(1400 خرداد 17، 9:38)rahayii نوشته است: [ -> ]سلام عزیزم
آره واقعا حس بدیه..مخصوصا بعد از اینکه شکست میخوری حس میکنی با این همه بلایی که سر خودت آوردی دیگه لایق هیچ حس خوب و یا اتفاق خوبی نیستی
با خودم فکر میکنم اگر خودم رو درگیر این گناه نمیکردم انقدر بلا سرم نمیومد..کنکور یه رشته خوب قبول میشدم و اوضاع کلی فرق میکرد و بعد سرزنش ها و خود تخریبی ها شروع میشه
برای منکه اینجوری بوده
هر دفعه کلی طول میکشه تا دوباره به حالت قبل برگردم
نقل قول: منکه از ۱۰۰ درصد اوقات ... ۶۵ درصد درحال خودتخریبی و ۱۵ درصد در حال افتخار کردن ب خودم و ۲۰ درصد در بی تفاوتی محض به سر میبرم
خب من بخام توی اون حالت ۱۵ درصد بمونم هم نمیذارن ... مامانم میاد میگ تو هیچ گوهی نمیشی تو همونی ک المپیاد حتی مرحله اول هم قبول نشدی الان هم هیچی قبول نمیشی کنکور هم تر میزنی اخرش هم هیچ گوهی نمیشی بابامم همین ک بیشتر از ۵ دقیقه کنارم باشه در هر حالتی شروع میکنه ب نصیحت ... تو اصلا دختر نیستی .. تو باید پسر میشدی ... اصلا لطافت نداری .. خیلی پسرونه و مردونست رفتارت اشتباهی دختر شدی ... و بعصی وقتا انگار اصلا ادم نیستی از بس خشنی
منم مجبورم اون ۲۰ درصدو به ۱۰۰ درصد بی تفاوتی محض بکشونم
قابل تامله. شرایط سختیه شادی خواهری. تلاشت رو بکن تا اهمیت این حرفاشونو تو ذهنت پایین بیاری. توصیه نمی کنم بلندمدت این کارو بکنی ولی اگه خیلی سختته کلا بی خیال حرفاشون بشی، وقتی اینارو میگن تو دلت بهشون یه جواب کوچولو بده
چه گستاخانه
نه برای بی احترامی، بلکه برای اینکه در لحظه فشارش از رو دوست برداشته بشه. به مرور و با قوی کردن باورهای خودت و خودت و با تمرین، میتونی یاد بگیری چطور سم این حرفا رو دفع کنی.
حالا در جواب رهایی خواهری بگم که
ما همه مون تا بیفتیم سر خط خیلی چیزا رو تلف کردیم و می کنیم.
این اجتناب ناپذیره.
آره. خودتو سرزنش نکن.
تو فکر کن این اوستا کارهای حرفه ای با مواد حداقلی یه کار درست می کنن اما شاگردها تا راه بیفتن کلی ماده یه هدر میدن، مثلا اگه خیاط باشن، پارچه هدر میدن، معرق کار کنن، یعالم تخته سه لایی که می شده جمع و جور تر استفاده کرد هدر دادن چون تا دستشون راه بیفته طول می کشه.
حالا به نظرت اون شاگرد رو باید دعوا کرد؟
باید گفت تو چرا مثل اوستات با یذره پارچه نمیتونی پیرهن بدوزی؟
می بینی؟ ما به شاگرد حق می دیم. شاگرد تا زمانی که راه بیفته یکمم خطا هم کرد اشکالی نداره. پارچه رو هم مثلا اشتباه برید عیب نداره. میدونی چی میگیم؟ «عب نداره؛
یاد می گیره»
اگه تو زندگی
شاگرد باشیم (دنبال یاد گرفتن باشیم که اغلب هم هستیم)، خطا کردن هیچی از ارزش های ما کم نمی کنه
بلکه به ما تجربه میده، تجربه های ارزشمند!
تصور کن یبار که اشتباه چادر بدوزی و تو گرد کردن خراب کنی قشنگ یاد می گیری که چطوریه که یه چادر خراب میشه. دیگه یاد می گیری و هیچ وقت خراب نمی کنی. تو هر حرفه ای همینه.
یادمه مامانم گفت آبگوشت بپزم. گفت قبل اینکه نخود رو بریزم تو غذا یکم بپزم نیم پز بریزم تو قابلمه. بعد من یادم رفت. قشنگ یادمه که نخود خوب نپخته بود و زیر دندون میومد. دیگه بعدش همیشه می دونم و حتی اگه یروز مثلا اش (که بلد نیستم) هم بهم بگن بپز، گوشه ذهنم هست که ((احتمالا نخودش رو باید نیم پز کنم!)) این همون تجربه هست که میگم بعد به درد می خوره.
یه بخشی هم از این فکرا بخاطر مقایسه ست.
ما فکر می کنیم هر کی ۲۲ ساله شد باید کارشناسیشو گرفته باشه
یچیزی می گم ازتون میخوام خوب و نقادانه به حرفم فکر کنید
کی گفته دانشگاه رفتن یعنی خوشبخت شدن؟
اصلا مگه بعدش چیه؟
این همه بیکار!
این همه ناراضی.
خیلی از ما آدما دنبال
یه چیزی هستیم که زودتر بهش برسیم ولی جالب اینجاست که
نمیدونیم چی ...
جذاب نیست؟
حالا به نظرتون دویدن باعث زودتر رسیدن میشه؟!
بدوید برید دانشگاه، دیر شد، بدوید برید بالاتر، دیر میشه! بدوید ازدواج کنید، بدوید...
از کتاب خودت را تباه نکن/خودت را به فنا نده از گری جان بیشاپ می نویسم.
پاراگرافی که دورشو خط قرمز کشیدم و بالای صفحه ش قلب کشیدم که هر بار این حرف دلم رو که زده بود جلو چشمم باشه.
نقل قول: جامعه ما چنان بی پروا و عجولانه ما را به سمت ثروتمندترین شدن باهوش ترین بودن زیباترین و خوش لباس ترین بودن بامزه ترین بودن یا قوی ترین بودن سوق می دهد که فراموش میکنیم چگونه خودمان باشیم و آزادانه زندگی کنیم و به جای به دوش کشیدن بار مسئولیت ها و انتظارات اجتماع و خانواده راه خودمان را انتخاب کنیم.
نقل قول: ما در بسیاری از مواقع صرفاً بر چیزهایی که نداریم متمرکز می شویم حتی وقتی که واقعاً نیازی به آنها نداریم یا واقعاً آنها را نمی خواهیم.