کانون

نسخه‌ی کامل: گروه ۲ خانم‌ها: باران (حامی: شادن - سرپرست: Hanifa ، Roza.r)
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
(1400 مرداد 23، 23:41)یآرا نوشته است: [ -> ]مرسی عارفه جان


اقااااا من کرونا گرفتم. . . . .
نمیدونم چرا آنقدر قلبم درد میگیره همش Khansariha (56)


مامانم.. بابام... خواهرم.... همه مون گرفتیم . . . Hanghead

حالا از کجا و کی ...
..  الله و اعلم
ما با کسی آنچنان رفت و آمدی نداریم...
نفر اول من گرفتم . . .
106

بدن درد و سرفه امونم رو بریده بود..
خواستم بگم چرا من؟؟ چرا ما؟؟؟

یادم افتاد مردم همینطور دارن میمیرن
ولی در کل خون ما که رنگین تر نیست . .


اصلا نگران نباشید ، ماهم گرفتیم و خوب شدیم فقط یه سری توصیه تکراری هست که بر حسب تجربه خیلی مؤثره و رعایتشون کنید :
فقط اینکه استرس و نگرانی بدنتون رو ضعیف تر میکنه و مقاومت بدنتون رو از بین میبره پس به توصیه هایی که این روزا خیلی تکرار میشه عمل کنید و باقیش رو دست خدا بسپرید
 
به امید بهبودی هرچه زودترتون! 302
سلام بچه ها من ۲ روزه دعا عهد و هرروز صبح با زیارت عاشورا میخونم به امید ۴۰ روز پاکی دعا کنید برام  پیش امام حسین رو سیاه نشم .۲ روز پاکی
(1400 مرداد 24، 10:47)^فاطمه^ نوشته است: [ -> ]سلام بچه ها من ۲ روزه دعا عهد و هرروز صبح با زیارت عاشورا میخونم به امید ۴۰ روز پاکی دعا کنید برام  پیش امام حسین رو سیاه نشم .۲ روز پاکی

سلااام

آفرین موفق باشی فاطمه جان

ان شالله به زودی جشن ۱۰ روزگیت  49-2


...

یارا جان ان شالله همگی سلامتیتون رو بدست بیارین 302
لیلا / 17 مرداد / 7 روز خوب 2uge4p4

هفته اول با موفقیت طی شد 317
دلم میخاد یکیو تا سر حد مرگ بزنم
دلم میخاد جیغ بکشم از اون بنفشای مایل ب مشکی
دلم میخاد با یکی دعوا کنم با خیال راحت همه چی بهش بگم  God
(1400 مرداد 24، 19:43)SILENT scream نوشته است: [ -> ]دلم میخاد یکیو تا سر حد مرگ بزنم
دلم میخاد جیغ بکشم از اون بنفشای مایل ب مشکی
دلم میخاد با یکی دعوا کنم با خیال راحت همه چی بهش بگم  God

چرا آخه؟
سلاام دخترااا 49-2

لیلا جان یه هفته پاکیت مبارررک Confetti  ان شاء الله 70 روزگیت.

فاااطمه جان ان شاء الله خودشون کمکت کنن عزیزم 302

شادی خانوم چی شده؟؟؟؟ اگه سبک میشی به ما بگو

رزا/ 22 خرداد/ 65 روز خوب به لطف خدای مهربوون 2uge4p4
چون از تابستون سال هفتم همش درگیر درس بودم و کلاس امادگی برای پایه هشتم
پایه هشتم کلاس المپیاد و همش خوندن برا المپیاد 
تابستون هشتم به نهم همش آمادگی برای تیزهوشان 
پایه نهم ک فشار عالم روی سرم بود 
همش درس و درس و درس
خودم تنها باید اون حجم از کتابارو هم میخوندم هم تست میزدم هم باید هر روز جواب پس میدادم و دعوا میکردم ک چرا قلمچی ترازام پایینه
کل این دو ساله و خرده ای همش فشار و استرس و درس
بعد الان میگم فقط یک هفته میخوام تو حال خودم باشم
از صبح سه بار با بابام دعوا کردم
بعد برمی‌گرده میگه چرا سرت تو گوشیه؟ 
دارم روانی میشم
حالم خیلی خوبه ها
ولی نمیزارن حال خوبمو حفظ کنم
میگم میخوام برم هیئت میگن کروناست
بعد هر روز میره پیاده روی تازه ی روزه باهاش دعوا کردم نمیره
میگفتم میخوام برم باشگاه سر کوچه(هنوز کرونا شدید نشده بود) میگفت نه نمیزارم بری، میری اونجا چیز خورت میکنن معتادت میکنن
میگم اخه پدر من چه خبره
میگم میخام برم زومبا
میگه نههه زومبا رقصه همینم مونده دخترم بره کلاس رقص
دلم میخاد خودمو خفه کنم
میگم میخام برم کلاس گیتار
میگه نمیزارم
بعد من حتی نمیتونم برم کلاس رقص یا گیتار، همکلاسیای من 
ناخون کاشتن یا حداقل ژلیش کردن
موها یا رنگ کردن یا اکستیشن زدن
یا تتو زدن
من درسته نمیخام رنگ کنم یا ناخونامو بکارم یا الان تتو بزنم
ولی حداقل دوست دارم با خیال راحت سرم تو گوشیم باشه با خیال راحت باشگاه برم


 من خیلی سر ب راه همش گوش میدم
میگم بزارین یه هفته تو حال خودم باشم .
هر دو ساعت ی بار میاد تو اتاق دعوا راه میندازه
تقصیر خودمه
تقصیر خودمه ک زیاد به حرفشون گوش دادم
زیاد بچه خوبی بودم براشون
دلم میخاد سر لجشون
دو سال دیگ ک مستقل شدم، کل بدنمو تتو بزنم ناخونامو پونزده سانت بکارم طرحای برجسته و جیغ یه شلوارک و یه مانتوی توری بپوشم؛ درسمو ول کنم برم کل وقتمو تو پارتی و رقص بگذرونم 
ببینم اون موقع قدر الان منو میدونن؟
بچه سر به راهی که نه نیاز هس ب پوشش گیر بدی نه درسش نه اخلاقش همه چیش عادیه
همه چیش مناسبه واقعا
ولی خب میدونم خودم اونجوری زندگی کردنو دوست ندارم... و گرن تا الان هزار راهو رفته بودم

بابام بر می‌گرده میگه
تو به فضای مجازی وابسته میشی 
بعد من:
کل روزم یا دارم کتاب میخونم یا سخنرانی گوش میدم یا مداحی گوش میدم نهایتا یه ساعت برم جواب رفیقامو بدم
زور میگه واقعا
اخه من اگه میخاستم وابسته بشم یا اصلا ادم وابسته شدن بودم هزار بار به هزار تا دخار و پسر و تلگرام و واتسام و اینستا گرام و بند و بساط وابسته شده بووم
بابام تو خوابم نمیبینه من هم اینستا داشته باشم هم توییتر هم تلگرام و هم باهم و همه چی:/ و واقعا به هیج کدوم نه وابسته شدم ن تونستم فضای گندشونو تحمل کنم
اصلا نمیفهمم این همه حساسیتش برا چیه
واقعا دارم رد میدم
منم از قصد پا میزارپ رو نقطه ضعفاش و کارایی میکنم ک از نظر همه عادیه ولی اونو خوب جوش میاره
قشنگ میفهمم اینکه فلان کارو انجان بدی تا سر حد مرگ حرصش میده
دقیقا همون کارو انجام میدم
البته فقط امروز اینجوری شدم ک تقصیر خودشه
چن روزه داره بهم فشار عصبی وارد میکنه
کل پارسال همش جنگ و دعوا و داد و هوار کنکور داداش بزرگم بود
همش فشار عصبی 
الان هم ک قبول نشد بازم فشار دو برابر 
صبح من با صدای دعوا بیدار شدم
دلم میخاد برم ی جایی ک هیچ وقت نبینمشون و میدونمم دلم براشون تنگ نمیشه
کل پارسال ، هر دو روزی ی بار مامانم میومد تو اتاق دعوا راه مینداخت ک تو تیزهوشان ک قبول نمیشی هیچ گوهی هم نمیشی . تو ک تیزهوشان قبول نمیشی کنکور میخای چیکار کنی
من بدبخت هم مینشستم گریه میکردم و مث چی دوباره می نشستم میخوندم
هر کی جای من بود تیز قبول میشد خوشحال میشد 
من نهایتش ۳ دیقه اول خوشحال بودم 
بعدش قشنگ افسرده شدم
نمیتونم هیچ کدومشونو تحمل کنم
هی میام با بابا بریم پیاده روی 
از اول تا اخرش نصیحت میکنه
رضا(داداش بزرگم) اینجوری  کرد تو اینجوری نکن
میگم باش
دوباره روز از نو روزی از نو

احساس میکنم مقصر خودمم ک باهاشون صادق بودم
باید مثل رضا بودم از شب تا صب با رلم تماس تصویری میگرفتم بعد ب همه میگفتم من دارم درس میخونم
این درست تر بود اینجوری راحتم میذاشتن
نباید میومدم کل چنلا و گپا و همه چیمو رو میکردم ک اران بگن تو داری معتاد میشی
کل توانایی ادمو زیر سوال میبرن
مگه من کیم ک معتاد بشم
انگار منو نمیشناسن
بعد اینا ک ادعاشونم میشه نمیزارن من برم هیئت 
دارم خفه میشم
نه هیئت میزارن برم نه میزارن با تبلت و گوشی با خیال راحت کار کنم
ینی مثلا 
من حتی بشینم نقاشی بکشم
سخنرانی گوش بدم
برمیگردن میگن تو داری وابسته میشی
یعنی اون لحظه پتانسیل خورد کردن کل جهان و دارم
یه کلمه دارم رد میدم

خوشم نمیاد ک همش مطابق میلشون رفتار میکنم مثل بچه ها
هر چی میگن میگم باش
درسته حرفمو راحت میزنم ولی به حرفشون عمل میکنم


نمیفهمم چرا اینو نمیفهمن ک من خیلی کارا میت نستم بکنم ولی نکردم
اصلا باید مثل دختر عمم(فقط هف ماه ازم بزرگتره) با دوس پسرم کل شهرو متر میکردم و هر روز باهاش تو کوچمون قرار میزاشتم با خیال راحت زندگی میکردم این لوس بازیا چیه همش درس و کتاب 
ولی بازم فقط در حد حرفم
بازم فردا بشه همون درس و کتاب:/
از خودمو این بچه مثبت بودنم متنفرم
فوقش پسفردا میشم ی پزشک ک از زندگیش متنفره
گفته بودم؟ میخواستم برم ریاضی، یعنی از بچگی همه بهم میگفتن مخ ریاضیی همه میدونستن ک کل کتاب ریاضی یه سالو اگ ی بار برام بگن یاد میگیرم، درس مورد علاقم ریاضی بود حتی خیلی وقتا معلم نمیتونست ی چیزیو ب یکی یاد بده از من کمک میخاست تا روشای من دراوردیمو توی مخ اون بچه فرو کنم
بعد رفتم گفتم: مامان من فکر میکنم واقعا تجربی رشته مورد علاقم نیست، فک می‌کنم توی ریاضی موفق ترم
فک میکنین عکس العمل مامانم چی بود؟
گریه کرد!
بساطی راه انداخت ک نگو و نپرس
منم قشنگ منصرف شدم و مث بچه های خوب رفتم تجربی
الانم خدا میدونه چقد بعد اینکه فهمیدم تیزهوشان قبول شدم افسرده شدم و خودمم نمیدونم چرا
خب زورم میاد 
بدون معلم و فیلم و مدرسه و هیچی 
خودم تنهایی
خوندم تا قبول شدم
اون همه جنگ روانی اون همه بحث و جدل تو مخم بود
بعد الان 
هیشکی نمیگه خودت قبول شدی 
میگن ما برات اون همه کتاب خریدیم
اصلا حواسشون نیست که برای رضا کل معلمای شهرو اوردن کلی فیلم براش خریدن کلی کلاس خصوصی و عمومی و اتاق منو ازم گرفتن دادن رضا(شاید فک کنین چیز مهمی نیست ولی برای منی ک به اتاقم عادت کرده بودم و باهاش انس گرفتم مثل یه شکست عشقی سه ساله بود:/) خدا میدونه چقد سر اتاقم گریه کردم و اشک ریختم و پشمای پای راستشونم نبود
اتاقی ک دادن ب من 
کلی بزرگ بود اما کولر نداشت ...
وقتی رضا توی اون اتاق بود براش کولر خریدن ولی برا من نخریدن 
خب الان چی دارم میگم:/
الان مامانم برگشته میگه من باعث شدم تو تیزهوشان قبول شدی
میگم چی میگی تنها کسی ک میگفت تو هیچ گوهی نمیشی خودت بودی؟ میگه اگه من نمیزدم تو ذوقت تو قبول نمیشدی
واقعا بهم فشار میاد:/
الان بازم همون اوضاست
رضا بچه بده‌ست و همه چی مطابق میلش
من بچه خوبه و همه چی بر خلاف میلش
احساس میکنم همونقد ک الان ناراحتم و پشیمونم تز اینکه عمرمو تلف کردم برا تیزهوشان ممکنه سر قبول شدن کنکور تحربی هم همین حسو داشته باشم
واقعا هیچ انگیزه ای بهم نمیده لباس پزشکی و واقعا علاقه خاصی هم بهش ندارم
همش دارم خودمو گل میزنم که نه تو موفق میشی اون موقع لذت میبری
ولی کی میتونه خودشو گول بزنه؟ میدونم ک اون موقع بیشتر احساس پوچی میکنم

زورم میاد از اینکه رضا حرفش با عملش از زمین تا اسمون فرق داره
میگه من این کارو میکنم تا بقیه کاریو ک میخوادو براش انجام بدن 
بعد اصلا یادش میره
برا رضا قشنگ یه کمد پر کتاب کنکور گرفتن
الان جناب میخاد همشونو بفروشه به قول مامانم بفرسته برا دوس دخترش
یعنی چی واقعا
چرا باید به رضا اینقد اهمیت بدن ک منو یادشون بره
واقعا
تازه یه مورد شگفت انگیز
سر امتحانات نوبت دوم، از اونجایی ک مثل یه اسکول فقط علوم و ریاضی میخوندم تا تیز قبول بشم، لای زبانو باز نکردم
گفتم برام معلم بگیرین
معلم اوردن
عذاب وجدان گرفتم
(رضا با همون معلم چن سال کلاس خصوصی کنکوری با مبلغ نجومی داشت و زبانو منفی زد)
که چرا معلم بگیرم وقتی خودم میتونم بخونم
برگشتم ب معلمه گفتم ممنون دیگه نمیخام خودم میخونمش(فقط شیش هف روز وقت داشتم ک کل کتاب هشتم و نهمو جمع کنم سه بارش ک معلم اومد یه روز اخریشو خودم خوندم ) بعد جالبه
معلم برگشت به بابام گفت: دخترتون اعتماد به نفس کاذب داره فک میکنه خودش میتونه کتابو بخونه
(۱۸ گرفتم زبان)
بابام هم برگشت با یه لبخند تاییدش کرد
واقعا هنوز که هنوزه داغش تازست
سرمو کدوم دیوار بزنم مطمئن تره؟:/
بعد جالبه 
دو سه هفته‌ست که مامانم رفته ماهشهر دماغشو عمل کنه(خواهراش اونجان) کل این مدت رضا تو اتاقش بود با در بسته
من باید کمک بابا میکردم
ظرفا رو خودم میشستم یا نهایتا بابا میشست من باید اب میشکیدم
اشپزخونه رو باید تمیز و مرتب میکردم و بعد هر جا میرفت میگفت شادی همش خابه من باید کل کارارو تنهایی بکنم
همش به این فکر میکنم یعنی کدوم چاقو تیز تره دردش کمتره؟::::/
هنوز غرغرهام تموم نشده:/
خاله م اومد خونه‌مون
کلا این بشر عادتشه 
با خیال راحت میره خونه همه نفرس چار پنج روز میمونه و بچه هاش اگه واژه بی ادبو عدد ۱۰ حساب کنیم بچه هاش هزارن علاوه بر بی ادب بودن لوی و جیغ جیغو هم هستن و پسر هم هستن 
قشنگ تا میاد 
چترشو تو اتاق من وا میکنه
منم نباید هیچی بهشون بگم
قشنگ دفعه یکی مونده ب اخر پسرش خسارتی ک به من و وسایلم زد از خسارت جنگ ژاپن و امریکا هم بالاتر بود


چن هفته پیش، سه چار روز خونموم بود بعد رفت خونه یکی دیگه بعد چن روز صبح بلند شد اومد خونه ما
من ک خیلی کلافه و عصبی بودم تو اوج خابم بودم
برگشتم بهش گفتم خاله لطفا نیا تو اتاقم میخاپ بخابم:/
به خدا دیگه واقعا رد داده بودم
اصلا نمیتونم مهمون پذیر خوبی باشم اونم توی اتاق خودم اونم تعداد زیاد اونم از اتاقم جم نخورن
قشنگ ارامشمو بهم میزنن
توی اتاق خودمم احساس ناامنی میکنم وقتط مهمون میاد ماشالله همشون هم تو اتاق من لنگر میندازن
خسته شدم از دست بی فکریاشون:/ 
بعد مامانم اومد بالاسرم ی دعوا مفصل راه انداخت
رضا، رضا هم خودشیرینیش این وسط گل کرد هی میپرید میگفت چرا اینجوری گفتی چرا اونجوری گفتی(بعضی وقتا خیلی خاله زنک میشه خرس گنده) بعد منو مجبور کردن بلند شم برم ازش عذرخواهی کنم
هوووف
از خاله ها و عمه ها و داییا و عمو ها و زن و بچه و شوهراشون بی نهایت متنفرم:] بی خاصیت ترین و حسودترین و پرتوقع ترین موجود های عالمن
مامانم روی خانواده خودش حساسه شدیییید 
اگ بگی بالای چش ابجی یا داداشت ابروعه قشنگ یه گشنگی و بی اهمیتی یه هفته ای رو به جون خریدی:/
بابام هم که وسواس داره
حتی یادمه ی بار سر اینکه چرا پسر خالم بیشتر اهمیت میدم تا پسر عموم (بچن) میخواست از ماشین بندازم بیرون (تو ماشین بودیم یه مسافرت بود داشتیم برمیگشتیم خونه)
دیوونن همشون.
منم این وسط دارن از دو طرف دارن میکشن...
هنوز غرغرام تموم‌نشده ها
(1400 مرداد 25، 0:41)SILENT scream نوشته است: [ -> ]خاله م اومد خونه‌مون
کلا این بشر عادتشه 
با خیال راحت میره خونه همه نفرس چار پنج روز میمونه و بچه هاش اگه واژه بی ادبو عدد ۱۰ حساب کنیم بچه هاش هزارن علاوه بر بی ادب بودن لوی و جیغ جیغو هم هستن و پسر هم هستن 
قشنگ تا میاد 
چترشو تو اتاق من وا میکنه
منم نباید هیچی بهشون بگم
قشنگ دفعه یکی مونده ب اخر پسرش خسارتی ک به من و وسایلم زد از خسارت جنگ ژاپن و امریکا هم بالاتر بود


چن هفته پیش، سه چار روز خونموم بود بعد رفت خونه یکی دیگه بعد چن روز صبح بلند شد اومد خونه ما
من ک خیلی کلافه و عصبی بودم تو اوج خابم بودم
برگشتم بهش گفتم خاله لطفا نیا تو اتاقم میخاپ بخابم:/
به خدا دیگه واقعا رد داده بودم
اصلا نمیتونم مهمون پذیر خوبی باشم اونم توی اتاق خودم اونم تعداد زیاد اونم از اتاقم جم نخورن
قشنگ ارامشمو بهم میزنن
توی اتاق خودمم احساس ناامنی میکنم وقتط مهمون میاد ماشالله همشون هم تو اتاق من لنگر میندازن
خسته شدم از دست بی فکریاشون:/ 
بعد مامانم اومد بالاسرم ی دعوا مفصل راه انداخت
رضا، رضا هم خودشیرینیش این وسط گل کرد هی میپرید میگفت چرا اینجوری گفتی چرا اونجوری گفتی(بعضی وقتا خیلی خاله زنک میشه خرس گنده) بعد منو مجبور کردن بلند شم برم ازش عذرخواهی کنم
هوووف
از خاله ها و عمه ها و داییا و عمو ها و زن و بچه و شوهراشون بی نهایت متنفرم:] بی خاصیت ترین و حسودترین و پرتوقع ترین موجود های عالمن
مامانم روی خانواده خودش حساسه شدیییید 
اگ بگی بالای چش ابجی یا داداشت ابروعه قشنگ یه گشنگی و بی اهمیتی یه هفته ای رو به جون خریدی:/
بابام هم که وسواس داره
حتی یادمه ی بار سر اینکه چرا پسر خالم بیشتر اهمیت میدم تا پسر عموم (بچن) میخواست از ماشین بندازم بیرون (تو ماشین بودیم یه مسافرت بود داشتیم برمیگشتیم خونه)
دیوونن همشون.
منم این وسط دارن از دو طرف میکشن 
امسدوارم اخر برم سمت یکیشون پاره نشم:/

شما چرا با مشاور صحبت نمی‌کنی،  شاید به قول خودت تو شرایطی که کسی به فکرت نیست اون کمکت کنه
مشاور 
کرونا که اصلا اجازه نمیده برم
تنهایی ک اصلا فکرشم‌نکن
مامانم لیسانس روانشناسی داره بابامم استاد دانشگاهه همین رشته مشاوره و تربیت
علاقه ای به مشاوره ندارم
میترسم اشتباه راهنمایی کنن
اینجا حرف میزنم خالی میشم(:
سلام

ماشالله شادی جان 42

احساس میکنم داشتی منفجر میشدی
کار خوبی کردی اینجا گفتی 
هرچی تو دلته خالی کن .. چه اینجا چه رو کاغذ
خیلی حس بدیه نذارن راهی رو که دوست داری بری
نمیدونم چرا همه دوست دارن بچشون پزشک بشه Khansariha (60)
تعداد پزشکا داره از تعداد مردم بیشتر میشه 42
به نظرم با پدر و مادرت سه تایی باید برین مشاوره
سلاااامم دخترااا  317

چه طوریایین؟




نقل قول: ایرانا جان بسی شادمانم  که موندی  [تصویر:  317.gif]
[تصویر:  hanghead.gif] میدونی. یه فیلم دیدم سانسور شده بود. ولی برای من بد بود. ورزش که کردم. بعدش درست استراحت نکردم. وسوسم  زیاد شد. ولی من جلوی همه اینا وایسادم تا با این ۴۰ روز رسیدم
[تصویر:  hanghead.gif]  من خیلی به راه ترک فکر میکنم. و بنظرمم تنها راهش ازدواجه. یعنی آمار میگه.  [تصویر:  hanghead.gif]  با توجه به اطلاعات  من
چون امکان ازدواج را ندارم. به خودم حق میدم که بشکنم [تصویر:  khansariha%20(60).gif]
قربونت عزیز دل 302

عجب، 
رعنا جان عدد پاکیت داره به ثبات میرسه Khansariha (69)
من خودم توی تاپیک کنترل ذهن و نگاه نیستم ، ولی اگر فکر میکنی ، ک ممکنه ذهنت منحرف بشه
یه مدت اونجا باش ، خودتو تحت نظر بگیر 49-2

ببین این هست ، ولی برای کسی ک ترکش کرده و به حالت نرمال برگشته 49-2

از اونجایی ک ما این لذت رو به شکل کاذب برای خودمون درست کردیم ، ممکنه توی رابطه واقعی لذتی نباشه 49-2
خودش بدتر میشه عامل سردی 49-2

ان شاالله ک خدا هممونو حفظ کنه...
تا اینجا اوردتمون ، خودش هوامونو داره ، رعنا این تلاشایی ک میکنی بی جواب نمیمونه Khansariha (2)

برات دعامیکنیم ادم درست در جای درست سر راهت قرار بگیره و بشناسیش 317

منتظرش باش 4chsmu1 Khansariha (13)
بعد محرم ،خودشو نشون میده Khansariha (13)


شادی جانم  Khansariha (45)
آخ آخ این قصه بچه های فامیلو ک گفتی جیگرم خون شد 12 

همینجوری Smiley-talk038 باید بزاری جلو خودت ،انقد بزنیشون دلت خنک بشه 22

(هرچند ک هیچ وقت دلمون نمیاد) Khansariha (13)

شادی جانم ، به نظرم یه بار درباره این موضوع وقتی ک همه خانواده دور هم جمعن و فضا ارومه صحبت کنین 49-2

با لحن اروم و بدون اینکه بخوای تعیین تکلیف بکنی برای پدر مادرت


اگر خونتون جا داره ، صحبت کن بگو مثلا من خوشم نمیاد فلان فامیل بچه هاش میان تو اتاق من
مثلا کتابامو به هم میریزن ، یا به وسایل شخصیم دست میزنن

با هم صحبت کنین ببین اونا چی میگن ، مثلا بگو در اتاقمو میبندم تو اتاق من کمتر بیان
اگر پدر مادرت باهات همراه بشن ، دست اونا کوتاه میشه 49-2

داداشتم بیار تو تیم خودت، اگر دیدی پدر مادرت گوش نمیکنن با داداشت هماهنگ شو 
دوتایی بچه های فامیلو بیچاره کنین 4chsmu1 Khansariha (69)

ببین شاید زمانگیر باشه این چیزی ک گفتم ولی اگه هماهنگ بشین ، میشه اوضاع رو درست کرد 49-2


مرسی ک اومدیو حرفاتو گفتی اینجا 49-2 53
شادی جان کار خوبی کردی نوشتی، شاید هیچ کاری نتونیم واست بکنیم ولی خب خودت سبکتر میشی یکم. نمیدونم چی بگم ولی تجربه میگه تغییر آدمای اطراف کار سختیه و ما فقط میتونیم رو خودمون تمرکز کنیم یعنی به نظرم اگرچه سخته ولی باید ببینی چه راهی هست که حرفای اطرافیان کمترین تاثیر ممکنو رو آرامشت بذاره.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 68 69 70 71 72 73 74 75 76 77 78 79 80 81 82 83 84 85 86 87 88 89 90 91 92 93 94 95 96 97 98 99 100 101 102 103 104 105 106 107 108 109 110 111 112 113 114 115 116 117 118 119 120 121 122 123 124 125 126 127 128 129 130 131 132 133 134 135 136 137 138 139 140 141 142 143 144 145 146 147 148 149 150 151 152 153 154 155 156 157 158 159 160 161 162 163 164 165 166 167 168 169 170 171 172 173 174 175 176 177 178 179 180 181 182 183 184 185 186 187 188 189 190 191 192 193 194 195 196 197 198 199 200 201 202 203 204 205 206 207 208 209 210 211 212 213 214 215 216 217 218 219 220 221 222 223 224 225 226 227 228 229 230 231 232 233 234 235 236 237 238 239 240 241 242 243 244 245 246 247 248 249 250 251 252 253 254 255 256 257 258 259 260 261 262 263 264 265 266 267 268 269 270 271 272 273 274 275 276 277 278 279 280 281 282 283 284 285 286 287 288 289 290 291 292 293 294 295 296 297 298 299 300 301 302 303 304 305 306 307 308 309 310 311 312 313 314 315 316 317 318 319 320 321 322 323 324 325 326 327 328 329 330 331 332 333 334 335 336 337 338 339 340 341 342 343 344 345 346 347 348 349 350 351 352 353 354 355 356 357 358 359 360 361 362 363 364 365 366 367 368 369 370 371 372 373 374 375 376 377 378 379 380 381 382 383 384 385 386 387 388 389 390 391 392 393 394 395 396 397 398 399 400 401 402 403 404 405 406 407 408 409 410 411 412 413 414 415 416 417 418 419 420 421 422 423 424 425 426 427 428 429 430 431 432 433 434 435 436 437 438 439 440 441 442 443 444 445 446 447 448 449 450 451 452 453 454 455 456 457 458 459 460 461 462 463 464 465 466 467 468 469 470 471 472 473 474 475 476 477 478 479 480 481 482 483 484 485 486 487 488 489 490 491 492 493 494 495 496 497 498 499 500 501 502 503 504 505 506 507 508 509 510 511 512 513 514 515 516 517 518 519 520 521 522 523 524 525 526 527 528 529 530 531 532 533 534 535 536 537 538 539 540 541 542 543 544 545 546 547 548 549 550 551 552 553 554 555 556 557 558 559 560 561 562 563 564 565 566 567 568 569 570 571 572 573 574 575 576 577 578 579 580 581 582 583 584 585 586 587 588 589 590 591 592 593 594 595 596 597 598 599 600 601 602 603 604 605 606 607 608 609 610 611 612 613 614 615 616 617 618 619 620 621 622 623 624 625 626 627 628 629 630 631 632 633 634 635 636 637 638 639 640 641 642 643 644 645 646 647 648 649 650 651 652 653 654 655 656 657 658 659 660 661 662 663 664 665 666 667 668 669 670 671 672 673 674 675 676 677 678 679 680 681 682 683 684 685 686 687 688 689 690 691 692 693 694 695 696 697 698 699 700 701 702 703 704 705 706 707 708 709 710 711 712 713 714 715 716 717 718 719 720 721 722 723 724 725 726 727 728 729 730 731 732 733 734 735 736 737 738 739 740 741 742 743 744 745 746 747 748 749 750 751 752 753 754 755 756 757 758 759 760 761 762 763 764 765 766 767 768 769 770 771 772 773 774 775 776 777 778 779 780