1401 فروردين 21، 20:35
سلام دخترا
نماز روزه هاتون قبول
شادی ک از روزای خوبش تعریف میکنه وسوسه میشم منم یکم حرف بزنم
امروز اولین جلسه دانشگاهم بود
امروز متوجه شدم چه قدررر با ایرانای ۲ سال پیش فرق کردم، نمیدونم تاثیر درساس
تاثیر بزرگتر شدنمه یا تاثیر این محرومیت از اجتماع
به شددددت دلم برای مردم تنگ شده بود
برای اینکه از نزدیک ببینمشون
یادمه هر سال موقع مدرسه رفتن یه استرس خاصی داشتم، از دیدن بچه ها، معلما و ...
اما امروز این حس ترس یا استرس خدا رو شکررر همراهم نبود
در حدی ک به خودم میگفتم تو غیر عادی شدی، چرا استرس نداری
شایدم این تاثیر اینکه دیگه میدونم بقیه ادما انقدرا ک اون زمان به نظرم ترسناک بودن، خوفناک نیستن
دقیقا مثل خودتن
و حتی شاید پشت خشمشون، پشت قیافه اومدنشون، یه ترس یه زخمی هست ک نمیتونن بهت بگن
خب وقتی اینو بدونی احتمالا لحن تند رو با تندی جواب نمیدی...
چه قدر این حس قضاوت نکردن مردم حس قشنگیه :)
بیشتر میتونم هر کدومشونو دوست داشته باشم،و از این احساس لذت ببرم :)
کاش همه اونایی ک فکر میکنن ازشون بدم میاد، میدونستن چه قدر دوسشون دارم و برام عزیزن :)
امروز یه درس بیشتر نداشتم، ولی متوجه شدم انتخاب واحدم رو جوری برداشتم ک فردا از دانشگاه اصلی باید برگردم دانشکده خودمون و یه مسیری رو با مترو طی کنم
خواستم عوضش کنم یا تایمشو جا به جا کنم ۱۰۰ بارررر پله ها رو بالا و پایین کردم از دانشکده علوم انسانی برو مدیریت از مدیریت برو کتابخونه
خلاصه روز اولی حسابی نفسمون رو گرفتن
و اخرش هم به نتیجه خاصی نرسید فقط بهتر با جاهای مختلف دانشگاه اشنا شدم :/ همینم فکر کنم خوب باشه
حالا فردا برم ببینم دانشکده خودمون میتونه کاری کنه یا برا اوناهم سیستم بستس
برگشتنی ک سوار مترو بودم، یه خانومی بچه بغل میخواست سوار مترو بشه ک در بسته شد...
و اون خانوم موند بین در ..
شاید جالب باشه براتون واکنش مردمی ک اونجا بودن
ادمایی ک من فکر نمیکردم چندان براشون مهم باشه معرفت خودشونو نشون دادن
فروشنده هایی ک معمولا وقتی سوار مترو میشیم، میان تبلیغ لوازمشون رو میکنن
بعضی اوقات غر میزدم ک چرااا یه فروشنده اقا میاد سمت واگن ها مخصوص خانم ها و رعایت نداره و ...
در رو نگه داشت
۲ نفر از فروشنده ها ک اونجا بودن اومدن و با کمک مسئول مترو در رو باز تر کردن ک اون خانوم بتونه وارد بشه...
اگر یکم دیرتر دستش رو میکشید فکر میکنم ک دستش قطع میشد...
اما برام یه جای افتخاری داشت
ک دمت گرم
شرایطتت، کاری ک انجام میدی
شاید شرایط بد اقتصادی
باعث نشده ک عرق به هموطنت رو از دست بدی
و فکر کردم چه قدر ادمای این شکلی داریم ک شناخته نمیشن
دیده نمیشن :)
اما هستن..
امیدوارم هیچ وقت بین این مردم چیزی به نام تفرقه
من، تو
نباشه...
امیدوارم برسیم به یک ما ...
و بتونیییم ک حفظش کنیم
ایرانا،،،، ۹ فرورین ،،،،، ۱۲همین روز خوب
دخترا دیروز ک پست گذاشتم برای یاداوری رعایت موارد ب و ج خودم در شرایط امتحان قرار گرفتم
میگن کائنات میسنجنت
خلاصه مراقب خودتون باشین...
تصمیم گرفتم ک یه فرصت دوباره به خودم بدم
باشد ک به حرفام عمل کنم...
نماز روزه هاتون قبول
شادی ک از روزای خوبش تعریف میکنه وسوسه میشم منم یکم حرف بزنم
امروز اولین جلسه دانشگاهم بود
امروز متوجه شدم چه قدررر با ایرانای ۲ سال پیش فرق کردم، نمیدونم تاثیر درساس
تاثیر بزرگتر شدنمه یا تاثیر این محرومیت از اجتماع
به شددددت دلم برای مردم تنگ شده بود
برای اینکه از نزدیک ببینمشون
یادمه هر سال موقع مدرسه رفتن یه استرس خاصی داشتم، از دیدن بچه ها، معلما و ...
اما امروز این حس ترس یا استرس خدا رو شکررر همراهم نبود
در حدی ک به خودم میگفتم تو غیر عادی شدی، چرا استرس نداری
شایدم این تاثیر اینکه دیگه میدونم بقیه ادما انقدرا ک اون زمان به نظرم ترسناک بودن، خوفناک نیستن
دقیقا مثل خودتن
و حتی شاید پشت خشمشون، پشت قیافه اومدنشون، یه ترس یه زخمی هست ک نمیتونن بهت بگن
خب وقتی اینو بدونی احتمالا لحن تند رو با تندی جواب نمیدی...
چه قدر این حس قضاوت نکردن مردم حس قشنگیه :)
بیشتر میتونم هر کدومشونو دوست داشته باشم،و از این احساس لذت ببرم :)
کاش همه اونایی ک فکر میکنن ازشون بدم میاد، میدونستن چه قدر دوسشون دارم و برام عزیزن :)
امروز یه درس بیشتر نداشتم، ولی متوجه شدم انتخاب واحدم رو جوری برداشتم ک فردا از دانشگاه اصلی باید برگردم دانشکده خودمون و یه مسیری رو با مترو طی کنم
خواستم عوضش کنم یا تایمشو جا به جا کنم ۱۰۰ بارررر پله ها رو بالا و پایین کردم از دانشکده علوم انسانی برو مدیریت از مدیریت برو کتابخونه
خلاصه روز اولی حسابی نفسمون رو گرفتن
و اخرش هم به نتیجه خاصی نرسید فقط بهتر با جاهای مختلف دانشگاه اشنا شدم :/ همینم فکر کنم خوب باشه
حالا فردا برم ببینم دانشکده خودمون میتونه کاری کنه یا برا اوناهم سیستم بستس
برگشتنی ک سوار مترو بودم، یه خانومی بچه بغل میخواست سوار مترو بشه ک در بسته شد...
و اون خانوم موند بین در ..
شاید جالب باشه براتون واکنش مردمی ک اونجا بودن
ادمایی ک من فکر نمیکردم چندان براشون مهم باشه معرفت خودشونو نشون دادن
فروشنده هایی ک معمولا وقتی سوار مترو میشیم، میان تبلیغ لوازمشون رو میکنن
بعضی اوقات غر میزدم ک چرااا یه فروشنده اقا میاد سمت واگن ها مخصوص خانم ها و رعایت نداره و ...
در رو نگه داشت
۲ نفر از فروشنده ها ک اونجا بودن اومدن و با کمک مسئول مترو در رو باز تر کردن ک اون خانوم بتونه وارد بشه...
اگر یکم دیرتر دستش رو میکشید فکر میکنم ک دستش قطع میشد...
اما برام یه جای افتخاری داشت
ک دمت گرم
شرایطتت، کاری ک انجام میدی
شاید شرایط بد اقتصادی
باعث نشده ک عرق به هموطنت رو از دست بدی
و فکر کردم چه قدر ادمای این شکلی داریم ک شناخته نمیشن
دیده نمیشن :)
اما هستن..
امیدوارم هیچ وقت بین این مردم چیزی به نام تفرقه
من، تو
نباشه...
امیدوارم برسیم به یک ما ...
و بتونیییم ک حفظش کنیم
ایرانا،،،، ۹ فرورین ،،،،، ۱۲همین روز خوب
دخترا دیروز ک پست گذاشتم برای یاداوری رعایت موارد ب و ج خودم در شرایط امتحان قرار گرفتم
میگن کائنات میسنجنت
خلاصه مراقب خودتون باشین...
تصمیم گرفتم ک یه فرصت دوباره به خودم بدم
باشد ک به حرفام عمل کنم...