری یه شیرپاکتی و دو بسته خرما دادن
حالا یه بار خواستیم نماز بخونیم از زمین و آسمون اتفاق می‌افته
بعد یکم گشتم و برگشتم خونه، پشت مجتمع یه جای دنج پیدا کردم، رو ب روی ماهِ و خیلی خلوت  
منم ک عاشق ماه، ربع ساعت نشستم و آهنگ گوش دادم و ماهو نگاه کردم..

امروز زیست ازم نپرسید، نمیدونستم حرص بخورم از اینکه صدبار خونده‌بودم و اسممو نخوند یا خوشحال باشم از اینکه ممکن بود بپرسه و بلد نباشم.‌. بدی‌ش اینه که می‌دونی فقط خودتی ک از اول سال تا ب حال ازت مپرسیده و حتما جلسه بعد دیگه ازت می‌پرسه

بازم دفاعی داشتیم.. دبیرش همونطور ک گفتم خیلی رومخ و نچسبه  امروز ی سوتی وحشتناک داد، یکی از کلمه‌ها رو اشتباه تلفظ کرد و یه کلمه زشت‌ و فوش‌مانند ازش در اومد  یعنی سی نفر از شدت خنده سرخ شده بودیم و نمی‌تونستیم بخندیم.
یه لحظه ساکت شد دید ما خیلی داغون نگاهش می‌کنیم، عصبانی شد؛ گفت حالا من یه بار یه کلنه رو بد گفتم اصلا خودتونم یه ساعت پشت سر هم حرف بزنین همین میشه، چرا میخندین؟ بخندین! بخندین! (هر لحظه عصبی‌تر میشد ) منم هر لحظه بیشتر میلرزیدم و لبامو رو هم فشار می‌دادم که صدای خندمو نشنوه
از اعماق وجودم دلم خنک شده بود. 

زنگ بعد ک عربی داشتیم، خیلی‌ خیلی خسته‌کننده بود. چندنفر سرشونو گذاشتن خوابیدن. دبیر حرصش در اومد گفت، اگه شما شما سرتونو بزارین روی میز، منم سرمو میزارم روی بالشت میخوابم. چند دقیقه دیگه زنگ می‌خوره و من تا شب بهتون وقت استراحت میدم. ماهم کلی تشکر کردیم از این‌لطفی که داره در حقمون می‌کنه

نقل قول: دخترا پیشنهاد شما چیه؟
به نظرم هر کاری ک انجامش برامون سخته رو انتخاب کنیم  
مثلا برا من برنامه ریزی و استمرار دادنش واقعااا کار سختیه 

سلین/3روز خوب

سلاااام
دخترا امروز نزدیک بود خراب کنم
اما هربار شکست تومسیر خودارضایی برای من باعث میشه به این نتیجه برسم که چقدر بی اراده ام


واقعا دیگه دوست نداشتم به خودم و ارادم شک کنم
به این فک کردم که باشکست مجدد چقدر دوباره نسبت به توانایی خودم توی پیش بردن تصمیم هام بی اعتماد میشم
وخوشبختانه هم این فکرها کمک کننده بود و پاک موندم

خدایا شکرت*-*