برای خوب شدنِ حالت، "نباید" سمت آدما بری!
گزینه های مطمئن تری هم هست؛ مثلِ چـای،
پیاده روی، حرف زدن با خدات..✨
خدایا اگر ناراحت بشم، تو دلخوشیِ منی
امام صادق(ع) یکبار به شدت گریه میکردند،
گفتن آقا جان چرا گریه میکنید؟
امام فرمودند : خودم رو یك لحظه گذاشتم
جای شیعیانمان در غیبت مهدی عج الله،
سخت است خیلی سخت...
#استادپناهیان?
دیگه شرمنده نیستی؟ خجالت نمی کشی از گناهت؟
دو خط از این داستان تکان دهنده رو بخونید قطعا تا پایان ادامه می دید، حس حالتون بعد خوندنش دیدنیه
" لطفا خودتون رو سرزنش نکنید فقط الگو برداری کنید “
گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ متن زیر حاوی نامه نگاری های یک دانش آموز 17 ساله با مجله «زن روز» است که پاسخ اولین نامه، چندی پس از شهادت وی در عملیات کربلای 4 به مدرسه اش ارسال شد.
* نامه اول شهید امیر به مجله زن روز در 3/9/1365
به نام خداوند بخشنده و مهربان
خدمت خواهران عزیز و گرامیم در مجله مفید و پربار زن روز؛
سلام من را از این فاصله دور پذیرا باشید. آرزو می کنم که در تمام مراحل زندگیتان موفق و موید و سلامت باشید. قبل از هر چیز لازم است از زحمات شما به خاطر فراهم آوردن این مجله مفید و سودمند تشکر کنم. بدون تعارف و تمجیدهای دروغین، مجله زن روز بهترین مجله خانوادگی در سطح کشور و بهترین نشریه از بین نشریات موسسه کیهان است، اما دلیل اینکه امروز در این هوای بارانی، این برادر کوچکتان تصمیم گرفت با شما درد دل کند، مشکل بزرگی است که بر سر راهش قرار گرفته؛ جریان را برایتان بازگو می کنم:
من پسری 17 ساله هستم و در خانواده ای مرفه و ثروتمند زندگی می کنم، اما چه ثروتی که می خواهم سر به تنش نباشد. پدر و مادر من هر دو پزشک هستند و از صبح زود تا پاسی از شب را در خارج از منزل سپری می کنند. تازه وقتی هم به خانه می آیند از بس خسته و کوفته هستند، زود می خوابند؛ اصلاً در طول روز یک بار از خود سوال نمی کنند که پسرمان (یعنی من)کجاست؟ حالا چه کار می کند؟ با چه کسی رفت و آمد می کند؟ اما خوشبختانه به حول و قوه الهی من پسری نیستم که از این موقعیت ها سوءاستفاده کنم و خودم را به منجلاب فساد بکشانم.
البته این مشکل اصلی من نیست؛ چون من دیگر به این بی توجهی ها عادت کرده ام و از اینکه اصلاً به من کاری ندارند که کجا می روم و چه می پوشم و با کی می گردم، تعجب نمی کنم، بلکه مشکل اصلی من از حدود یک سال پیش شروع شد.
پدر و مادرم به دلیل اینکه من تنها بچه خانواده هستم و ضمناً وضع مادیشان هم خوب است، دختر خاله ام را که در خانواده ای متوسط زندگی می کند، به فرزندی که چه عرض کنم، به سرپرستی قبول کردند (البته لازم به تذکر است که دختر خاله ام همسن خود من است) بله از آن تاریخ به بعد مشکل من شروع شد و خانه آرام و ساکت ما که در طول روز کسی جز من در آن زندگی نمی کرد، به زندگی ای تبدیل شد که دائم در آن سعی در دور کردن هوای نفس داشتم، با دختری که به مراتب از شیطان پست تر و گناهکارتر و حرفه ای تر است؛ تنها کارهای دختر خاله ام را در یک جمله خلاصه می کنم: «درخواست از من برای انجام بزرگترین گناه کبیره»؛ می دانم که منظور من را حتماً فهمیده اید و لازم به توضیحات اضافی نیست.
همان طور که گفتم پدر و مادرم حدود 17 ساعت از روز را در بیرون از منزل بسر می برند، یعنی از ساعت 6 تا 23. من هم از ساعت 7 تا 13 مشغول تحصیل هستم، یعنی حدود 10 ساعت از روز را با دختر خاله ام در خانه تنها هستم و همان طور که گفتم دختر خاله ام یک لحظه من را تنها نمی گذارد، دائماً در سرم فکر گناه را می اندازد و بارها در طول روز از من درخواست گناه می کند. البته من پسری نیستم که تسلیم خواهش و حرف های او شوم ، همیشه سعی می کنم خودم را از او دور کنم، ولی او مانند شیطان است که سر راه هر انسانی ظاهر شود، او را به قعر جهنم پرتاب می کند و برای همین است که من از او احتراز می کنم، ولی او دست از سرم برنمی دارد. تو را به خدا کمکم کنید چطور جواب حرف های چرب و نرم او را بدهم؟ من بعضی وقت ها فکر می کنم که او شیطان است که از آسمان به زمین آمده تا تمام عبادات چندین ساله من را دود و نابود کند و سپس به آسمان برگردد.
خواهران عزیز! کمکم کنید من چطور می توانم او را سر راه بیاورم؟ هر چه به او می گویم دست از سرم بردار گوشش بدهکار نیست، هر چه به او می گویم شخصیت زن این نیست که تو داری انجام می دهی، اصلاً گوش نمی کند، می ترسم آخر عاقبت کاری دست من بدهد، دوست ندارم که تسلیم او بشوم، باور کنید حتی بعضی وقت ها من را تهدید هم می کند و می گوید ...
البته فکر می کنم همه این بدبختی ها به خاطر این است که من یک مقدار زیبا هستم. فکر می کنم اگر این موهای طلایی و پوست روشن را نداشتم، حتماً این مشکل سرم نمی آمد. روزی هزار بار از خداوند درخواست می کنم که این زیبایی را از من بگیرد. دوست داشتم در خانواده ای فقیر زندگی می کردم و زشت ترین پسر روی زمین بودم، ولی گیر این دختر خاله شیطان صفت نمی افتادم که نمی گذارد تا قبل از ازدواج پاک بمانم. البته تا حالا که من تسلیم خواهش های او نشده ام، ولی می ترسم که بالاخره من را وادار به تسلیم کند.
خواهران خوبم! کمکم کنید نگذارید این برادرتان پاکی خود را از دست بدهد. بگویید به او چه بگویم و چطور او را ارشاد کنم تا دست از هوای نفس خود بردارد و من را هم این همه آزار ندهد؟ چطور او را مانند یک دختر مسلمان کنم و چطور می توانم طرز فکر و رفتار و عقیده اش را تغییر دهم؟ ضمنا فکر نمی کنم که در میان گذاشتن این مسئله با پدر و مادرم فایده ای داشته باشد؛ چون آنها وقت و حوصله فکر کردن به این مسائل را ندارند، تازه اگر هم داشته باشند هیچ عکس العملی نشان نمی دهند؛ چون رفتار آنها هم در بیرون از خانه دست کمی از رفتار دختر خاله ام در خانه ندارد. امیدوارم که هر چه زود تر من را کمک کنید.
خواهران گرامی! جواب نامه ام را به این آدرس به صورت کتبی بدهید، قبلاً تشکر و سپاسگزاری می کنم.
با تشکر برادرتان امیر....
3/9/65 - ساعت 5/3 بعد از ظهر
* نامه دوم شهید امیر به زن روز در 1/10/1365 در آستانه اعزام به جبهه و چهار روز قبل از شهادتش در عملیات کربلای 4
بسم رب الشهدا و الصدیقین
خدمت خواهران عزیز و گرامی ام در مجله زن روز
سلامی به گرمای آفتاب خوزستان و به لطافت نسیم بهاری از این راه دور برای شما می فرستم. مدت هاست که منتظر نامه شما هستم، ولی تا حالا که عازم دانشگاه اصلی هستم، جوابی از شما دریافت نکرده ام. البته مطمئن هستم که شما نامه ام را جواب خواهید داد، ولی وقتی شما جواب بدهید من امیدوارم در این دنیای فانی نباشم.
حدود یک هفته بعد از اینکه برای شما نامه ای نوشتم و گفتم خواهر خوانده ام من را ترغیب به گناه کبیره زنا می کند، شبی در خواب دیدم که مردی با کت و شلوار سبز در خیابان من را دیده است و به من می گوید: امیر برو به دانشگاه اصلی، وقتت را تلف نکن . من این خواب را از روحانی مسجدمان سوال کردم و ایشان گفتند که دانشگاه اصلی یعنی جبهه. من هم از اینکه خدا دست نیاز من را گرفته بود و راهی به روی من گشوده، خوشحال شدم و حال عازم جبهه نور علیه تاریکی هستم. البته این نامه را به کادر دبیرستان می دهم تا اگر خوشبختانه شهید شدم و بعد از شهادت من نامه شما آمد، این نامه را برایتان پست کنند تا از خبر شهادت من آگاه شوید.
البته من نمی دانم حالا که این نامه من را مطالعه می کنید، اصلاً یادتان هست که در نامه قبلی چه نوشته ام یا اینکه کثرت نامه های رسیده به شما موضوع نامه من را از خاطر شما پاک کرده است. به هر شکل همان طور که در نامه قبلی هم نوشته بودم پدر و مادر من آدم های درستی نیستند و رفتار و گفتار و کردارشان غربی است و خواهر خوانده ام هم که این موضوع را بعد از آمدن به منزل ما دید، فکر کرد من هم زود تسلیم می شوم، ولی او کور خوانده است. من مدت ها با شیطان مبارزه کرده و خودم را از آلودگی حفظ کرده ام، ولی فکر می کنید که تا کی می توانستم در مقابل این شیطان دخترنما مقاومت کنم، برای همین و با توجه به خوابی که دیده بودم، تصمیم گرفتم که خودم را به صف عاشقان حقیقی خدا پیوند بزنم و از این دام شیطان که در جلوی پایم قرار دارد، خلاصی پیدا کنم؛ من می روم، اما بگذار این دختر فاسد بماند.
من فقط خوشحالم که حال که عازم جبهه هستم، هیچ گناه کبیره ای ندارم و برای گناهان ریز و درشت دیگرم از خداوند طلب مغفرت می کنم. من می روم، ولی بگذار پدر و مادرم که هر دو دکتر هستند و ادعای تمدن می کنند، بمانند و به افکار غرب زده خود ادامه دهند. امیدوارم که بزودی از خواب غفلت بیدار شوند. من تا حالا به جبهه نرفته ام و نمی دانم حال و هوای آنجا چگونه است، ولی امیدوارم که خداوند ما بندگان سراپا تقصیر را هم مورد لطف خودش قرار دهد و از شربت غرورانگیز و مست کننده شهادت هم به ما بنوشاند؛ این تنها آرزوی من است.
پدر و مادرم هیچ وقت برای من پدر و مادر درست و حسابی نبودند. همیشه بیرون از خانه بودند و از صبح زود تا نیمه های شب در حال کار در بیمارستان یا مطب خصوصی و یا در مجلس های فساد انگیز بودند که من از رفتن به آنها همیشه تنفر داشته ام. هیچ وقت من محبت واقعی پدر و مادرم را احساس نکردم؛ چون اصلاً آنها را درست و حسابی ندیده ام. بعد هم که این دختر را پیش ما آوردند، زندگی آرام و بدون دغدغه من را به طوفان مبارزه با گناه تبدیل کردند، با این همه همان طور که گفتم خوشحالم که به گناهی که خواهر خوانده ام من را به آن تشویق می کرد آلوده نشدم. ضمناً خواهش می کنم به روان شناس مجله بگویید که در نوشته هایشان حتماً این موضوع را به پدر و مادرها تذکر دهند که پدر و مادری فقط این نیست که بچه درست کنید و آن وقت به امید خدا رها کنید، بلکه به آنها بگویید پدر و مادری یعنی محبت و توجه به فرزند.
امیدوارم من آخرین پسری باشم که از این اتفاقات برایش می افتد. البته من نمی دانم که این موضوع را خانم روان شناس باید بگوید یا کس دیگری. به هر صورت خودتان این پیام من را به هر کسی که مناسب می دانید برسانید تا او در مجله چاپ کند.
قلبم با شنیدن کلمه شهادت تندتر می زند و عطش پایان ناپذیری در رسیدن به این کمال در وجودم شعله می کشد. همان طور که گفتم اگر خداوند ما را پذیرفت و شهید شدیم که این نامه را از طرف رئیس دبیرستان برایتان می فرستند و اگر لایق و شایسته رسیدن به این مقام رفیع ندید و برگشتم، اگر نامه ای از شما دریافت کرده بودم، حتماً جوابش را می دهم. البته امیدوارم برنگردم چون آن وقت همان آش و همان کاسه است. بیشتر از این وقت شما را نمی گیرم. برای من دعا کنید. سلامتی و موفقیت همه شما خواهران گرامی را از خداوند متعال خواستارم و در پایان آرزو می کنم که همه انسان های خفته مخصوصاً پدر و مادر و خواهر خوانده ام از خواب غفلت بیدار شوند و رو به سوی اسلام بیاورند. عرض دیگری نیست.
خداحافظ و التماس دعا والسلام علی عبادالله الصالحین
برادرتان امیر 1/10/65
* پاسخ مجله زن روز به نامه اول شهید امیر در 14/10/136 بدون اینکه از شهادت وی مطلع باشد
بسمه تعالی
برادر گرامی سلام علیکم
حتماً موضوع را با خانواده خود در میان بگذارید؛ زیرا آگاهی خانواده تان می تواند برای شما موثر باشد.
موفق باشید.
* نامه رئیس دبیرستان در 16/10/1365 به مجله زن روز و اعلام خبر شهادت امیر
بسمه تعالی
مجله محترم زن روز
با سلام، برادر امیر........ در تاریخ 5/10/65 در عملیات کربلای 4 به شهادت رسیده اند. نامه شهید ضمیمه می شود.
با تشکر
رئیس دبیرستان شهید ..........
16/10/65
سلام
خواستم به عنوان روز ۲۰۰ پاکیم
برگردم و درمورد پارسال این موقع بنویسم
من ۱۷ سالمه و اولین سالی که روزه گرفتم پارسال بود، اونم ۷ روز
خیلی تحقیر شدم خیلی حرفا شنیدم
ولی من همیشه ادعا میکردم نظر بقیه برام مهم نیست
پس حالا وقتش بود ثابت کنم
پارسال این موقع غرق گناه بودم
اینقدر عهد شکسته بودم...
یادم نبود چندروز بود پاک بودم
اما به معنای واقعی ماه رمضونو گند زدم
شب ۲۳ ام
برای اولین بار چادر سرم کردم
مامانو بابام رفته بودن جایی
خودم بودمو خودم
یه شمع روشن کردم
نشستم سر سجاده
پنجره رو باز کردم
و شروع کردم حرف زدن
گفتم
گفتم
گفتم
اینقدر درد و دل کردم ...
خسته بودم
از دست خودم
جسممو روحمو احساسمو عقلمو له کرده بودم
حالم قابل وصف نیست
منی که آخرین نمازم چندین سال پیش بود
منی که تاحالا روضه نرفته بودم
منی که صبح تا شب گوشم از صدای ماهواره پر میشد
منی که هیچ کدوم از دوستام نمیدونستن خدا کیه
منی که اصلا نمیدونستم توسل چیه
منی که نه به امام حسین اعتقاد داشتم نه تاحالا با هیچ کدوم از ائمه حرف زده بودم
شروع کردم به گریه
اینقدر گریه کردم که تمام صورتم خیس بود
اشک اون شبم خیلی سرد بود
یه جوری صورتمو خنک میکرد
گریه میکردم اما حالم خوب بود
ته قلبم یه جوری بود....
اعمال شب قدرو به جا اوردم
و تا تونستم تا نفس داشتم استغفار کردم
گفتم چقدر خسته ام
گفتم دیگه نمیتونم بجنگم
جونی برام نمونده بود
قلبم سنگی شده بود
چنگ انداختم به خانوم فاطمه زهرا
گفتم میخوام جوری ترک کنم که انگار نه انگار اتفاقی افتاده
توروخدا راهو برام آسون کنید...
بعد گریه هام قلبم خیلی سبک شده بود
خواب خیلی راحتی رفتم
و از همون موقع استارت پاکی من خورد
بعدشم باز شکست خوردم یه بار
وگرنه الان باید روز ۳۶۵ میبودم....
ولی شد
خیلیم راحت شد
گذروندمش
خودمو از لجن کشیدم بیرون
و الان به خودم افتخار میکنم
ولی
اینم بگم
بچه ها
هر یک روزی که زودتر ترک کنید
خیلی فرقشه
خیلی
یعنی نمیدونیدا..... من اگر الان روز ۳۶۵ بودم
ماجرا خیلی برام فرق میکرد
خیلی
یعنی اینهمه مشکلاتی که الان دارمو
هیچ کدومو نداشتم
نمیتونم بیش از این توضیح بدم و جایز هم نیست
اما اصلا ۳ -۴ روز پاکیتونو کم نبینید که بخواید بشکنیدش و راحت ازش بگذرید
توی همون عهدی که میشکنید
یه بلاهایی سرتون میاد
که اگه نشکونده بودید نمیومد
ممکنه با یه بار گناه بیشتر
یه بار دیگه عهد شکستن
قلبتون برای همیشه بمیره
نمیخوام نا امیدتون کنم
اما گناهارو کوچیک نشمرید...
پستای قبلیمم مفیدن بخونیدشون♡♡♡♡
و اگر کمک کردن
خواهشا تو این شبا من حقیر رو دعا کنید
خیلی بهش نیاز دارم
یاعلی☆
به مناسبت یکسال پاکی کمپو نصب کردم تجدید خاطره بشه
چقدر زود اسما برام نا آشنا شدن...
ازینجا خیییلی خاطره دارم.... خیلی اتفاقا برام افتاد از وقتی اولین بار کمپ رو نصب کردم و خیلی حسای خوب و بدی رو تجربه کردم
از زمانی که درگیر ورودی تیزهوشان بودم تا الان که کنکوری سال دیگه ام...
خ ا سیاهترین مرحله از زندگی من بود و انشالله خواهد بود
اما گذشت... و هرگز به آن برنخواهم گشت.
مثل همه مراحل دیگه اینم تموم شد، اما با موفقیت.
راز ترک من؟ توی پستام همه چیزو گفتم. داستانمو، و روشامو تجربیاتمو... نخوندن پستام کم لطفی در حق خودتونه. زیادن ولی بهتون قول میدم ارزششو دارن.
باید برای کنکور برم ولی بعد کنکور میام و امیدوارم دوستای پاک شده مو ببینم♡♡♡♡♡ حرفی سخنی.... زیر همین پست بگید
حلال کنید جایی تند حرف زدم قصدم خوبی بوده
با آرزوی پاکی ابدی همه توووون!
و روز ۳۶۵ مبارکه خودم D:
یاعلی❤
?????????????
اگر به داد زخم های روحت نرسی
اگه زخم هات خونریزی کنن
خون زخم هات میریزه روی دستای کساییکه تورو نبریدن.... اگه به داد خودت نرسی اگه حواست نباشه که چی درونت میگذره اگه حواست نباشه در ذهنت چی میگذره.... اگه حواست نباشه ساعت های روز داره میگذره و تو غرق یکسری افکار مسمومی!
خبر خوبی برات ندارم... تو داری به یک انسان پر درد و زخم تبدیل میشی!
اگر به ترمیم درد هات نپردازی
اگه این کلاف سردرگم افکارت رو از هم باز نکنی، گیرت میندازه!
یهو به خودت میای ک میبینی که کارهاییو کردی رفتارهاییو نشون دادی که اصلا همخوان با شرایط نیست و داری آسیب می بینی!
یهو می بینی یه حس هایی رو سر یه کسایی خالی کردی که هیچ آسیبی بهت نرسونده!
انگار داری جنگ نکرده در یه جای دیگه رو در یه میدان دیگه تلافی میکنی... بنظرت میارزه؟
?امروز تصمیم بگیر ببینی چی درونت میگذره به دادش برس و نذار گره های روانت زندگی رو خاکستری و تیره کنه!
کجای داستان اینقدر نشتی داره که تو به این حال میفتی؟
درونتو ببین و به صداش گوش کن...?
" متن از من نیست"
???بچه ها یه صحبت کاملا جدی دارم باهاتون.
خیلی مهمه پیامو تا آخر بخونید وگرنه یه نتیجه اشتباه میگیرید و کل انرژی و انگیزتون به باد میره...
از دیروز که برگشتم کمپ خییییلیارو دیدم نوشتن جوش صورتم خوب نشد. حالا که ۱۰ روزه پاک شدم پس چرا هیچ تغییری بوجود نمیاد. تازه زشت تر شدم. قدم چرا بلند نمیشه. ۳۰ روزه پاکم خدا حاجتمو نداده هیچ اتفاق خوبی نفتاده.
۲ ماهه پاکم گودی زیر چشمام نرفته و و و و امثالهم!
باید بگم که متاسفانه اگر تا الان نمیدونستید، هیچ خبری از معجزه نیست.
نه در ترک خ ا بلکه توی هیچ مورد دیگه زندگی قرار نیست معجزه بشه و شما زیبا بشید، باهوش بشید، بطور ناگهانی مشکلات عدیده زندگیتون حل شه و چیزایی شبیه به این.
بعد ترک خ ا مشکلات زندگی اعم از مشکلات درسی خانوادگی مدرسه و... پا برجا ان. ممکنه جوش های صورتتون برن یا نرن، ممکنه زیر چشمتون سفید بشه یا نشه و ممکنه ریزش موهاتون قطع شه یا نشه!
من خودم که الان یکساله پاکم، بعد از اولین چله م خیلی اتفاقای بدی افتاد برام. یعنی اتفاقی نیفتاد، بلکه مشکلاتی که توی دوران ابتلا به گناه برام بوجود اومده بود پابرجا بودن و حتی یکم شدید تر شدن
تقریبا ۱۰ ماه طول کشید تا اتفاقات بدی که توی اون دوران برام افتاده بود حل شه و بره پی کارش. اما طی اون ۱۰ ماه، من نگفتم خدایا من که پاک شدم پس چرا معجزه نشد پس چرا مشکلام ناپدید نشدن پس چرا حالمو به طرز غیر قابل باوری خوب نکردی!!
اتفاقا یکی دوماه بعد ترک من یه ریزش موی خیلی خیلی شدید و وحشتناک گرفتم بازم نگفتم عههه برم خ ا کنم تا ریزش موهام خوب شه( ازین بهونه هایی که یه عده تون میارید برای گناه کردن!!!)
بلکه ادامه دادم به راهم، به پاکیم.
الان بعد یکسال تمرکزم خوبه ریزش ندارم چشمام خوبه پوستم خوبه و همه این انتظاراتی که دارید، اما یک: زمان برد
دو: معجزه نشد. مشکلات جسمی و روحی که حل شدن یکسال طول کشید و من یکسال برای بدست آوردن سلامتی ( به خصوصصص روحی) جنگیدم! هیچ معجزه ای سراغم نیومد
ولی مسئله اینجاست که
شما وقتی ترک گناه میکنید
تازه چشمتون به روی دنیا باز میشه
میگید عه.... چقدر دنیا بزرگه! چقدر مسائل مهم تر از پورن توی دنیا هست! چقدر زندگی فراتر از رابطه جنسیه!
و تازه بعد از چله ست که عقلتون از اون حالت حیوانیش خارج میشه و میاد سر جاش، تازه میتونید شروع کنید مشکلاتتونو حل کنید
درواقع تا زمان ابتلا شما توی یه آسانسور درحال سقوط هستین،
با هربار شکست هی سقوط میکنید و میرید پایینتر و پایینتر
و بعد ترک، یه دفعه این آسانسور آسیب دیده که رفته طبقه منفی پنجاه، نمیاد آسمون هشتم!
حتی طبقه صفر هم نمیاد! بلکه تازه متوقف میشه.
و شما باید شروع کنید با تلاش و کوشش و ایمان و مهم تر ازهمه کمک خدا، آروم آروم از منفی پنجاه بیاید بالا.
و به عنوان حرف آخر
میخوام یکم عمیق تر شید روی خودتون. آیا همه هدفتون از ترک خ ا رفع سیاهی زیر چشمه ؟؟!
واقعا؟!
پس امیدوارم از این به بعد حرفای بچگانه و غیر قابل باور نبینم اینجا
فرشته مهربونی در کار نیست دوستان!
التماس دعا یاعلی
ولی حق ترین حرف داداش رضا اونجاست که میگه جای خالی خدارو استرس پر می کنه...
هیچی درست تر از این نیست
هممون کمِ خدارو داشتیم که رسیدیم اینجا
دوستان اینو حتما بخونید
پیامی از یکی از کاربران خوب سایت داداش رضا:
تقدیم به همه کسانی که با ذره ذره وجودشون اینا رو حس کردن و تا مغز استخون با این درد زندگی کردن:
خسته شدیم ، خستهِ خسته !
از غسل هایی که بعد از گناه کردیم، که همش دنبال یه بهونه بودیم که کسی نفهمه چرا رفتیم حموم ؟ که کسی نفهمه چرا اینقدر زود زود میریم حموم؟
زمان غسل کردنو یادت میاد؟!
همون لحظه ایی که زیر دوش وایستادیم و به ارامش بعد از غسل فکر کردیم و به زشتی کاری که چند دقیقه قبل انجام دادیم! به خودمون قول دادیم این اخرین دفعه است که داریم گناه میکنیم و براش غسل میکنیم، اما چقدر زود در موقعیت گناه قول و قرارامون یادمون رفت!
خسته ایم از اینکه صدتا سرچ بیخود در نت زدیم و تهش نشستیم دونه دونه هیستوریا رو پاک کردیم! که مبادا یه نفر اتفاقی ببینه که ما چی سرچ کردیم؟!
چه جاهایی دلمون لرزید که نکنه لو بریم ! اگه آبرومون بره چی ؟!
خسته از کلیپ ها عکسا رمان ها و فیلم هایی که دیدیم تا یه کار حیوانی رو ببینیم و لذت ببریم !
خسته از مشت مشت قرص خوردن که چرا پامون تق تق صدا میده و هر از گاهی دستمون تیر میکشه!
هر دفعه بهونه های مختلف اوردیم که چرا کِسِلیم؟ که چرا مریضیم؟! چرا همش خوابمون میاد؟! به بهونه کار و درس رفتیم تو اتاق و فکر کردیم هیشکی ما رو نمیبینه ولی هر غلطی که بود با خودمون انجام دادیم!
خسته ایم از تمام اون دوثانیه لذت هایی که بعدش حس کردیم بدبخت ترین ادم زمینیم!
خسته ایم از تموم اون روزایی که جرات نداشتیم به چشای خودمون در اینه نگاه کنیم .خجالت کشیدیم به خودمون بگیم دوستت دارم ! هر دفعه که تو اینه نگاه کردیم به خودمون گفتیم ببین که چیکارم کردی ؟!
کجای زندگی خود مونو جا گذاشتیم؟! کدوم صفحه از روزگار خودمونو گم کردیم؟! چرا به جای اینکه مشکلاتمونو حل کنیم، با هفت تیر به روحمون شلیک کردیم؟! چندتا از ارزوهامون رو با دست های خودمون کشتیم؟ چندتا از استعداد و موفقیت های خودمونو به پای یه لحظه لذت خفه کردیم؟! از کی با خودمون بد شدیم؟ ها؟!!!
چند دفعه کر شدیم و صدای خدا رو نشنیدیم ؟! چند دفعه به عذاب وجدانمون خفه کن نصب کردیم که هعی بهمون نگه: نکن برگرد ادامه نده!
میدونیم که وقتی خفه شد دودش تموم وجودمونو فرا گرفت و سیاهِ سیاه شدیم؟! میدونیم که یه پرده سیاه جلوی چشممونو گرفت و نذاشت که از طبیعت و زیبایی های خداوند لذت ببریم؟!
همین بود که بی تفاوت از کنار ماه و خورشید و طلوع و غروب و کهکشان ها و ستاره ها عبور کردیم و اصن نفهمیدیم کی روز شد و کی شب اومد !
چند دفعه گول شیطان رو خوردیم و توهم زدیم این دفعه با دفعه قبل فرق میکنه ؟! مگه نشنیدیم که شیطان به بابامون( حضرت ادم) هم رحم نکرد، اونوقت به من و تو رحم کنه؟! هه !
ما داریم در یه دود بسیار غلیظ زندگی میکنیم ، خدا کلی نعمت بهمون داده تا بتونیم با این نعمت ها به خودش برسیم اما ما داریم دونه دونه نعمت ها رو در شومینه دنیا میسوزونیم تا غلظت این دود رو زیاد کنیم ! چون ان سوی دود رو نمیبینیم و فکر میکنیم زندگی فقط همین دود غلیظی هستی که اطرافمونو فرا گرفته! بسه به خودمون بیاییم!
ما محکومیم! محکوم به قتل عمد !
ما خودمون رو با این کارِ کثیف کشتیم!
چه جاهایی که میتونستیم موفق ترین باشیم ، اما نشدیم ! چه جاهایی که میتونستیم عزیز دردونه خدا بشیم ولی نشدیم! چه جاهایی که میتونستیم ارامش رو زیر زبونمون مزه مزه کنیم اما چیزی جز تپش قلب و استرس و عرق چیز دیگه ایی حس نکردیم. مگه چقدر زنده ایم که نصف زندگی مون به استرس و فشار های عصبی به فنا میره؟! هعی توهم زدیم ، خیال کردیم ، تصور کردیم…
واقعا داریم باخودمون چیکار میکنیم؟! ما ها به خودمون خیلیییی بدهکاریم ، خیلی. به تعداد روزهایی که از دست دادیم به تعداد موفقیت های که از دست دادیم به تعداد خوشبختی ها ، ارزوها، ارامش ها، شادی ها، سلامتی ها ، لذت ها ، خنده ها، قوی بودن ها و…
بازم بگم؟!
برگردیم، دیر نیس ! اگه تلاش کنیم نه تنها همه اش دوباره بهمون داده میشه که خدا نه ده تایی اشانتیون هم بهمون میده . نه به اندازه ده تا انگشتت! بلکه به اندازه ده تایی بچگیامون بهمون پس میده! همون ده تایی که وقتی بچه بودیم و میگفتن چن تا خدا رو دوست داری ؟ میگفتیم ده تاااااا
واسه ارامش هم دعا کنیم
یه پست متفاوت
❓خودارضایی چی بهتون یاد داد؟
خودم= وقتی خدا میگه جیزه دست نزن به حرفش گوش کنم
خودارضایی خیلی منو بزرگتر و عاقل تر کرد و کلا ایمان و اعتقاداتم شکل دیگه ای گرفت طوریکه هیچ جوره کسی نمی تونه خرابش کنه?
درواقع زمانیکه من این گناه کثیف رو یاد گرفتم به همه چیز آگاه بودم( ۱۴ سالم بود) و حتی ضرر هاشم میدونستم اما ادامه دادم چون ایمانم پشمکی بود
چون دوستم گفت اشکالی نداره همه میکنن و من ادامه دادم
چون با خودم گفتم این حرفا مال قدیمه برو بابا
چون گفتم خدا خیلی نامرده دیگه این نیاز هست چیکارش کنم؟!
چون گفتم بیخیال بابا حالا مگه آسمون به زمین میرسه مثلا چه ضرری میتونه داشته باشه؟!
و بعد با سر خوردم ته چاه و ضربه مغزی شدم و سر عقل اومدم
هنوزم که هنوزه جای ضربه ش درد میکنه
کاش زودتر خوب شم....من درک نمیکنم چرا اگه هزار بارم بهمون بگن برو تلاش کن تو میتونی و با استعدادی فرداش یادمون میره
اما یبار بگن تو نمیتونی و به درد نمیخوری تا آخر عمر تو ذهنمون می مونه :/ واقعا قباحت داره. گور بابای آدما بیخیال باشین??:
نکنید آقا! بخدا اگه چیز خوبی بود، خدا حلالش میکرد! خدایی که خوشمزهترین، زیباترین، گوگولیترین و لذیذترین لذتهای بیضرر رو برای بهترین محبوب خودش (انسان) حلال کرده، اگه رابطه با نامحرم هم بیضرر بود، حلالش میکرد! خب پس اعتماد کن به تخصص خدا!! کاری که گفته نکن رو نکن!!?❤?
کی گفته نمیشه آدم سابق شد؟!
تا وقتی یه خدایی داریم که
سیئاتمون رو تبدیل میکنه به حسنات،
میشه همون آدم سابق شد...
مردونگی کن رفیق.. بشو همون آدم سابق
همون آدم سابقی که اهل این حرفا نبود
ازش بعید بود این جمعا..
ازش بعید بود این کارا...
مردونگی کن..❤?
| روضــهفکر |
سوال مهم و پرتکرار????????????شاید مشکل شما نیز باشد?????
-من با یه نفر در ارتباطم! ارتباط حرام! اگه الآن قطعاش کنم، گفته حلالم نمیکنه و منو نمیبخشه و به خدا واگذارم میکنه!! چیکار کنم؟ دلش بشکنه چی؟!
- این مرحله هم واقعاً برای زلیخا هم قفل بود!? ینی یکی بیاد برای انجام یه کار حرام، شما رو به حلالیت تهدید کنه و اسم از خدا و پیغمبر بیاره، واقعاً عالیه?!
قطع کنید این رابطه رو!! یوسف هم زد دل زلیخا رو شکست!! هر دل شکستنی بد نیس!! بزار دلی که هوس گناه داره، بشکنه!! اینا تناقضه!! مث اینکه طرف نذر کرده بود اگه رابطهحرامش اوکی بشه، یه ماه نماز بخونه??♂
یه روزی دو رقمی شدن برام آرزو بود... یادم نمیره بار آخر سر روز ۳۹ شکست خورده بودم و صبحش با گریه و زاری رفتم دست گذاشتم رو قران و قسم خوردم به تک تک آیات قران دیگه هیچ وقت انجامش ندم... دیگه بلایی نمونده بود که سرم نیمده باشه.. دیگه باید تمومش می کردم! ۱۴۰۰ با پاکی شروع نشد... ولی با پاکی تموم شد