کانون

نسخه‌ی کامل: گروه ۲ خانم‌ها: باران (حامی: شادن - سرپرست: Hanifa ، Roza.r)
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
نقل قول: اصن فایده نداره قبول نیست
حنیفا باید دوبار مهمونی بگیره
حسابی باید مایه بزاره   
یه دور برا پاکی یه دور برا قبولی
خرجا میره بالا به فکر جیب منم باشین Swear1 4chsmu1
مگه این یه خیری پیدا کنین هزینه های مراسمو حساب کنه فکر کنم ایرانا خوشش بیاد از انجام این کارای خیر  Khansariha (56)

نقل قول: راستی قراره دور هم جمع شیم تو شبانه روزی 
یادتون نره هاااااااا

عهه کی Cowboypistol

نقل قول: حنیفا جان تبررررررریک  ویژه میگم  
خداروووشکر
خیلی ممنونم Khansariha (96)
(1401 شهريور 29، 19:03)Hanifa نوشته است: [ -> ]
نقل قول: اصن فایده نداره قبول نیست
حنیفا باید دوبار مهمونی بگیره
حسابی باید مایه بزاره   
یه دور برا پاکی یه دور برا قبولی
خرجا میره بالا به فکر جیب منم باشین Swear1 4chsmu1
مگه این یه خیری پیدا کنین هزینه های مراسمو حساب کنه فکر کنم ایرانا خوشش بیاد از انجام این کارای خیر  Khansariha (56)
......................................

عه عه 
از ایرانا مایه میزاری   Khansariha (13)
آقا فرقی به حال من‌نداره من مهمونیو شیرینیو میخوام دیگه ازت 
حالا میخوای از ایرانا بگیری بگیر Gigglesmile
ولی مهمونیا سرجاشهههه 4chsmu1 49-2 2uge4p4



نقل قول: راستی قراره دور هم جمع شیم تو شبانه روزی 
یادتون نره هاااااااا

عهه کی Cowboypistol
شب اول مهر
قبل شروع کلاسا و درگیر شدن همه با درسای مدرسه و دانشگاه
(1401 شهريور 29، 19:12)Alex.forman نوشته است: [ -> ]عه عه از ایرانا مایه میزاری   Khansariha (13)
آقا فرقی به حال من‌نداره من مهمونیو شیرینیو میخوام دیگه ازت 
حالا میخوای از ایرانا بگیری بگیر Gigglesmile
ولی مهمونیا سرجاشهههه 4chsmu1 49-2 2uge4p4



نقل قول: راستی قراره دور هم جمع شیم تو شبانه روزی 
یادتون نره هاااااااا

عهه کی Cowboypistol


شب اول مهر
قبل شروع کلاسا و درگیر شدن همه با درسای مدرسه و دانشگاه

خوبه پس زمانش 317

پس چی الکی که ایرانا سرپرست نشده باید خرجا همش با ایرانا باشه 65
(1401 شهريور 29، 19:14)Hanifa نوشته است: [ -> ]
(1401 شهريور 29، 19:12)Alex.forman نوشته است: [ -> ]عه عه از ایرانا مایه میزاری   Khansariha (13)
آقا فرقی به حال من‌نداره من مهمونیو شیرینیو میخوام دیگه ازت 
حالا میخوای از ایرانا بگیری بگیر Gigglesmile
ولی مهمونیا سرجاشهههه 4chsmu1 49-2 2uge4p4



نقل قول: راستی قراره دور هم جمع شیم تو شبانه روزی 
یادتون نره هاااااااا

عهه کی Cowboypistol


شب اول مهر
قبل شروع کلاسا و درگیر شدن همه با درسای مدرسه و دانشگاه

خوبه پس زمانش 317

پس چی الکی که ایرانا سرپرست نشده باید خرجا همش با ایرانا باشه 65


اینم حرفیه  Gigglesmile

ایرانا پاسخگو باش 65
سلام بچه ها جون
پاکیای همه رو تبریک میگم تا حد توان اعتبار تقسیم میشود 4chsmu1
من خیلی وقت بود میخواستم یه چیزی بنویسم تا بلخره امشب همت کردم
البته الان دارم کور میشم و میمیرم
مدیونین نخونین
بخونین لطفا و
خواهشا
برای خودتون

برای ما که این دنیا منفعتی نداره 4chsmu1
https://www.ktark.com/Thread-%D8%AA%D8%A...#pid612256


یاعلی 302
سنا جان
ممنونم ازت Khansariha (96) 53♥️

زیارت قبول به همه بارانی ها و غیر بارانیا ک رفتن اربعین
مخصوصا مشکات و عارفه Khansariha (2)♥️
خوش به حالتون ک رفتین زیارت Khansariha (2)
منم دلم اونجا بود ...
کربلاییا دعام کنین، شاید منم ادم شدم تونستم برم کربلا Khansariha (2)

----
منم با جشن موافقم 317
سلین، آسمان، حنیفا ، هانیه، رهایی، ریحانه کنکوریامون بودن
ان شاءالله همگییی راضی بوده باشین 302

آخر هفته جشن باشه چه طوره؟ 4chsmu1


----

الکس جان مرسی ک دورهمی یاداوری کردی ، اگه عمری بود میام 4chsmu1

----

حنیفا حواسم هست نشستی یه گوشه داری چیپستو میخوری دست به سیا سفید نمیزنی 65
من جشن بگیرم باید شب همه ظرفای بارانو بشوری
میتونی؟
تنهایی از دست میریا 65

حالا از من گفتن بود  Smiley-face-whistle-1

آمممم

یه راه دیگه هم هست 4chsmu1
میتونی عین دختر خوب مهمونمون کنی ، انقد خسیس بازی در نیاری Swear1
یه دفعه میخوای مهمونمون کنیااا Swear1
اععع 22


----

یلدا جان
مرسی از پستت، پاکیات پایدارررر تر از پیش Khansariha (69)
دختراااا

صبحتون بخیرر 

روزتون ، زندگیتون به قشنگی این گلا 302

[تصویر:  screenshot_۲۰۲۲۰۹۲۰-۲۳۳۹۵۷_instagram_pfcg.jpg]

آخ
میدونین دلم چی میخواد؟
ساعت ۶ و ۳۳ دقیقه صبحه و من دلم ، میخواد اون بویی ک وقتی وارد گلفروشی میشی و ،اون رطوبت هوا ک باعث میشه 
درون و بیرون گلفروشی برات فرق کنه رو، احساس کنم 49-2


دقیقا مثل زمانی ک میری پیش امام رضا Khansariha (2)..

راستی گفتم امام رضا
یه سلام بدیم به حضرت سلطان :‌) ؟

[تصویر:  ax-salavat-khase-emamreza-13_vgmi.jpg]
سلام به همگی 65


نقل قول: منم با جشن موافقم 
سلین، آسمان، حنیفا ، هانیه، رهایی، ریحانه کنکوریامون بودن
ان شاءالله همگییی راضی بوده باشین 

آخر هفته جشن باشه چه طوره؟ 
 اگه غذا میدین تو جشنتون میام Khansariha (13)




نقل قول: حنیفا حواسم هست نشستی یه گوشه داری چیپستو میخوری دست به سیا سفید نمیزنی ⚔
من جشن بگیرم باید شب همه ظرفای بارانو بشوری
میتونی؟
تنهایی از دست میریا 

حالا از من گفتن بود  

آمممم

یه راه دیگه هم هست 
میتونی عین دختر خوب مهمونمون کنی ، انقد خسیس بازی در نیاری 
یه دفعه میخوای مهمونمون کنیااا 
اععع 
Khansariha (13)

باشه ظرفا با من  4chsmu1 ولی میخوایم از ظرفای یه بار مصرف استفاده کنیم این بار Khansariha (69)


حنیفا / 13 شهریور /18 روز خوب به لطف امام حسن مجتبی علیه السلام ♥️
حیدر کرار/ ۱۹ شهریور / ۱۱ روز پاک  2uge4p4



پ.ن : وقت نکردم پیام های بالا رو بخونم 
یکم سرما خوردم و گیجم کلا  809197ps94ijjhwg
[تصویر:  b100bcf4-2f02-4f0f-abcb-5f9be190c8ea_dowf.jpeg][تصویر:  4e3cdbe9-1993-4e17-b9a0-d26a63899ad0_yhwb.jpeg][تصویر:  e6495f93-c68d-4cad-bc8f-77aea0c72b23_ftou.jpeg]


[تصویر:  6d15fbf4-e45f-436b-92d0-f88c7f5f8ab8_kqo5.jpeg]

[تصویر:  b21b108e-006b-4ede-b25d-d652265e1183_dr0c.jpeg]
بچه ها 
لطفا اینو رد نکنییییییید
ببخشید که من از دیروز دارم گروهو با پیامام بمب بارون میکنم!
ولی خیلی درگیر درس و یسری مسائل دیگه هستم و امروز یه وقت آزادی پیدا کردم.
میخوام نهایت کمکی که میتونم رو بکنم.من یکسالو نیمه اینجام و نمیدونم چقدر با من آشنایی دارید ولی دقیقا نزدیک دوماه بعد اومدن به کانون من به پاکی رسیدم تا امروز.
قبل کانون توی پلتفرم دیگه ای عضو بودم و اونجا هم یسری مطالبی مینوشتم
امروز به سختی تونستم اون مطالب رو بازیابی کنم چون ایمیل و گوشی و همه چیمو عوض کردم.
میخوام اونارو برای شما کپی پیست کنم، و متاسفانه نمیتونم اروم اروم و سر صبر ارسالشون کنم اینجا چونکه من اعتیاد دارم به گوشی و کاملا صفر و صدی باهاش عمل میکنم، یا توی گوشی خفه میشم یا کلا نمیام سرش پس مجبورم همرو یه جا بدم که نخوام روزای بعد درگیریشو داشته باشم.
ضمن اینکه تکه تکه ارسال کردنش باعث میشه مطالب هم پاره پاره شن و اون منظور مطلوب رو نمیرسونن
فرستادنش برای من میدونید که سودی نداره اما از صمیم قلب نگران تمام بچه هاییم که درگیرن و واقعا دوست دارم کمک کنم.
در ادامه حرفامو که تقریبا یکسال پیش نوشته بودم میفرستم اینجا
اگر فرصت ندارید خواهش میکنم بخاطر خودتون
لینکای پستامو جایی سیو‌ کنید تا بعدا بخونید.
این لطف در حق خودتونه809197ps94ijjhwg
قراره دوباره از کانون فاصله بگیرم پس خوبی بدی دیدید حلال کنید و پستارو هم بخونید 
البته302 قبل از همه برید سراغ این   
https://www.ktark.com/Thread-%D8%AA%D8%A...#pid612256


مجدد تکرار میکنم همه اینا توی پلتفرم دیگه و خطاب به افراد دیگه ای نوشته شده  
بسم الله
53
برای خوب شدنِ حالت، "نباید" سمت آدما بری!
گزینه‌ های مطمئن تری هم هست؛ مثلِ چـای، 
پیاده‌ روی، حرف زدن با خدات..✨
خدایا اگر ناراحت بشم‌، تو دلخوشی‌ِ منی 



 ‌امام صادق(ع) یکبار به شدت گریه میکردند، 
گفتن آقا جان چرا گریه میکنید؟ 
امام فرمودند : خودم رو یك لحظه گذاشتم 
جای شیعیان‌مان در غیبت مهدی عج الله، 
سخت است خیلی سخت...
#استاد‌پناهیان?




دیگه شرمنده نیستی؟ خجالت نمی کشی از گناهت؟ 
دو خط از این داستان تکان دهنده رو بخونید قطعا تا پایان ادامه  می دید، حس حالتون بعد خوندنش دیدنیه1 " لطفا خودتون رو سرزنش نکنید فقط الگو برداری کنید “



گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ متن زیر حاوی نامه نگاری های یک دانش آموز 17 ساله با مجله «زن روز» است که پاسخ اولین نامه، چندی پس از شهادت وی در عملیات کربلای 4  به مدرسه اش ارسال شد.
 
* نامه اول شهید امیر به مجله زن روز در  3/9/1365
 
به نام خداوند بخشنده و مهربان
خدمت خواهران عزیز و گرامیم در مجله مفید و پربار زن روز؛
 
سلام من را از این فاصله دور پذیرا باشید. آرزو می کنم که در تمام مراحل زندگیتان موفق و موید و سلامت باشید. قبل از هر چیز لازم است از زحمات شما به خاطر فراهم آوردن این مجله مفید و سودمند تشکر کنم. بدون تعارف و تمجیدهای دروغین، مجله زن روز بهترین مجله خانوادگی در سطح کشور و بهترین نشریه از بین نشریات موسسه کیهان است، اما دلیل اینکه امروز در این هوای بارانی، این برادر کوچکتان تصمیم گرفت با شما درد دل کند، مشکل بزرگی است که بر سر راهش قرار گرفته؛ جریان را برایتان بازگو می کنم:
 
من پسری 17 ساله هستم و در خانواده ای مرفه و ثروتمند زندگی می کنم، اما چه ثروتی که می خواهم سر به تنش نباشد. پدر و مادر من هر دو پزشک هستند و از صبح زود تا پاسی از شب را در خارج از منزل سپری می کنند. تازه وقتی هم به خانه می آیند از بس خسته و کوفته هستند، زود می خوابند؛ اصلاً در طول روز یک بار از خود سوال نمی کنند که پسرمان (یعنی من)کجاست؟ حالا چه کار می کند؟ با چه کسی رفت و آمد می کند؟ اما خوشبختانه به حول و قوه الهی من پسری نیستم که از این موقعیت ها سوءاستفاده کنم و خودم را به منجلاب فساد بکشانم.
 
البته این مشکل اصلی من نیست؛ چون من دیگر به این بی توجهی ها عادت کرده ام و از اینکه اصلاً به من کاری ندارند که کجا می روم و چه می پوشم و با کی می گردم، تعجب نمی کنم، بلکه مشکل اصلی من از حدود یک سال پیش شروع شد.
 
پدر و مادرم به دلیل اینکه من تنها بچه خانواده هستم و ضمناً وضع مادیشان هم خوب است، دختر خاله ام را که در خانواده ای متوسط زندگی می کند، به فرزندی که چه عرض کنم، به سرپرستی قبول کردند (البته لازم به تذکر است که دختر خاله ام همسن خود من است) بله از آن تاریخ به بعد مشکل من شروع شد و خانه آرام و ساکت ما که در طول روز کسی جز من در آن زندگی نمی کرد، به زندگی ای تبدیل شد که دائم در آن سعی در دور کردن هوای نفس داشتم،  با دختری که به مراتب از شیطان پست تر و گناهکارتر و حرفه ای تر است؛ تنها کارهای دختر خاله ام را در یک جمله خلاصه می کنم: «درخواست از من برای انجام بزرگترین گناه کبیره»؛ می دانم که منظور من را حتماً فهمیده اید و لازم به توضیحات اضافی نیست.
 
همان طور که گفتم پدر و مادرم حدود 17 ساعت از روز را در بیرون از منزل بسر می برند، یعنی از ساعت 6 تا 23. من هم از ساعت 7 تا 13 مشغول تحصیل هستم، یعنی حدود 10 ساعت از روز را با دختر خاله ام در خانه تنها هستم و همان طور که گفتم دختر خاله ام یک لحظه من را تنها نمی گذارد، دائماً در سرم فکر گناه را می اندازد و بارها در طول روز از من درخواست گناه می کند. البته من پسری نیستم که تسلیم خواهش و حرف های او شوم ، همیشه سعی می کنم خودم را از او دور کنم، ولی او مانند شیطان است که سر راه هر انسانی ظاهر شود، او را به قعر جهنم پرتاب می کند و برای همین است که من از او احتراز می کنم، ولی او دست از سرم برنمی دارد. تو را به خدا کمکم کنید چطور جواب حرف های چرب و نرم او را بدهم؟ من بعضی وقت ها فکر می کنم که او شیطان است که از آسمان به زمین آمده تا تمام عبادات چندین ساله من را دود و نابود کند و سپس به آسمان برگردد.
 
خواهران عزیز! کمکم کنید من چطور می توانم او را سر راه بیاورم؟ هر چه به او می گویم دست از سرم بردار گوشش بدهکار نیست، هر چه به او می گویم شخصیت زن این نیست که تو داری انجام می دهی، اصلاً گوش نمی کند، می ترسم آخر عاقبت کاری دست من بدهد، دوست ندارم که تسلیم او بشوم، باور کنید حتی بعضی وقت ها من را تهدید هم می کند و می گوید ...
 
البته فکر می کنم همه این بدبختی ها به خاطر این است که من یک مقدار زیبا هستم. فکر می کنم اگر این موهای طلایی و پوست روشن را نداشتم، حتماً این مشکل سرم نمی آمد. روزی هزار بار از خداوند درخواست می کنم که این زیبایی را از من بگیرد. دوست داشتم در خانواده ای فقیر زندگی می کردم و زشت ترین پسر روی زمین بودم، ولی گیر این دختر خاله شیطان صفت نمی افتادم که نمی گذارد تا قبل از ازدواج پاک بمانم. البته تا حالا که من تسلیم خواهش های او نشده ام، ولی می ترسم که بالاخره من را وادار به تسلیم کند.
 
خواهران خوبم! کمکم کنید نگذارید این برادرتان پاکی خود را از دست بدهد. بگویید به او چه بگویم و چطور او را ارشاد کنم تا دست از هوای نفس خود بردارد و من را هم این همه آزار ندهد؟ چطور او را مانند یک دختر مسلمان کنم و چطور می توانم طرز فکر و رفتار و عقیده اش را تغییر دهم؟ ضمنا فکر نمی کنم که در میان گذاشتن این مسئله با پدر و مادرم فایده ای داشته باشد؛ چون آنها وقت و حوصله فکر کردن به این مسائل را ندارند، تازه اگر هم داشته باشند هیچ عکس العملی نشان نمی دهند؛ چون رفتار آنها هم در بیرون از خانه دست کمی از رفتار دختر خاله ام در خانه ندارد. امیدوارم که هر چه زود تر من را کمک کنید.
 
خواهران گرامی! جواب نامه ام را به این آدرس به صورت کتبی بدهید، قبلاً تشکر و سپاسگزاری می کنم.
با تشکر برادرتان امیر....
3/9/65 - ساعت 5/3 بعد از ظهر
 
* نامه دوم شهید امیر به زن روز در 1/10/1365 در آستانه اعزام به جبهه و  چهار روز قبل از شهادتش در عملیات کربلای 4
 
بسم رب الشهدا و الصدیقین
خدمت خواهران عزیز و گرامی ام در مجله زن روز
 
سلامی به گرمای آفتاب خوزستان و به لطافت نسیم بهاری از این راه دور برای شما می فرستم. مدت هاست که منتظر نامه شما هستم، ولی تا حالا که عازم دانشگاه اصلی هستم، جوابی از شما دریافت نکرده ام. البته مطمئن هستم که شما نامه ام را جواب خواهید داد، ولی وقتی شما جواب بدهید من امیدوارم در این دنیای فانی نباشم.
 
حدود یک هفته بعد از اینکه برای شما نامه ای نوشتم و گفتم خواهر خوانده ام من را ترغیب به گناه کبیره زنا می کند، شبی در خواب دیدم که مردی با کت و شلوار سبز در خیابان من را دیده است و به من می گوید: امیر برو به دانشگاه اصلی، وقتت را تلف نکن . من این خواب را از روحانی مسجدمان سوال کردم و ایشان گفتند که دانشگاه اصلی یعنی جبهه. من هم از اینکه خدا دست نیاز من را گرفته بود و راهی به روی من گشوده، خوشحال شدم و حال عازم جبهه نور علیه تاریکی هستم. البته این نامه را به کادر دبیرستان می دهم تا اگر خوشبختانه شهید شدم و بعد از شهادت من نامه شما آمد، این نامه را برایتان پست کنند تا از خبر شهادت من آگاه شوید.
 
البته من نمی دانم حالا که این نامه من را مطالعه می کنید، اصلاً یادتان هست که در نامه قبلی چه نوشته ام یا اینکه کثرت نامه های رسیده به شما موضوع نامه من را از خاطر شما پاک کرده است. به هر شکل همان طور که در نامه قبلی هم نوشته بودم پدر و مادر من آدم های درستی نیستند و رفتار و گفتار و کردارشان غربی است و خواهر خوانده ام هم که این موضوع را بعد از آمدن به منزل ما دید، فکر کرد من هم زود تسلیم می شوم، ولی او کور خوانده است. من مدت ها با شیطان مبارزه کرده و خودم را از آلودگی حفظ کرده ام، ولی فکر می کنید که تا کی می توانستم در مقابل این شیطان دخترنما مقاومت کنم، برای همین و با توجه به خوابی که دیده بودم، تصمیم گرفتم که خودم را به صف عاشقان حقیقی خدا پیوند بزنم و از این دام شیطان که در جلوی پایم قرار دارد، خلاصی پیدا کنم؛ من می روم، اما بگذار این دختر فاسد بماند.
 
من فقط خوشحالم که حال که عازم جبهه هستم، هیچ گناه کبیره ای ندارم و برای گناهان ریز و درشت دیگرم از خداوند طلب مغفرت می کنم. من می روم، ولی بگذار پدر و مادرم که هر دو دکتر هستند و ادعای تمدن می کنند، بمانند و به افکار غرب زده خود ادامه دهند. امیدوارم که بزودی از خواب غفلت بیدار شوند. من تا حالا به جبهه نرفته ام و نمی دانم حال و هوای آنجا چگونه است، ولی امیدوارم که خداوند ما بندگان سراپا تقصیر را هم مورد لطف خودش قرار دهد و از شربت غرورانگیز و مست کننده شهادت هم به ما بنوشاند؛ این تنها آرزوی من است.
 
پدر و مادرم هیچ وقت برای من پدر و مادر درست و حسابی نبودند. همیشه بیرون از خانه بودند و از صبح زود تا نیمه های شب در حال کار در بیمارستان یا مطب خصوصی و یا در مجلس های فساد انگیز بودند که من از رفتن به آنها همیشه تنفر داشته ام. هیچ وقت من محبت واقعی پدر و مادرم را احساس نکردم؛ چون اصلاً آنها را درست و حسابی ندیده ام. بعد هم که این دختر را پیش ما آوردند، زندگی آرام و بدون دغدغه من را به طوفان مبارزه با گناه تبدیل کردند، با این همه همان طور که گفتم خوشحالم که به گناهی که خواهر خوانده ام من را به آن تشویق می کرد آلوده نشدم. ضمناً خواهش می کنم به روان شناس مجله بگویید که در نوشته هایشان حتماً این موضوع را به پدر و مادرها تذکر دهند که پدر و مادری فقط این نیست که بچه درست کنید و آن وقت به امید خدا رها کنید، بلکه به آنها بگویید پدر و مادری یعنی محبت و توجه به فرزند.
 
امیدوارم من آخرین پسری باشم که از این اتفاقات برایش می افتد. البته من نمی دانم که این موضوع را خانم روان شناس باید بگوید یا کس دیگری. به هر صورت خودتان این پیام من را به هر کسی که مناسب می دانید برسانید تا او در مجله چاپ کند.
 
قلبم با شنیدن کلمه شهادت تندتر می زند و عطش پایان ناپذیری در رسیدن به این کمال در وجودم شعله می کشد. همان طور که گفتم اگر خداوند ما را پذیرفت و شهید شدیم که این نامه را از طرف رئیس دبیرستان برایتان می فرستند و اگر لایق و شایسته رسیدن به این مقام رفیع ندید و برگشتم، اگر نامه ای از شما دریافت کرده بودم، حتماً جوابش را می دهم. البته امیدوارم برنگردم چون آن وقت همان آش و همان کاسه است. بیشتر از این وقت شما را نمی گیرم. برای من دعا کنید. سلامتی و موفقیت همه شما خواهران گرامی را از خداوند متعال خواستارم و در پایان آرزو می کنم که همه انسان های خفته مخصوصاً پدر و مادر و خواهر خوانده ام از خواب غفلت بیدار شوند و رو به سوی اسلام بیاورند. عرض دیگری نیست.
خداحافظ و التماس دعا والسلام علی عبادالله الصالحین
برادرتان امیر 1/10/65
 
* پاسخ مجله زن روز به نامه اول شهید امیر در 14/10/136 بدون اینکه از شهادت وی مطلع باشد 
 
بسمه تعالی
برادر گرامی سلام علیکم
حتماً موضوع را با خانواده خود در میان بگذارید؛ زیرا آگاهی خانواده تان می تواند برای شما موثر باشد.
موفق باشید.
 
* نامه رئیس دبیرستان در 16/10/1365 به مجله زن روز و اعلام خبر شهادت امیر
 
بسمه تعالی
مجله محترم زن روز
 
با سلام، برادر امیر........ در تاریخ  5/10/65 در عملیات کربلای 4 به شهادت رسیده اند. نامه شهید ضمیمه می شود.
با تشکر
رئیس دبیرستان شهید ..........
16/10/65






سلام
خواستم به عنوان روز ۲۰۰ پاکیم
 برگردم و درمورد پارسال این موقع بنویسم
من ۱۷ سالمه و اولین سالی که روزه گرفتم پارسال بود، اونم ۷ روز
خیلی تحقیر شدم خیلی حرفا شنیدم
ولی من همیشه ادعا میکردم نظر بقیه برام مهم نیست
پس حالا وقتش بود ثابت کنم
پارسال این موقع غرق گناه بودم
اینقدر عهد شکسته بودم...
یادم نبود چندروز بود پاک بودم
اما به معنای واقعی ماه رمضونو گند زدم
شب ۲۳ ام
برای اولین بار چادر سرم کردم
مامانو بابام رفته بودن جایی
خودم بودمو خودم
یه شمع روشن کردم
نشستم سر سجاده
پنجره رو باز کردم
و شروع کردم حرف زدن
گفتم
گفتم 
گفتم
اینقدر درد و دل کردم ...
خسته بودم
از دست خودم
جسممو روحمو احساسمو عقلمو له کرده بودم
حالم قابل وصف نیست
منی که آخرین نمازم چندین سال پیش بود
منی که تاحالا روضه نرفته بودم
منی که صبح تا شب گوشم از صدای ماهواره پر میشد
منی که هیچ کدوم از دوستام نمیدونستن خدا کیه
منی که اصلا نمیدونستم توسل چیه
منی که نه به امام حسین اعتقاد داشتم نه تاحالا با هیچ کدوم از ائمه حرف زده بودم
شروع کردم به گریه
اینقدر گریه ‌کردم که تمام صورتم خیس بود
اشک اون شبم خیلی سرد بود
یه جوری صورتمو خنک میکرد
گریه میکردم اما حالم خوب بود
ته قلبم یه جوری بود....
اعمال شب قدرو به جا اوردم
و تا تونستم تا نفس داشتم استغفار کردم
گفتم چقدر خسته ام
گفتم دیگه نمیتونم بجنگم 
جونی برام نمونده بود
قلبم سنگی شده بود
چنگ انداختم به خانوم فاطمه زهرا
گفتم میخوام جوری ترک کنم که انگار نه انگار اتفاقی افتاده
توروخدا راهو برام آسون کنید...
بعد گریه هام قلبم خیلی سبک شده بود
خواب خیلی راحتی رفتم
و از همون موقع استارت پاکی من خورد
بعدشم باز شکست خوردم یه بار
وگرنه الان باید روز ۳۶۵ میبودم.... 
ولی شد
خیلیم راحت شد
گذروندمش
خودمو از لجن کشیدم بیرون
و الان به خودم افتخار میکنم
ولی 
اینم بگم
بچه ها
هر یک روزی که زودتر ترک کنید
خیلی فرقشه
خیلی
یعنی نمیدونیدا..... من اگر الان روز ۳۶۵ بودم
ماجرا خیلی برام فرق میکرد
خیلی
یعنی اینهمه مشکلاتی که الان دارمو 
هیچ کدومو نداشتم
نمیتونم بیش از این توضیح بدم و جایز هم نیست
اما اصلا ۳ -۴ روز پاکیتونو کم نبینید که بخواید بشکنیدش و راحت ازش بگذرید
توی همون عهدی که میشکنید
یه بلاهایی سرتون میاد
که اگه نشکونده بودید نمیومد
ممکنه با یه بار گناه بیشتر
یه بار دیگه عهد شکستن
قلبتون برای همیشه بمیره
نمیخوام نا امیدتون کنم
اما گناهارو کوچیک نشمرید...

پستای قبلیمم مفیدن بخونیدشون♡♡♡♡
و اگر کمک کردن
خواهشا تو این شبا من حقیر رو دعا کنید
خیلی بهش نیاز دارم
یاعلی☆





به مناسبت یکسال پاکی کمپو نصب کردم تجدید خاطره بشه
چقدر زود اسما برام نا آشنا شدن...
ازینجا خیییلی خاطره دارم.... خیلی اتفاقا برام افتاد از وقتی اولین بار کمپ رو نصب کردم و خیلی حسای خوب و بدی رو تجربه کردم
از زمانی که درگیر ورودی تیزهوشان بودم تا الان که کنکوری سال دیگه ام...
خ ا سیاهترین مرحله از زندگی من بود و انشالله خواهد بود
اما گذشت... و هرگز به آن برنخواهم گشت.
مثل همه مراحل دیگه اینم تموم شد، اما با موفقیت.
راز ترک من؟ توی پستام همه چیزو گفتم. داستانمو، و روشامو تجربیاتمو... نخوندن پستام کم لطفی در حق خودتونه. زیادن ولی بهتون قول میدم ارزششو دارن. 
باید برای کنکور برم ولی بعد کنکور میام و امیدوارم دوستای پاک شده مو ببینم♡♡♡♡♡ حرفی سخنی.... زیر همین پست بگید
حلال کنید جایی تند حرف زدم قصدم خوبی بوده
با آرزوی پاکی ابدی همه توووون!
و روز ۳۶۵ مبارکه خودم D:
یاعلی❤





?????????????
اگر به داد زخم های روحت نرسی
اگه زخم هات خونریزی کنن
خون زخم هات میریزه روی دستای کساییکه تورو نبریدن.... اگه به داد خودت نرسی اگه حواست نباشه که چی درونت میگذره اگه حواست نباشه در ذهنت چی میگذره.... اگه حواست نباشه ساعت های روز داره میگذره و تو غرق یکسری افکار مسمومی!
خبر خوبی برات ندارم... تو داری به یک انسان پر درد و زخم تبدیل میشی!
اگر به ترمیم درد هات نپردازی
اگه این کلاف سردرگم افکارت رو از هم باز نکنی، گیرت میندازه!
یهو به خودت میای ک میبینی که ‌کارهاییو کردی رفتارهاییو نشون دادی که اصلا همخوان با شرایط نیست و داری آسیب می بینی!
یهو می بینی یه حس هایی رو سر یه کسایی خالی کردی که هیچ آسیبی بهت نرسونده!
انگار داری جنگ نکرده در یه جای دیگه رو در یه میدان دیگه تلافی میکنی... بنظرت میارزه؟
?امروز تصمیم بگیر ببینی چی درونت میگذره به دادش برس و نذار گره های روانت زندگی رو خاکستری و تیره کنه!
کجای داستان اینقدر نشتی داره که تو به این حال میفتی؟
درونتو ببین و به صداش گوش کن...?
" متن از من نیست"






???بچه ها یه صحبت کاملا جدی دارم باهاتون.
خیلی مهمه پیامو تا آخر بخونید وگرنه یه نتیجه اشتباه میگیرید و کل انرژی و انگیزتون به باد میره...

 از دیروز که برگشتم کمپ خییییلیارو دیدم نوشتن جوش صورتم خوب نشد. حالا که ۱۰ روزه پاک شدم پس چرا هیچ تغییری بوجود نمیاد. تازه زشت تر شدم. قدم چرا بلند نمیشه. ۳۰ روزه پاکم خدا حاجتمو نداده هیچ اتفاق خوبی نفتاده.
۲ ماهه پاکم گودی زیر چشمام نرفته و و و و امثالهم!
باید بگم که متاسفانه اگر تا الان نمیدونستید، هیچ خبری از معجزه نیست.


نه در ترک خ ا بلکه توی هیچ مورد دیگه زندگی قرار نیست معجزه بشه و شما زیبا بشید، باهوش بشید، بطور ناگهانی مشکلات عدیده زندگیتون حل شه و چیزایی شبیه به این.
بعد ترک خ ا مشکلات زندگی اعم از مشکلات درسی خانوادگی مدرسه و... پا برجا ان. ممکنه جوش های صورتتون برن یا نرن، ممکنه زیر چشمتون سفید بشه یا نشه و ممکنه ریزش موهاتون قطع شه یا نشه! 
من خودم که الان یکساله پاکم، بعد از اولین چله م خیلی اتفاقای بدی افتاد برام. یعنی اتفاقی نیفتاد، بلکه مشکلاتی که توی دوران ابتلا به گناه برام بوجود اومده بود پابرجا بودن و حتی یکم شدید تر شدن
تقریبا ۱۰ ماه طول کشید تا اتفاقات بدی که توی اون دوران برام افتاده بود حل شه و بره پی کارش. اما طی اون ۱۰ ماه، من نگفتم خدایا من که پاک شدم پس چرا معجزه نشد پس چرا مشکلام ناپدید نشدن پس چرا حالمو به طرز غیر قابل باوری خوب نکردی!!
اتفاقا یکی دوماه بعد ترک من یه ریزش موی خیلی خیلی شدید و وحشتناک گرفتم بازم نگفتم عههه برم خ ا کنم تا ریزش موهام خوب شه( ازین بهونه هایی که یه عده تون میارید برای گناه کردن!!!) 
بلکه ادامه دادم به راهم، به پاکیم.
الان بعد یکسال تمرکزم خوبه ریزش ندارم چشمام خوبه پوستم خوبه و همه این انتظاراتی که دارید، اما یک: زمان برد
دو: معجزه نشد. مشکلات جسمی و روحی که حل شدن یکسال طول کشید و من یکسال برای بدست آوردن سلامتی ( به خصوصصص روحی) جنگیدم! هیچ معجزه ای سراغم نیومد
ولی مسئله اینجاست که
شما وقتی ترک گناه میکنید
تازه چشمتون به روی دنیا باز میشه
میگید عه.... چقدر دنیا بزرگه! چقدر مسائل مهم تر از پورن توی دنیا هست! چقدر زندگی فراتر از رابطه جنسیه!
و تازه بعد از چله ست که عقلتون از اون حالت حیوانیش خارج میشه و میاد سر جاش، تازه میتونید شروع کنید مشکلاتتونو حل کنید
درواقع تا زمان ابتلا شما توی یه آسانسور درحال سقوط هستین،
با هربار شکست هی سقوط میکنید و میرید پایینتر و پایینتر
 و بعد ترک، یه دفعه این آسانسور آسیب دیده که رفته طبقه منفی پنجاه، نمیاد آسمون هشتم! 
حتی طبقه صفر هم نمیاد! بلکه تازه متوقف میشه.

و شما باید شروع کنید با تلاش و کوشش و ایمان و مهم تر ازهمه کمک خدا، آروم آروم از منفی پنجاه بیاید بالا.
و به عنوان حرف آخر
میخوام یکم عمیق تر شید روی خودتون. آیا همه هدفتون از ترک خ ا رفع سیاهی زیر چشمه ؟؟!
واقعا؟!



پس امیدوارم از این به بعد حرفای بچگانه و غیر قابل باور نبینم اینجا
فرشته مهربونی در کار نیست دوستان!
التماس دعا یاعلی






ولی حق ترین حرف داداش رضا اونجاست که میگه جای خالی خدارو استرس پر می کنه‌..‌.
هیچی درست تر از این نیست 1 هممون کمِ خدارو داشتیم که رسیدیم اینجا







دوستان اینو حتما بخونید

پیامی از یکی از کاربران خوب سایت داداش رضا:



تقدیم به همه کسانی که با ذره ذره وجودشون اینا رو حس کردن و تا مغز استخون با این درد زندگی کردن:



خسته شدیم ، خستهِ خسته !

از غسل هایی که بعد از گناه کردیم، که همش دنبال یه بهونه بودیم که کسی نفهمه چرا رفتیم حموم ؟ که کسی نفهمه چرا اینقدر زود زود میریم حموم؟

زمان غسل کردنو یادت میاد؟!

همون لحظه ایی که زیر دوش وایستادیم و به ارامش بعد از غسل فکر کردیم و به زشتی کاری که چند دقیقه قبل انجام دادیم! به خودمون قول دادیم این اخرین دفعه است که داریم گناه میکنیم و براش غسل میکنیم، اما چقدر زود در موقعیت گناه قول و قرارامون یادمون رفت!

خسته ایم از اینکه صدتا سرچ بیخود در نت زدیم و تهش نشستیم دونه دونه هیستوریا رو پاک کردیم! که مبادا یه نفر اتفاقی ببینه که ما چی سرچ کردیم؟!

چه جاهایی دلمون لرزید که نکنه لو بریم ! اگه آبرومون بره چی ؟!

خسته از کلیپ ها عکسا رمان ها و فیلم هایی که دیدیم تا یه کار حیوانی رو ببینیم و لذت ببریم !

خسته از مشت مشت قرص خوردن که چرا پامون تق تق صدا میده و هر از گاهی دستمون تیر میکشه!

هر دفعه بهونه های مختلف اوردیم که چرا کِسِلیم؟ که چرا مریضیم؟! چرا همش خوابمون میاد؟! به بهونه کار و درس رفتیم تو اتاق و فکر کردیم هیشکی ما رو نمیبینه ولی هر غلطی که بود با خودمون انجام دادیم!

خسته ایم از تمام اون دوثانیه لذت هایی که بعدش حس کردیم بدبخت ترین ادم زمینیم!

خسته ایم از تموم اون روزایی که جرات نداشتیم به چشای خودمون در اینه نگاه کنیم .خجالت کشیدیم به خودمون بگیم دوستت دارم ! هر دفعه که تو اینه نگاه کردیم به خودمون گفتیم ببین که چیکارم کردی ؟!

کجای زندگی خود مونو جا گذاشتیم؟! کدوم صفحه از روزگار خودمونو گم کردیم؟! چرا به جای اینکه مشکلاتمونو حل کنیم، با هفت تیر به روحمون شلیک کردیم؟! چندتا از ارزوهامون رو با دست های خودمون کشتیم؟ چندتا از استعداد و موفقیت های خودمونو به پای یه لحظه لذت خفه کردیم؟! از کی با خودمون بد شدیم؟ ها؟!!!

چند دفعه کر شدیم و صدای خدا رو نشنیدیم ؟! چند دفعه به عذاب وجدانمون خفه کن نصب کردیم که هعی بهمون نگه: نکن برگرد ادامه نده!

میدونیم که وقتی خفه شد دودش تموم وجودمونو فرا گرفت و سیاهِ سیاه شدیم؟! میدونیم که یه پرده سیاه جلوی چشممونو گرفت و نذاشت که از طبیعت و زیبایی های خداوند لذت ببریم؟!

همین بود که بی تفاوت از کنار ماه و خورشید و طلوع و غروب و کهکشان ها و ستاره ها عبور کردیم و اصن نفهمیدیم کی روز شد و کی شب اومد !

چند دفعه گول شیطان رو خوردیم و توهم زدیم این دفعه با دفعه قبل فرق میکنه ؟! مگه نشنیدیم که شیطان به بابامون( حضرت ادم) هم رحم نکرد، اونوقت به من و تو رحم کنه؟! هه !

ما داریم در یه دود بسیار غلیظ زندگی میکنیم ، خدا کلی نعمت بهمون داده تا بتونیم با این نعمت ها به خودش برسیم اما ما داریم دونه دونه نعمت ها رو در شومینه دنیا میسوزونیم تا غلظت این دود رو زیاد کنیم ! چون ان سوی دود رو نمیبینیم و فکر میکنیم زندگی فقط همین دود غلیظی هستی که اطرافمونو فرا گرفته! بسه به خودمون بیاییم!

ما محکومیم! محکوم به قتل عمد !

ما خودمون رو با این کارِ کثیف کشتیم!

چه جاهایی که میتونستیم موفق ترین باشیم ، اما نشدیم ! چه جاهایی که میتونستیم عزیز دردونه خدا بشیم ولی نشدیم! چه جاهایی که میتونستیم ارامش رو زیر زبونمون مزه مزه کنیم اما چیزی جز تپش قلب و استرس و عرق چیز دیگه ایی حس نکردیم. مگه چقدر زنده ایم که نصف زندگی مون به استرس و فشار های عصبی به فنا میره؟! هعی توهم زدیم ، خیال کردیم ، تصور کردیم…

واقعا داریم باخودمون چیکار میکنیم؟! ما ها به خودمون خیلیییی بدهکاریم ، خیلی. به تعداد روزهایی که از دست دادیم به تعداد موفقیت های که از دست دادیم به تعداد خوشبختی ها ، ارزوها، ارامش ها، شادی ها، سلامتی ها ، لذت ها ، خنده ها، قوی بودن ها و…

بازم بگم؟!

برگردیم، دیر نیس ! اگه تلاش کنیم نه تنها همه اش دوباره بهمون داده میشه که خدا نه ده تایی اشانتیون هم بهمون میده . نه به اندازه ده تا انگشتت! بلکه به اندازه ده تایی بچگیامون بهمون پس میده! همون ده تایی که وقتی بچه بودیم و میگفتن چن تا خدا رو دوست داری ؟ میگفتیم ده تاااااا 
واسه ارامش هم دعا کنیم

یه پست متفاوت
❓خودارضایی چی بهتون یاد داد؟
خودم= وقتی خدا میگه جیزه دست نزن به حرفش گوش کنم1
خودارضایی خیلی منو بزرگتر و عاقل تر کرد و کلا ایمان و اعتقاداتم شکل دیگه ای گرفت طوریکه هیچ جوره کسی نمی تونه خرابش کنه?
درواقع زمانیکه من این گناه کثیف رو یاد گرفتم به همه چیز آگاه بودم( ۱۴ سالم بود) و حتی ضرر هاشم میدونستم اما ادامه دادم چون ایمانم پشمکی بود
چون دوستم گفت اشکالی نداره همه میکنن و من ادامه دادم
چون با خودم گفتم این حرفا مال قدیمه برو بابا
چون گفتم خدا خیلی نامرده دیگه این نیاز هست چیکارش کنم؟!
چون گفتم بیخیال بابا حالا مگه آسمون به زمین میرسه مثلا چه ضرری میتونه داشته باشه؟!
و بعد با سر خوردم ته چاه و ضربه مغزی شدم و سر عقل اومدم
هنوزم که هنوزه جای ضربه ش درد میکنه1 کاش زودتر خوب شم....من درک نمیکنم چرا اگه هزار بارم بهمون بگن برو تلاش کن تو میتونی و با استعدادی فرداش یادمون میره
اما یبار بگن تو نمیتونی و به درد نمیخوری تا آخر عمر تو ذهنمون می مونه :/ واقعا قباحت داره. گور بابای آدما بیخیال باشین??‌:
نکنید آقا! بخدا اگه چیز خوبی بود، خدا حلالش می‌کرد! خدایی که خوشمزه‌ترین، زیباترین، گوگولی‌ترین و لذیذترین لذت‌های بی‌ضرر رو برای بهترین محبوب خودش (انسان) حلال کرده، اگه رابطه با نامحرم هم بی‌ضرر بود، حلالش می‌کرد! خب پس اعتماد کن به تخصص خدا!! کاری که گفته نکن رو نکن!!?❤?






کی گفته نمیشه آدم سابق شد؟!
تا وقتی یه خدایی داریم که
سیئات‌مون رو تبدیل میکنه به حسنات،
میشه همون آدم سابق شد...
مردونگی کن رفیق.. بشو همون آدم سابق
همون آدم سابقی که اهل این حرفا نبود
ازش بعید بود این جمعا..
ازش بعید بود این کارا...
مردونگی کن..❤?

 |  روضــه‌فکر |







 سوال مهم و پرتکرار????????????شاید مشکل شما نیز باشد?????


-من با یه نفر در ارتباطم! ارتباط حرام! اگه الآن قطع‌اش کنم، گفته حلالم نمیکنه و منو نمی‌بخشه و به خدا واگذارم میکنه!! چیکار کنم؟ دلش بشکنه چی؟!
- این مرحله هم واقعاً برای زلیخا هم قفل بود!? ینی یکی بیاد برای انجام یه کار حرام، شما رو به حلالیت‌ تهدید کنه و اسم از خدا و پیغمبر بیاره، واقعاً عالیه?!
قطع کنید این رابطه رو!! یوسف هم زد دل زلیخا رو شکست!! هر دل شکستنی بد نیس!! بزار دلی که هوس گناه داره، بشکنه!! اینا تناقضه!! مث اینکه طرف نذر کرده بود اگه رابطه‌حرامش اوکی بشه، یه ماه نماز بخونه??‍♂
 




یه روزی دو رقمی شدن برام آرزو بود... یادم نمیره بار آخر سر روز ۳۹ شکست خورده بودم و صبحش با گریه و زاری رفتم دست گذاشتم رو قران و قسم خوردم به تک تک آیات قران دیگه هیچ وقت انجامش ندم... دیگه بلایی نمونده بود که سرم نیمده باشه.. دیگه باید تمومش می کردم! ۱۴۰۰ با پاکی شروع نشد... ولی با پاکی تموم شد 1
اینکه میپرسین چطور خود ارضایی کنم که ضرر نداشته باشه
مثل اینه که بگین چطور خودمو از طبقه هفتم پرت کنم پایین که آسیب نبینم :/
اوناییم که می پرسن اگه ماهی یه بار باشه بازم مشکل داره؟
من ازت میپرسم طوریه ماهی یه بار خودتو از طبقه هفتم بندازی پایین؟

بچه بازیو تموم کن!




به این فکر کن بعد هربار خودارضایی عصاره وجودت رو از بدنت خارج میکنی....
و هرتلاشی تا اینجا کردی و هر آموزشی دیدی و هر درسی که خوندی و همه اینا... از بین میرن
پس اونقدر برای پیشرفتت وقت بزار که دلت نیاد با خ ا از دستشون بدی❤






سلام بچه های کمپ♡♡♡♡
خوبید؟
این همون پیامیه که دیشب گفتم براتون خواهم داد و خیلی مهمه برام...
سر جمع خوندنش ۳ دقیقه طول میکشه ولی میتونه مدت ابتلا به گناهتون رو سه سال کم کنه!
○●پس لطفا ساده ازش نگذرید و ترجیحا یه جای خلوت بخونینش ( اخه ممکنه دوست نداشته باشید کسی گریه تون رو ببینه1 )   ○●



من از وقتی درگیر شدم( یعنی مرداد ۹۸) خیلی با خودم فکر کردم که چرا باید همچین بلایی سرم بیاد و با همچین چیزی آشنا بشم. بیشتر از قبل خودم رو با بقیه مقایسه میکردم و میگفتم یعنی اینم مثل من درگیره؟؟؟ چرا بعضیا درگیر اعتیاد این شکلی میشن و بعضیا حتی تو خوابشونم همچین چیزاییو نمیبینن...
مگه من چه گناهی کردم که سرنوشتم طوری نوشته شده که توی ۱۴ سالگی یه آدم معتاد و مازوخیست جنسی بشم!( کاری ندارم حرفام درسته یا نه.... لزوما افکار آزار دهنده مو بیان میکنم)
و من تنها جوابی که تا این مدت برای این سوال به ذهنم رسیده بود این بود که: خب ما سقفی بالای سرمونه، خانواده داریم، امنیت داریم، غذا داریم و سالمیم. بهترین راهی که خدا مارو توی این سن و این شرایط میتونست آزمایشمون کنه از طریق شهوتی بود که بر ایمانمون غلبه کنه یا افزایشش بده!
به قولی خودمو راضی کرده بودم که هرکسی داره امتحان میشه ، به نحوه خودش. 
الان اینو نقض نمیکنم. تاییدشم نمیکنم. همچنان به عنوان یک فرضیه گوشه ذهنم نگهش داشتم و نمیدونم کی میتونم اثباتش کنم یا براش برهان خلف بیارم...
اما مسئله ای که هست
اینه که
من فقط همین یه دونه سوال و همین یه دونه فرضیه رو نداشتم.
قبل از گناه و بلافاصله بعدش افکار سیاه و کلی سوالات جور واجور به سمت خوداگاه و ناخوداگاهم یورش میبردن و حالا یلدایی بود که با ضعف و بی حالی و عذاب وجدان گناه، یه ذهن ورم کرده پر از سوال داشت و از طرفی نه جونی برای پیدا کردن اون سوالا مونده بود و نه وقتی....


 اولین کاری که آدم میکنه هجوم به اینترنته.
اخه این درد رو به کی میشه گفت؟؟؟
بعدش میفهمی چقدر وبلاگ با این مضمون نوشته شده و چقدر آدم بدبخت دیگه مثل تو سرگردونن.
هی میخوای تایپ کنی و کمکشون کنی
یادت میاد تو خودت بیشتر نیاز به کمک داری!

شروع میکنی راه حل های مختلف سایت هارو امتحان کردن. اوایل روشارو گلچین میکنی، میگی یسریاش خیلی سخته. اوکی بابا حالا نماز میخونم
اما اول وقت که نمیشه!

بعد صد بار دیگه شکست میخوری و سنگ میخوره توی سرت
و  آخرش تصمیم میگیری همشو رعایت کنی...

توی وبلاگ ها میبینی بعضیا ده سال سابقه دارن... یه علامت تعجب گنده بالای سرت درست میشه و میگی مگه میشه همچین چیزی؟!!! 

میبینی بعضیا میگن تا روزی ۳ بار انجامش ندن آروم نمیشن و توی دلت میگی بسه اینا دیگه شورشو در اوردن!
یک ماه میگذره... دوماه میگذره... یکسال میگذره.. میبینی کم کم توهم با یه بار گناه راضی نمیشی و ده سال سابقه رو هم از خودت دور نمی بینی...

حسرت یک دقیقه از روزهاییو میخوری که نمیدونستی این کوفتی چی هست و از عذاب وجدان فارغ بودی.

این وسط اگه بد شانس هم باشی، با رفیق ناباب، سایتای ناجور، جنس مخالف، گناهای بدتر و ماهواره و سایتای انگلیسی زبان هم آشنا میشی و دیگه کی چرخ روزگار تورو میتونه متوقف کنه؟!!

 شکست های زنجیره ای برای افراد کمالگرا بیشتر و مخرب تره...
_"اگر یکبار انجامش دادم، دیگه برام مهم نیست!!! دیگه اهمیتی نداره اگه صد بار دیگه هم طی این دو سه روز انجامش بدم چون پاکی من از دست رفته!!!"

و این سابقه رو هی افزایش میده و به جای اینکه در راستای ترکت تلاش کنی داری خودتو بیشتر عادت میدی.
میگن ترک عادت مرضه...
ولی من میگم اون مرض 
راحتتر از مرضِ خود عادت بَده!

به دستات که نگاه میکنی
به بدنت که نگاه میکنی
چشماتو که توی آینه میبینی...
به اندازه کل موهای سرت پشیمون میشی و میگی ببخشید بهتون آسیب زدم.
 کلی به خودت قول میدی
کلی عذر خواهی میکنی 
اما بعد دوباره..!

 خیلی موقعا بعد شکست میگی دیگه نمیتونم بلند شم... 
دیگه برای همیشششههه داغونم
دیگه به اندازه کل عمرم باختم
اما آخرش میبینی چاره ای جز ادامه دادن نداری و باید بلند شی....
دنیا منتظر تو نمیمونه....!

هی دنبال راه حل میگردی.
 ازدواج یا هرچیزی... 

 تهش میبینی راهی بجز جنگیدن نداری...
شروع میکنی جنگیدن و تازه با شروع جنگ اوضاع بدتر و سخت تر میشه
میبینی مقابله جواب نمیده!
بلکه باید بیخیال شی
بلکه باید رهاش کنی
انگار واقعا نمیدونی چیه...
به جای اینکه وقتی تو موقعیتشی بجنگی، باید فرار کنی... یا اصلا تو موقعیتش قرار نگیری...

هزار بار از اول شروع میکنی هزار بار رویاهای قشنگ میبافی و هزار بار هم میخوره تو برجک ت!
از خودت و خدا و کل کائنات خجالت میکشی و فریاد میزنی 

به خدا دیگه نمیدونم چیکار کنم!
به خدا دیگه راهی نیست!
به خدا دیگه خستم و نمیخوام ادامه بدم زندگیو!
اما
ته ته ته دلت
یه نور کوچولویی هست که با نجوای کمی میگه آروم باش عزیزکم! همه چیز درست میشه... کم نیار... دست نکش... راضی نشو به گناه! تو سرنوشتت این نیست که با گناه بمیری...
اون نجوا باعث میشه دوباره با زانوهای زخمی چشمای گود رفته و قلب پاره پوره بلند شی
اما خیلی سخته... خیلی

من ازت میپرسم

 _مگه قرار بود آسون باشه؟!!_ 
کی گفته آسونه؟
کدوم یکی از امتحانای زندگی راحت بوده که این دومیش بوده؟
 *اگه سخت نبود که نمیتونست زغال وجودتو حرارت بده و الماس بسازه...* میتونست؟

مگه همه اینا برای این نیست که تو به یه "منِ بهتر" تبدیل بشی؟
مگه قراره تو همون دختر/ پسری  باشی که وارد تونل شد؟؟؟ 
نه... قراره بعد از خروج از سیاهی و اون تونل تنگ و تاریک... ~خودت تبدیل به نور شده باشی که همه جارو روشن کنی~

مغزت بهت میگه

فقط یه بار دیگه! این آخرین باره!
اما چه تضمینی وجود داره که دفعه بعدی هم مغزت همینو نگه؟!

اگه الان با این همه قول و قرار بزنی زیرش
چه تضمینی وجود داره که دفعه بعدی هم قولاتو فراموش نکنی؟

اگه الان انسان نشی پس کی؟!
مرگ رو خیلی از خودت دور میبینی؟
 *هه....* 
اره... قابل درکه که برات ملموس نباشه

اما مرگ فقط بُعد جسمی نداره.
مرگ روحت برات مهم نیست؟
چه احساسی داری از اینکه توی سنین جوانی و نوجوانی این حالو روز رو داری؟
مگه وقتی بچه بودی کلی تصور و برنامه های خوب برای این موقع نداشتی؟؟؟ 
هوم؟
_وقتی ۴۰ سالت شد و ازت بپرسن ایام نوجوانی خود را توصیف کنید

چی میگی... میگی مدام درحال
 تحقیر و نابود سازی خودم بودم
یا کلی خودمو رشد دادم و اراده الانمو اون موقع ساختم؟
 ```انتخابت کدومه؟```

من میدونم سخته. به خدا میدونم
اما خداییش درد گناه بیشتر نیست؟؟؟؟ نه؟
مگه امام علی نمیگن گناه نکردن از توبه کردن آسانتر است... خداییش قبول نداری این حرفو؟
بس نیست.... بچه ها
 _واقعا بس نیست؟؟!!_ 
آخه تا کی
هوم؟
میخوای سابقه ت بشه ۲۰ سال؟
میخوای حتما بمیری تا دست برداری!
اگه الان وقتش نیست
پس کی وقتشه
اگه الان میخوای تسلیم شی پس کی؟؟؟
میخوای چندبااااااار دیگه انجامش بدی
همین الان شاید حتی تعداد دفعات انجام گناهت خیلی بیشتر از اونچیزی باشه که فکرشو میکنی

شمردی تاحالا؟
 ~اصلا تاحالا محاسبه نفس کردیم ماها؟
مگه نمیگن همه شهدا یه دفترچه کوچیک محاسبه نفس داشتن و هر ساعت خودشونو چک میکردن...
 ``` *حالا ما چقدرررر وقته از خودمون غافل شدیم...``` 

اصلا یه سوال
این گناه چقدر بهت لذت میده؟
ها؟
اصلا لذتش اندازه سر سوزن هست؟
شاید اوایل اینطور بوده..‌ اما هرچی پیش میره این لذت کمتر و کمتر و کمتر میشه و فقط برات یه عادت میمونه...
چی؟
قبول نداری؟ خداییش قبول نداری همش عادته؟

فیلسوف بزرگوار نیچه میفرماید *انسان از عادت هایش تشکیل شده* 

تو از چی تشکیل شدی
جنس عادت های تو چیه...؟
وقتی به شخصیتی که تا اینجا برای خودت ساختی فکر میکنی حالت تهوع داری یا حس دوست داشتن...
حواست هست که این احساس اصلا ربطی به شکست ها و موفقیت هات نداره؟ تو اگه همه تلاشتو کرده باشی حتی اگه بازنده هم شده باشی حالت خوبه

مسئله اینه که هیچ کدوم از ما برای مدت طولانی همه تلاشمونو نکردیم
اگه حتی همه نمازامونو خوندیم، سرسری از روش رد شدیم...


بس نیست؟

اینهمه بدبختی کافی نیست؟

پس کی میخوای تمومش کنی؟

اگه الان نه پس کی
اگه یه بار دیگه پس کی
اگه بهمن ۱۴۰۰ نه پس کی
اگه توی نوجوانی نه
پس کی؟؟؟
ها؟؟؟
الان بهت فشار اومده؟ خسته ای؟
یه بار دیگه هم میخوای کوتاه بیای جلوی شیطون؟
پس دفعه بعدی چی
دفعه بعدی هم همینه
مطمئن باش اگه الان کوتاه بیای دفعه بعدی هم میای

چندبار دیگه سنگ باید توی سرمون بخوره
چه بلایی مونده که سرمون نیمده باشه...
مگه منتظر چی هستیم؟؟؟
گرمای جهنم اون دنیا رو ولش کن... مسئله اینه که زبونه های آتیش از اون دنیا داره تورو توی این دنیا میسوزونه...
حسش نمیکنین شماها؟؟؟
چقدر دیگه میخوایم زجر بکشیم

یلدا بهمن ۹۸ درگیر بود
یلدا بهمن ۹۹ درگیر بود

 _الان بهمن ۱۴۰۰_ 
دیگه درگیر نیست 21)

بچه ها 
چیکار کردین تا اینجا؟
جمع کنید خودتونو دیگه
 *حواستون هست؟* 



خب....?️?️?️?️

اگر با این متن باعث مشوش شدن ذهن و قلبتون شدم... خوشحالم!

چون هر تغییری نیاز به احساس
" احتیاج به تغییر" 
داره
در غیر این صورت رنجش رو نمیپذیری...

 خودم آشفته ام...شماهم باشین!
چه اشکالی داره؟
" اشکالی ندارد اگر حالت خوش نیست"
بیاین امروزو گریه کنیم به عنوان تمااااام زجرایی که جسم و روحمون این مدت متحمل شدن
بیاین تموم کنیم افکار جنسی رو... حملات شیطانیو
عذاب وجدانو

جنگیدن بی فایده ست. با آرامش همه چیزو فراموش کنیم و خودمونو بزنیم به بیخیالی... نیازی به شمشیر نداریم. یاد خدا توی قلبمون زنده باشه کافیه...
دیگه بسه.
بچه های کمپ به نقطه عطفشون رسیدن...
 *بیاین این تاریخ نقطه عطفمون باشه، تاریخی که درگیری های ذهنیمون از فکر گناه
به رشد خودمون و معنویت تغییر پیدا میکنه* 



 ~_بهمن ۱۴۰۰_~



حواست به بهمن ۱۴۰۱ باشه?







لذت ترک?
فقط اونجاییکه⬇️
هرررر مشکلی پیش میاد
میگم چجوری خ.ا رو شکست دادی؟چطوری دوران ترک رو گذروندی؟
اینم میگذره??
هررر مشکلی که هست سختتر از ترک نیست که...
از اینم عبور میکنی و سربلند میشی??
بدجوری انگیزه و اعتماد به نفس تزریق می کنه??????

به عنوان کسی که نزدیک ۲۵۰ روز پاکیه
میخوام یه توصیه بکنم
توصیه ای که داداش رضا کرد
اینم بگم باور کنید نود درصد بچه های اینجا اگه برن سایت  داداش رضا مشکلشون حل میشه

نصیحتم اینه که
بچه ها نجنگید.... جنگ فایده نداره
نگید من باااید با نفسم بجنگم
من شیطونو داغون میکنم
من حال نفسمو میگیرم
نفس من خیلی پررو شده باید بدجوری ادبش کنم
جنگ برای ترک خودارضایی = شکست
حتی اگه موفق هم بشید انرژی خیلی خیلی زیادی از شما میره، بخاطر اینکه نصف روز در حال جنگیدن با خودتون و میل درونی تون هستید
اعصابتون به هم میریزه
و بلخره یه جایی یا صبرتون تموم میشه یا روحتون افسرده میشه از بس تحقیرش کردید و به نیازش پاسخ ندادید
--نباید وقتی تنها میشی و فکرای جنسی میاد سراغت بجنگی با خودت
نباید وقتی گوشی دستت گرفتی و نفست میگه برو --فلان سایت دعواش کنی و بگی نههه من نمیرم نمیخوام برم شکست میخورم
--نباید وقتی نگاهت به نامحرم افتاد با شیطون شروع کنی به کشمکش که هی اون صحنه بیاد جلوی چشمت و تو زور بزنی فراموشش کنی
--نباید وقتی یه گوشه بیکار نشستی و فکر تخلیه جنسی میاد سراغت شروع کنی جنگیدن با خودت و بگی نه نه نه من قووول دادم نه نمیشه باید تحمل کنم

سوال پیش میاد وااا پس چیکار کنم??

واضحه!
تنها نشو که این فکرا بیاد!!!
گوشی ۲۴ ساعته نگیر دستت تا اونقدرررر باهاش کار کنی که ذهنت بره سمت فلان سایت!!!
وقتی میری بیرون تلاش کن اصلا نامحرم نبینی یا اون نقطه ای از شهر نرو که میدونی لباسای ناجور میپوشن!!!
بیکار نشو!! خب بیکار نشو!!! به اجازه کی تک و تنها و بیکار گوشی گرفتی دستت!!!
چیزاییکه میگم خیلی ساده ن ولی دلیل شکست شما ان. درواقع حرف داداش رضا اینه که اصلا موقعیت برای خودت درست نکن چه برسه به اینکه فکرش بیاد و بجنگی
جنگ رو تمومش کن. فکر کن اصلا همچین گناهی وجود نداره و برو پی زندگیت. درس کتابخوندن بازی کردن آشپزی کردن و هرررکاری که دوست داری
این چیزی که من میگم
دقیقا جواب هموناییه که میگن خب یه نیازه دیگه غریزه س چیکارش کنم نمیشه تا ۳۰ سالگی سرکوبش کنم که 
وا دیوونه مبشم اگه به نیازای اولیه م پاسخ ندم
مگه میشه وقتی تشنه مه آب نخورم؟

آره حاجی. آره داداش تو راست میگی. حق با توعه. خیلی سخت یا حتی غیر ممکنه آدم به نیازش پاسخ نده
بحث اینه که
ایجاد نیاز نکنین!!!!!
بخدا تو اگه بیکار نشی وقت تلف نکنی اون گوشی لامصبو کمتر استفاده کنی فیلتر شکنو پاک کنی نمازتو بخونی و همهههه اونکارا که خودتون میدونین، اصلا شیطون وقت نمی کنه بیاد سراغت که حس گناه به سرت بزنه. بابا مشغول باش.
فرشته هم یه گوشه بیکار بشینه میگه برم برا سرگرمی یه گناهی بکنم !!!
پس خودتو تشنه نکن که مجبور شی بری آب بخوری
موقعیت جور نکن
اگه می شد با نفس جنگید
حضرت یوسف با اون همه عظمت و پاکیش از دست زلیخا" فرار "نمی کرد. آره اون حضرت فرار کرد
بعد تو پررو پررو یه گوشه نشستی فکر کردی میتونی نفستو خفه کنی؟
پس فرار کن! مکان جور نکن. نزار موقعیت جور شه
مامانت اینا شب میخوان برن خونه خاله ت
تو درس داری پس مجبوری بمونی خونه؟
تو غلط کردی! کتاباتو بردار برو توی اتاق خونه خاله و بخون.
واضحه. راه حل همه چیز آسونه فقط کافیه دنبالش راه باشید نه بهونه!!!!

حالا یسریا میان میگن نه یلدا
بخدا من هیچ کاری نمیکنم یهو وسط درس فکرش میاد سراغم بابا من اصلا فیلتر شکن ندارم بیکار نیستم
سوال پیش میاد چند وقته ترک کردی؟ دوروز؟ ۲۰ روز؟
خب حالا سابقه ت چقدره؟ ۲ سال
بابااا
تو دوتا ۳۶۵ روز( ۷۳۰ رووووووز!!!)  گناه می کردی. فیلم میدیدی. کاری نبوده که برای لذت بیشتر گناه از خودت دریغ کرده باشی( اهل دلاش میفهمن چی میگم)
بعد حالا انتظار داری یکی دوماهه همهههه اون مشکلات حل شه و همه اون کصافت کاریا از ناخوداگاهت پاک شن؟ خب معلومه فکرش میاد سراغت! نیاز به زمان داره مغزت
ترک عادت موجب مرضه
آره سخته آره وسوسه هست
حتی اگه تو خودتو مشغول کنی هیچ کاری نکنی
قبلا به ذهنت یاد دادی همش فکرش رابطه جنسی باشه. حالا میخوای دو هفته ای حل شه همه چیز؟؟؟
تازه  این حرفایی که زدم
مشتی بر یه عده یاوه گویان دیگه هم هست که میگن
" کم بزن ولی همیشه بزن"
زهر مار! این دیگه از کجا اومد؟ یعنی بهونه ای هست که برای توجیه کردن خودمون نیاریم؟؟؟
تو نمیتونی "همیشه بزنی" یا بگی " فقط ماهی دوبار" "نه بابا فقط سه ماه یه بار"
که مثلااا ضررش کمتر باشه( په حرفا!)
چون اولا غیر ممکنه تو بخوای به نفست بگی ساکت شو تا دوماه دیگه( برای کسی که میخواد گناه کنه و قصدش ترک ابدی نیست میگماااا بخاطر اینکه آخرش مغزش بهش میگه حالا بیخی نمیشه به جا دوماه دیگه الان باشه؟)
ثانیا مغز برای پاک شدن از همه مزخرفاتی که توش جا دادی زمان میخواد. فکر نکن سه ماه ترک کردی دیگه حالا ضرراش رفتههه بعد سه ماه یه بار گناه کنی چیزی نمیشه. نخیر. ناخواداگاهت بر می گرد پله اول. و دوباره فکر و ذکرت میشه رابطه
امیدوارم منظورمو رسونده باشم

آیه داریم خودتونو به گناه نزدیک نکنید
نگفته گناه نکن
گفته نزدیک نشو!!!!

حضرت یوسف باشین لطفا.
خب مطالب به اتمام رسید بازم شرمنده ولی بخاطر خودتون گروهو داغون کردم   Khansariha (56) فقط کافیه لینک این چندتا پست رو توی تلگرامی جایی کپی کنید
خواهش میکنم بخونیییییید مواقع استراحتتون بخونید
از صمیم قلب امیدوارم کمکتون کنه. خداحافظ 53
Khansariha (56)  یلدا . خواهرم چه خبره این همه.
ابن خیلی طولانیه    Khansariha (56)  فکر میکردم خودم خیلی طولانی می‌نویسم  Khansariha (56)
چقدر سخت میشه وقتی خواننده پست های طولانی میشی 4chsmu1 تا حالا نویسنده بودم  4chsmu1


Hanghead  من گیر افتادم رو این بداخلاقی 
46  خیلی ناراحتم. 
فهمیدم یه سری از بداخلاقیم از حسادت . یه تمرین برای حسادت یاد گرفتم.  اینکه برای فردی که بهش حسادت میکنم دعای خیر کنم. یا بهش محبت کنم. هدیه بدم. باید زورکی این کار را کنم 


ولی الان فهمیدم یه سری از بداخلاقیم وقتیه که میخوام درستی حرفمو ثابت کنم. 
به نظرم علتش اینه که فرض را بر این میگیرم که آدمایی که قبلا اشتباه کردن . احتمال اشتباه کردنشون خیلیه 

نمیدونم خیلی وقته درگیر این بداخلاقیم 
ولی نمیتونم درستش کنم
خسته شدم
اگر نظری دارین بگین بسی ممنونم  302
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 68 69 70 71 72 73 74 75 76 77 78 79 80 81 82 83 84 85 86 87 88 89 90 91 92 93 94 95 96 97 98 99 100 101 102 103 104 105 106 107 108 109 110 111 112 113 114 115 116 117 118 119 120 121 122 123 124 125 126 127 128 129 130 131 132 133 134 135 136 137 138 139 140 141 142 143 144 145 146 147 148 149 150 151 152 153 154 155 156 157 158 159 160 161 162 163 164 165 166 167 168 169 170 171 172 173 174 175 176 177 178 179 180 181 182 183 184 185 186 187 188 189 190 191 192 193 194 195 196 197 198 199 200 201 202 203 204 205 206 207 208 209 210 211 212 213 214 215 216 217 218 219 220 221 222 223 224 225 226 227 228 229 230 231 232 233 234 235 236 237 238 239 240 241 242 243 244 245 246 247 248 249 250 251 252 253 254 255 256 257 258 259 260 261 262 263 264 265 266 267 268 269 270 271 272 273 274 275 276 277 278 279 280 281 282 283 284 285 286 287 288 289 290 291 292 293 294 295 296 297 298 299 300 301 302 303 304 305 306 307 308 309 310 311 312 313 314 315 316 317 318 319 320 321 322 323 324 325 326 327 328 329 330 331 332 333 334 335 336 337 338 339 340 341 342 343 344 345 346 347 348 349 350 351 352 353 354 355 356 357 358 359 360 361 362 363 364 365 366 367 368 369 370 371 372 373 374 375 376 377 378 379 380 381 382 383 384 385 386 387 388 389 390 391 392 393 394 395 396 397 398 399 400 401 402 403 404 405 406 407 408 409 410 411 412 413 414 415 416 417 418 419 420 421 422 423 424 425 426 427 428 429 430 431 432 433 434 435 436 437 438 439 440 441 442 443 444 445 446 447 448 449 450 451 452 453 454 455 456 457 458 459 460 461 462 463 464 465 466 467 468 469 470 471 472 473 474 475 476 477 478 479 480 481 482 483 484 485 486 487 488 489 490 491 492 493 494 495 496 497 498 499 500 501 502 503 504 505 506 507 508 509 510 511 512 513 514 515 516 517 518 519 520 521 522 523 524 525 526 527 528 529 530 531 532 533 534 535 536 537 538 539 540 541 542 543 544 545 546 547 548 549 550 551 552 553 554 555 556 557 558 559 560 561 562 563 564 565 566 567 568 569 570 571 572 573 574 575 576 577 578 579 580 581 582 583 584 585 586 587 588 589 590 591 592 593 594 595 596 597 598 599 600 601 602 603 604 605 606 607 608 609 610 611 612 613 614 615 616 617 618 619 620 621 622 623 624 625 626 627 628 629 630 631 632 633 634 635 636 637 638 639 640 641 642 643 644 645 646 647 648 649 650 651 652 653 654 655 656 657 658 659 660 661 662 663 664 665 666 667 668 669 670 671 672 673 674 675 676 677 678 679 680 681 682 683 684 685 686 687 688 689 690 691 692 693 694 695 696 697 698 699 700 701 702 703 704 705 706 707 708 709 710 711 712 713 714 715 716 717 718 719 720 721 722 723 724 725 726 727 728 729 730 731 732 733 734 735 736 737 738 739 740 741 742 743 744 745 746 747 748 749 750 751 752 753 754 755 756 757 758 759 760 761 762 763 764 765 766 767 768 769 770 771 772 773 774 775 776 777 778 779 780