بچه ها منم دوست دارم حرف دلمو بزنم ...
من از درس خوندن خسته شدم ...
مخصوصا این مدل درس خوندن ...
واقعا روحیاتم یه جوری عین افسرده ها شده بود مثلا بی دلیل گریه میکردم ...
واقعا فکر کردم افسرده شدم
امروز رفتم باشگاه انقدر شاد و خندان بودم که نگو
تا اومدم تو اتاقم سراغ درس دوباره حالم گرفته شد
منم خسته شدم از اتاقم ...
نمی خوام غربزنماااااااا ولی دارم غر میزنم
از مهر فقط تو اتاقم ...
ارتباط خانوادگی نداریم با فامیل و اینا
اکثر فامیلامون شهر های دیگه هستن
با دوستام هم ارتباط ندارم
چون مامان بابام حساسن میگن همش درس ...
منم همش دارم دروغ میگم ...
همش دارم میگم دارم درس میخونم ....
کلا مامان بابام زیاد اهل تفریح نیستن ....
من چی کار کنم دخترا ؟؟
نقل قول: اگه خانواده اهل تفریح نیستن خودت تفریح کن .. پیاده روی .. همین باشگاه رفتن که میگی خیلی خوبه
بنظرم مهم ترین چیز واسه تو این هست ک رابطت رو با خانواده بهتر کنی .. بتونی باهاشون صحبت کنی .. نیاز هاتو بگی ...
آره ، دقیقا تو این مسئله خیلی مشکل دارم ...
همیشه نقش آدم خوبه رو بازی کردم ...
دختر خوب ...
دختر کم توقع ...
دختر درسخون ...
دختر ساکت ...
و ....
الان هم انگار نمیتونم بزنم زیر همه چی ...
از طرفی هم سلطه مامان بابام خیلی زیاده
نمیدونم چه جوری بگم ...
مثلا الان برم بگم من حوصله ی درس خوندن ندارم
میگن بیخود و ...
یه جوری انگار اصلا حق ندارم خسته بشم ...
منم قول میدم
۱- رها Y
۲- یلدا
۳- رهایی
۴- آسمان
۵-شادی
آسمونی جونم
منم مشکل تو رو دارم
قبلا خیلی میخوندم ولی الان اصلا حوصله ندارم
البته که مامان بابام میدونن که دیگه از درس خوشم نمیاد
ولی میگن درس نخونی می خوای چیکار کنی
خودم دوست دارم برم گویندگی ولی خب بابام میگه که کنکور بده یه رشته خوب قبول شو بعد اینا در کنارش
قبلا خیلی بهم سخت میگرفتن الان هم سخت میگیرن ولی کمتر..چون یه مدت افسردگی داشتم
تو هم باهشون صحبت کن و قانعشون کن
درکت میکنن
به شرط اینکه رو حرفات پافشاری کنی
میدونم کار درستی نمیکنم ولی من مدلم اینجوریه که حرفمو میزنم حتی شده به دعوا ختم بشه و کلی حرف بشنوم ولی انقدر میگم که طرف کوتاه بیاد
برای بابامم همینجوری شد..اول میگفت فقط پزشکی بعد گفت حالا پیراپزشکی هم خوبه بعد رسید به فرهنگیان..الان میگه هم یه چیز به درد بخور قبول بشو
منم همش تو اتاقمم..خونه فامیلم نمیرم
مامانم خیلی حساسه برای کرونا
چقدر شبیه همیم خدایی
اگه واقعا حس میکنی افسرده شدی حتما برای خودت تو برنامت کارایی که دوس داری انجام بدی رو بزار
یا اینکه صبح زود ورزش کن یا برو پیاده روی..
شکرگزاری اول صبح هم خیلی خوبه
من چندین بار افسردگی گرفتم ولی با همین کارا خوب شدم
نقل قول: میدونم کار درستی نمیکنم ولی من مدلم اینجوریه که حرفمو میزنم حتی شده به دعوا ختم بشه و کلی حرف بشنوم ولی انقدر میگم که طرف کوتاه بیاد
برای بابامم همینجوری شد..اول میگفت فقط پزشکی بعد گفت حالا پیراپزشکی هم خوبه بعد رسید به فرهنگیان..الان میگه هم یه چیز به درد بخور قبول بشو
ممنون که جواب دادی
من اصلا حوصله ی بحث ندارم ...
بی سر و صدا کاری که میخوامو انجام میدم
بعد مامان بابام آتیش میگیرن
نقل قول: خودم دوست دارم برم گویندگی ولی خب بابام میگه که کنکور بده یه رشته خوب قبول شو بعد اینا در کنارش
قبلا خیلی بهم سخت میگرفتن الان هم سخت میگیرن ولی کمتر..چون یه مدت افسردگی داشتم
واقعا خیلیشبیه هم هستیم
منم گویندگی دوست ( برای اطلاعات بیشتر یادداشت آقای سپهر خوانده شود
)
بازم خوبه درک میکنن ...
منم افسردگی شدید گرفتم پارسال
ولی هیچکس بهم محل نداد
ولی الان واقعا افسرده نیستم
فقط افسردگی درسی دارم
آبی آسمانی جانم
نظر منو بخوای میگم اول از همه تکلیفتو با خودت مشخص کن
بشین ببین میخوای درس بخونی یا نه؟
میخوای بشینی پشت میز تست بزنی یا اداشو در میاری؟
هدف اصلیت چیه؟ برای چی داری میجنگی؟
خب شاید تو داروسازی و پزشکی دوست نداری
اونقدر برات ارزش ندارن
پس حق داری براشون تلاش نکنی!
خیلیا هستن عاااشق هدفشونن ولی اوناهم وسط راه خسته میشن و جا میزنن
چ برسه به کسی ک از ته قلبش اون هدفو نمیخواد
اول تکلیفتو با خودت مشخص کن از این دنیا چی میخوای؟!
فرهنگیان دوست داری؟ کارمند بانک؟ کارای هنری؟
اگه تو هدفت پزشکی یا دارو نیست برای چی عمرتو با استرس کنکور بگذرونی؟!
من حس میکنم مشکل اصلی تو در حال حاضر اینه ک حتی خودتم نمیدونی چی میخوای
بعد از همه اینا
با یه مشاور صحبت کن تا بهت بگه چطور با خانواده حرف بزنی
یا خود مشاور باهاشون حرف بزنه
اونا متوجه نیستن با فشار اوردن روی این موضوع باعث میشن چه مشکلات شدیدتری برای تو بوجود بیاد!
۱- رها Y
۲- یلدا
۳- رهایی
۴- آسمان
۵-شادی
6-رزا
(1400 خرداد 8، 12:41)آبی آسمانی نوشته است: [ -> ]آره ، دقیقا تو این مسئله خیلی مشکل دارم ...
همیشه نقش آدم خوبه رو بازی کردم ...
دختر خوب ...
دختر کم توقع ...
دختر درسخون ...
دختر ساکت ...
و ....
الان هم انگار نمیتونم بزنم زیر همه چی ...
از طرفی هم سلطه مامان بابام خیلی زیاده
نمیدونم چه جوری بگم ...
مثلا الان برم بگم من حوصله ی درس خوندن ندارم
میگن بیخود و ...
یه جوری انگار اصلا حق ندارم خسته بشم ...
حرفات برام خیلی آشناست
مطمئنم اونقدری که تو از واکنش مامان و بابات میترسی یا نگرانی .. اونا اونطوری واکنش نشون نمیدن ... چون سلامتی روحی تو از همه چی مهم تره.. من هم خیلی میترسیدم که باهاشون صحبت کنم ... ولی بالاخره با گریه و.. گفته شد .. بعدش احساس سبکی داشتم ...
(1400 خرداد 8، 13:37)yaldaw نوشته است: [ -> ]آبی آسمانی جانم
نظر منو بخوای میگم اول از همه تکلیفتو با خودت مشخص کن
بشین ببین میخوای درس بخونی یا نه؟
میخوای بشینی پشت میز تست بزنی یا اداشو در میاری؟
هدف اصلیت چیه؟ برای چی داری میجنگی؟
خب شاید تو داروسازی و پزشکی دوست نداری
اونقدر برات ارزش ندارن
پس حق داری براشون تلاش نکنی!
خیلیا هستن عاااشق هدفشونن ولی اوناهم وسط راه خسته میشن و جا میزنن
چ برسه به کسی ک از ته قلبش اون هدفو نمیخواد
اول تکلیفتو با خودت مشخص کن از این دنیا چی میخوای؟!
فرهنگیان دوست داری؟ کارمند بانک؟ کارای هنری؟
اگه تو هدفت پزشکی یا دارو نیست برای چی عمرتو با استرس کنکور بگذرونی؟!
من حس میکنم مشکل اصلی تو در حال حاضر اینه ک حتی خودتم نمیدونی چی میخوای
بعد از همه اینا
با یه مشاور صحبت کن تا بهت بگه چطور با خانواده حرف بزنی
یا خود مشاور باهاشون حرف بزنه
اونا متوجه نیستن با فشار اوردن روی این موضوع باعث میشن چه مشکلات شدیدتری برای تو بوجود بیاد!
خب مشکل منم همینجاست ک نمیدونم چی میخوام :/ برا همین هر روز از ی چیز خوشم میاد :/ تا حایی ک چن هفته میگفتم میخوام برم ریاضی ، معماری
ی مشاوری میگف تا نرین توی ماجرا نمیفهمین از چی خوشتون میاد...
منم منتظرم برم هف سال پزشکی عمومی رو بخونم ببینم دوس دارم یا ن
(1400 خرداد 8، 13:37)yaldaw نوشته است: [ -> ]آبی آسمانی جانم
نظر منو بخوای میگم اول از همه تکلیفتو با خودت مشخص کن
بشین ببین میخوای درس بخونی یا نه؟
میخوای بشینی پشت میز تست بزنی یا اداشو در میاری؟
هدف اصلیت چیه؟ برای چی داری میجنگی؟
خب شاید تو داروسازی و پزشکی دوست نداری
اونقدر برات ارزش ندارن
پس حق داری براشون تلاش نکنی!
خیلیا هستن عاااشق هدفشونن ولی اوناهم وسط راه خسته میشن و جا میزنن
چ برسه به کسی ک از ته قلبش اون هدفو نمیخواد
اول تکلیفتو با خودت مشخص کن از این دنیا چی میخوای؟!
فرهنگیان دوست داری؟ کارمند بانک؟ کارای هنری؟
اگه تو هدفت پزشکی یا دارو نیست برای چی عمرتو با استرس کنکور بگذرونی؟!
من حس میکنم مشکل اصلی تو در حال حاضر اینه ک حتی خودتم نمیدونی چی میخوای
بعد از همه اینا
با یه مشاور صحبت کن تا بهت بگه چطور با خانواده حرف بزنی
یا خود مشاور باهاشون حرف بزنه
اونا متوجه نیستن با فشار اوردن روی این موضوع باعث میشن چه مشکلات شدیدتری برای تو بوجود بیاد!
نه بحث اینا نیست ...
من از اول تجربی دوست نداشتم ریاضی دوست داشتم
حتی تراز قبولی تیزهوشان رو هم آوردم
ولی نذاشتن برم .
پیرا های تجربی رو دوست ندارم
داروسازی از بقیه ی رشته هاش بهتره
دوسش دارم
ولی مامانم اینا خیلی رو مخن خدایی
فرض کن یه چیزی رو که تو خودتم میخوای بهت اجبار کنن
من از اجبار بدم میاد ...
و این باعث میشه از اصل مطلب بدم بیاد