سلام و درود.
من اومدم بیرون
ممنونم از همه انرژی هایی که برام فرستادین، آروم بودم و بی قراری نکردم. نهایت توانم رو گذاشتم. قربونت آبی
همچنین دیشب نهایت تلاشمو کردم خواب خوبی داشته باشم اما طبق معمول چندین بار بیدار شدم و به سختی به خواب رفتم. سر جلسه خیلی خسته بودم. زبانم خوب بود اما از بس گیراییم پایین بود نمیتونستم روی متن ها و درک مطلب ها تمرکز کنم.
خیره ایشالا، دیگه این افسردگی با منه، روی خوابم، خوراکم، خلق و خوی تاثیر گذاشته. تلاش می کنم براش ولی می پذیرم که هست.
یاقوتم کاملاً باهات موافقم. نباید الکی روحیه خودمونو تضعیف کنیم. تشخیص افسردگی با متخصصه. علائم خاصی داره که باید حداقل یه یک ماهی ادامه دار باشه. اما مال من هست. و یک اتفاقی که تو نیمه خرداد برای آینده درسی شغلیم افتاد و شوک غم و بعد ناامیدی زیادی بهم وارد کرد باعثش شد. اون روزا خیلی این در اون در زدم که فشار وارد شده رو جبران کنم و مشکل رو حل، اما نتونستم و بهش زمان خورد. کلا بی خیال همه چیز شدم. دیگه لذت های قبلم بهم مزه نمیده. افسردگی خوب نیست امیدوارم کسی نگیره اما وحشتناک هم نیست. برای من مواجهه با زندگی واقعی بود. من زیادی تو خیال بودم و جام راحت بود...
مهربانوی گلم، من این حالاتتو دو سه بار درک کردم تو زندگیم. با آهو و ایرانا بالای نود درصد موافقم. بعضی جمله هاشون رو به عینه بهش رسیدم.
معنای واقعی عشق رو خودم با همه ادعا هام هنوز نمیدونم اما میدونم زندگی دو نفره خیلی واقعی تر و جدی تر و عینی تر از اینه که از یکی که نمی شناسی خوست بیاد. اوووو حتی اگه بسیاری هم پسر خوبی باشه میدونی چقدر فاکتورهای مهم و سرنوشت ساز دیگه هست که باید با هم تناسب داشته باشید؟؟
آدم تو خیال همیشه بهترین حالت رو تصور می کنه. تعمیم مثبت میده. چه بسااا تو زندگی واقعی اینطور نباشه.
طرف منطقی باشه تو احساسی همش سوءتفاهم میشه.
طرف سنتی باشه تو نباشی باز مشکل میشه.
طرف درونگرا باشه تو برونگرا،
از نظر سیاسی به هم نخورید،
از نظر مدل ایمانی دینداری؛
می دونی همین الآن چقدر از مذهبی ها هستن که همو و سبک دینداری همو قبول ندارن؟!
اینارو بهت میگم احتمالا تو ذوقت می خوره. اینم درک می کنم. تو الان قشنگ حس می کنی چقدر یه همدم داشتن میتونه شیرین باشه. اما می دونی، تجربه کردم که میگم این راهش نیست. چون این حس پاک تو در واقعیت به عمل در نمیاد چون تخیلیه. و این تخیل دودمان منو به باد داد... من هیچ وقت هیچ وقت فکرشم نمی کردم دخترا برن خ.ا کنن چه برسه به خودم. پ.ن اینا که هیچی صحنه نمی دیدم خلاصه خیلی مراقبت داشتم اما با عاطفی شدن به مرور قشنگ تحریک مشدم. برای خودم توجیه می کردم که من فقط با این یه نفر این تخیل ها رو دارم و میدونم ازدواج می کنیم! بعد کم کم به قول آهو از تصور اینکه با هم رفتیم بیرون دو تا جوون مومن کم کم رسیدم به اینکه پدر بچه هام باشه، باهام شوخی کنه، با هم بخندیم، با هم انس بگیریم، خواستم کنه و این رابطه عاطفی خیالی کم کم تحریکم می کرد. تحریکم می کرد به حدی که دیگه نتونستم دووم بیارم و همون حرفی که دو روز پیش یکی از خواهریا می زد، بدنم حساس شده بود و ناخواسته دچار خ.ا شدم.
اگه بودی بغلت می کردم و با اینکه ناراحت می شدی می گفتم رهاش کن و نذار هیچ جوره به یادش بیفتی و برای خود خط قرمز قرار بده که به هر نحو مواجه بشی با این حالات. و بسیار برای خودت دعا کن. سر سجاده ت دعا کن، اشک بریز برای خدا که «من چنین و چنان همسری می خوام مثل فلانی باشه اما نه خود فلانی، چون تو صلاح منو بهتر می دونی و من اون آدم رو نمی شناسم.
اگر به احتمال ناچیز این آدم مناسبمه خودت جورش کن. من اگه بهش فکر کنم به گناه میفتم، پس تو برام درستش کن. از راه درستش از راه حلالش. اسبابش رو فراهم کن که تو در بی وسیله ترین حالات وسیله سازی. تو میدونی من می خوام مذهبی باشم و او مذهبی باشه، یک عشق شیرین پاک برام رقم بزن»