کانون

(1400 مرداد 9، 20:47)صغرا نوشته است: [ -> ] بچه ها سلام میگما من کنجکاو شدم سن و شهر همهتونو بدونم .خواهشا همه بگین خیلی کنجکاوم  

سلام
عزیز دلم اینجا قوانین و البته حریم شخصی بچه ها اجازه نمیده که خودشون رو کامل معرفی کنن،(خلاف قوانینه)
حالا سن رو خیلی نه، هرکی دوست داره میتونه سنش رو بگه
اما شهر و محل زندگی گفته نشه بهتره

سلاامم

چه طوریید؟

رعنا جانم منم تا چن وقت پیش با تو موافق بودم ، ولی جدیدا یکم نوع تفکرم عوض شده
چه هدفی تو این دنیا بالاتر از خدمت به بشریته
و چی بهتر از اینک بتونی بچه ای رو تربیت کنی ک دنیا، رو قشنگ تر بکنه
مسلما باید وقت بزاری انرژی بزاری براش
از یه سری چیزا بزنی،

ولی میدونی ما یه جاهایی خیلی سختگیری کردیم...
تو فامیلای ما ک دیگه کسی بچه کوچیک نداره ، شاید اگر کسی هم باشه فوقش یکی ۲ تا 
به شدت بچه های لوس.. اصلا نمیشه باهاشون ارتباط برقرار کرد

من ک دست نمیزنم بهشون ، یه چیزیش بشه نمیتونم پاسخگو باشم

پ.ن: توی یکی از سفرایی ک رفتم ۲ تا جاری با هم زندگی میکردن ، یکی ۷ تا بچه یکی ۸ تا بچه داشت
انقدرم خفن بودن ، عاشقشون شدم ، حتی زبون همدیگه رو نمیفهمیدیم ولی انقدرررر با محبت بودن
با یه نقاشی ساده ذوق میکردن بزرگترین بچه اشون ۱۱ سالش بود.


برگردیم به بحث
حرفتو قبول دارم یه جاهایی برای پر کردن احساسات خودشون بچه اوردن، شاید به ما تحمیل شد، بودن تو این دنیا..
به هر حال ما قرار بود ک بیاییم  ، اونا وسیله بودن

ولی اینکه تو بتونی یه موجود دیگه رو، ک بزرگ میشه،  به مرور درک میکنه ، و میتونه تاثیر گذار باشه رو بهش شکل بدی ، تو پرورشش بدی، خیلی فوق العادس


و تازه دوسش هم داشته باشی ، از هر چیزی براش بهترین ها رو بخوای

به نظرم یه جور جلوه محبت خداست ، چه طور بهشت زیر پاش نباشه
حتی بداخلاقیاش هم از رو محبتشه، ولی خب یه جاهایی فرهنگ جای تفکر کردن رو گرفته ، شاید اگر بیشتر سرش فکر میکردیم خودمون به جمع بندی میرسیدیم ، هم بچه های بهتری داشتیم هم مادر پدرای بهتری :/..

پ.ن ۲ : از اونایی ک بخاطر پدر مادرشون یا حرف مردم بچه میارن فاکتور بگیرین

پ.ن۳: حداقل هم خواستی خرج کنی واسه بچه خودت خرج میکنی ، نه مثل اینایی ک سگ و گربشون بچه هاشونن
لامصبا قلاده هم نمیزنن بهش

اهان نمیدونستم شرمنده

نقل قول: ایرانا جان ، من تو این یک ماه فقط چندبار بیرون رفتم ، بیشتر کتاب خوندم و با خانوادم بودم ، ی سریال دنبال میکنم و بیشتر کار خونه انجام میدم و ب مامان کمک میکنم. ی کار ثابتم هم اهنگ هست .
من وقتی میخ.ام حرف بزنم کسی نیست یا گریم میگیره ، یا مینویسم .

وووووو ی کار جدید هم ک یاد گرفتم بیشتر میخوابم تو این مواقع دلگیر 

همه برنامه هام و پاس دادم ب هفته بعد ک با ی ذهن باز شروع کنم .

من تقریبا زیاد میرم بیرون 
ولی بازم اشباع نمیشم


ما مهمونیا دورهمی حداقل ماهی یه بار میگرفتیم ، همدیگه رو میدیم ، اونا ک کلا کنسل شده 
مسافرتها کنسل
این روزا بیشتر پیاده رویو دارم و اخر هفته یه مزار رفتن ، اونم این هفته ازم گرفته شد

راستش یه جوری از کتاب فاصله گرفتم ک نمیدونم چه جوری بشکنمش..

زیاد مینویسم ...
این خوبه..




هعی دلم یه سقوط ازاد میخواد ، یه جوی بپرم تا بینهایت نرسم...

فک کنم یکم تجدید قوا نیاز دارم...

مرسی یاقوت جانیی ♥️

(1400 مرداد 9، 21:17)صغرا نوشته است: [ -> ]اهان نمیدونستم شرمنده

عزیز دلم خوش اومدی 
یکم ب خاطر حساسیت موضوع خ ا و ابنکه یکم همه محتاطانه عمل میکنند ک مبادا شناخته بشند این قوانین و گذاشتند .
ولی خب اینجوری هم نیست ک استان و نواحی جغرافیایی و سن و اینا رونگیم

-----------------
ایرانا جان ، سقوط آزاد و تنهایی برو لطفا 

در جریانی ک 

ولی بقیه موارد و خبر بده منم بیام

نقل قول: من حرف دلم را نزدم. حرفم کاملا مخالف همتون بود. ولی نگم بهتره 
الانم سر قصه مامانا بازم بسی مخالفم باهاتون 
واقعا چرا؟

تا حرف هات و اعتقاداتت و مخالفت هات و نگی هیچکس تو رو نمیفهمه و درک نمیکنه . اینطوری زندگی تو ظبق خواسته ها و میلت پیش نمیره و اذیت میشی .
از بحث فرار نکن ، لطفا اگر مخالفی در همه موارد بنویس و از فکرت دفاع کن تا ب نتیجه برسی . 
دعوا نمیکنیم ک بحثه ، میخوایم ببینیم تهش چ میشه و ب نتیجه کلی برسیم .

-----------------

نقل قول: هیچ بچه ای تو دنیا از قبل نیومده به مامانش بگه مامان توروخدا منو به این دنیا بیار 
ولی بیشتر مامانا دعا کردن به خدا که بچه اشون را به این دنیا بیاره   
دیدین مامانا واسه خاطر دل خودشون بچه دار میشن 

رعنا مامان ها همون بچه های دیروز هستن . مامان ها هم ی روزی تو شکم مادرشون بودن و این برای همه تکرار شده .
خدا دختر و پسر و آفریده ک ازدواج کنند ، این ازدواج درسته برای نیازمون هست ک این نیاز جنسی جواب داده بشه و بعد محبت و آرامش روح و روان خودمون . 
بچه برای چیه ؟ نفعی دارند از بچه ک دعا میکنند ؟ حقوق میگیرند ؟ 
چرا دعا میکنند بچه داشته باشند ؟  
زن و مردی ک تصمیم میگیرند ازدواج کنند و ب آرامش روح و روان برسند میدونند ک بچه ک بیاد زندگی ی برکتی میگیره . ی شیرینی خاصی میاد تو زندگی .زندگی پایه و اساس محکم تری پیدا میکنه .

من اینطور فکر میکنم ، دو نفر ب هم محبت دارند و هم و دوست دارند و خب این رابطه ب ازدواج میرسه (ازدواج ی هدف نیست ب نظرم ک بلکه شروع ی مسیره ، متاسفانه خیلی ها ازدواج و هدف قرار میدن و وقتی اتفاق افتاد این نظر و دارند ک خب تموم شد و من دیگه تو خونه پدر نموندم ) این ازدواج شروع ی زندگی جدید با کسی هست ک تو دوسش داری ،این واقعا حق نیست ک تو دلت بخواد از کسی ک دوسش داری بچه داشته باشی ؟ ی بچه از پوست و گوشت و خون تو ، ی بچه با خلق و خوی دو نفر و زندگی محکم تر میشه .این رابظه از رابطه ی دو نفره تبدیل میشه ب رابطه خانوادگی و هدفش ب ثمر رسوندن بچه هست .
بچه چرا میاد دنیا؟ ب نظرم میاد ک دنیا رو ب جای بهتری تبدیل کنه ، ی کار خوبی کنه ، ی قدمی تو علم برداره ، ی پیشرفتی برای مملکت باشه و نهایتا این بچه تبدیل میشه ب یک انسان بزرگ ک ازن دنیای فانی و میسازه و میمیره .مثلا دانشمند ها بچه بودند و دنیا اومدن . ی قدم بزرگی تو علم برداشتند . 
هدف اصلی فراموش نشه ، هدف انسان خداست ،رسیدن ب خداست ک ما فراموش کردیم بین اینهمه مشکلات و گم شدیم . 
خدا روز ب روز ادم ها رو ب دنیا اضافه میکنه ک ب هدف اصلی برسند .

خواهشا حرف چند نفر ک ب خاطر چشم و هم چشمی ازدواج کردند و الانم ب خاطر اینکه نگن طرف اجاقش کوره و چنین حرف های زشتی رو اساس قرار نده . درسته اینا نمیدونن چرا ازدواج کردند چ شد ازدواج کردند و چرا باید بچه دار بشند . اینا خون هم و تو شیشه میکنند و ب جای ارامش روح و روان و نیاز بدتر سوهان روح هم میشند و خب جدایی و طلاق هم از همینجا میاد .
ب هرحال همه چیز اتفاق میوفته .نباید از ی بعد نگاه کرد ب نظرم .


----------------

نقل قول: قصه فقط نیاز
هر چی هم نیاز. خدا خودش گذاشته واسمون
خوشش هم میاد این نیازها را با راه درست برطرف کنیم تا به آرامش برسیم

خب غیر نیاز چ میتونه باشه ؟ چ باید میبود ب نظرت ؟
تو همه چی و جدا از هم نگه میداری ، نیازجنسی ،نیاز ب فرزند ،نیاز ب خدا ،نیاز ب ..... همه ب هم وصل هستند . ی چرخه هست .قبل ما بوده و بعد ماهم خواهد بود .
اینا هست تا ماهیتمون مشخص بشه و اون یکی دنیا ک ابدی هست ی جایی پیدا کنیم .
ما بازیچه نیستیم ، انسان اشرف مخلوقات هست و خدا قطعا چیزی در انسان دیده ک از روح خودش داده ب انسان و بعدش ب خودش آفرین گفته .


خد ا قطعا چیزی دیده ک بهشت و برای مامان ها قرارداده ، مامان ها میتونن هر اخلاق و حس و رفتاری داشته باشند ولی این عوض نمیشه ک اون ها ی دختر ب دنیا اومدن و کلی نقش داشتند تو این دنیا و خودشون و فدا کردند .
متاسفانه فضا محدوده ک نمیشه بیشتر و بازتر نوشت ولی مادر از خودش میگذره ک فرزندش بمونه . از دید من مادر اینه ک با چنگ و دندون بچه ش و نگه داره . و بهشت حق این مادره 
انشالله خدا ب همه ی کسانیی ک بچه ندارند و دلشون میخواد فرزند صالح قسمت کنه و عاقبت ب خیری نصیبشون بشه .

نقل قول: ایرانا جان ، سقوط آزاد و تنهایی برو لطفا  

در جریانی ک  

ولی بقیه موارد و خبر بده منم بیام 

ما ک همیشه تنها بودیم اینم روش

شهربازی هستی با هم بریم  ، یکم ادرنالین خونمونو ببریم بالا  

---

فاطمه جانم ، من ۲۰ سالمه شما چند سالته گل
این روزا چه میکنی؟
یکم از حال و هوات بگو

دخترا راستی حرف از بچه شد :/

چن روز پیش داشتم تو اینستا میچرخیدم ، یه پیجیو پیدا کردم عروسک های نوزاد درست میکنه، عین نوزاد واقعی خیلی نازن  

اولین بار فک کردم واقعی هستن 
اینجا
و اینجا ♥️

سلااام دختراااا 

چه بحث جذابی درموررد بچه و والدین بود. خب به نظر منم پدر و مادر در وهله اول به خاطر خودشون بچه دار میشن و باید عشقی که به فرزند میدن بی منت باشه. چیزی که روانشنا میگن اینه که درست نیست پدر و مادر به واسطه پدر و مادر بودنشون به قدری مقدس شمرده بشن که به خودشون اجازه بدن برای فرزندانشون تصمیمات غلط و وحشتناکی بگیرن و اگه اونا ازشون پیروی نکردن همه بگن وااای چه فرزند ناسپاسی! و چیز دیگه ای که باز روانشناسا میگن  اینکه خوبه تمرین کنیم وقتی پدر و مادر شدیم خودمونو فراموش نکنیم که بعدا طلبکار باشیم و دائم تو سر بچه بزنیم که من به خاطر تو از خودم گذشتم و اینکه اگه جایی از سر محبت و عشق از چیزی برای فرزندمون گذشتیم توقع جبران نداشته باشیم.
خب حالا من بضی جاهای این صحبتا رو موافقم بضی جاهاشو نه. یعنی خب قبول دارم پدر و مادر به خاطر خودشون بچه دار شدن و نه فقط پدر و مادر که همهههه ما نفع میبریم که در برخورد و محبت به دیگران عشقمون بی توقع باشه. اما خب اعتقادات ما میگه سپاسگزاری از مخلوق سپاسگزاری از خالقه. جدای از عقیده درون من با همه وجودش به یاد میاره که پدر و مادری که شاید بسیاری از اوقات رفتار صحیح رو بلد نبودند اماااا چقدرررر از زمانی که حتی به خاطر نمیارم تا همین الان حامی و مراقب من هستند چقدر در حق من لطف کردند. من کلا هر موقع میخوام راجع به اشتباهات دیگران فکر کنم برمیگردم سراغ خودم و میگم اگه من جای این آدم بودم با همین سرگذشت و خانواده و موقعیت زمانی و مکانی چه میکردم؟ من در ارتباط با ادمای اطرافم بی اشتباهم؟ ترجیح میدم شروع کنم تو ذهنم خوبی ها رو شمردن و ببینم به قدری زیاد هستند که اندازه نداره. خب اصلا نیم بیشار رشد و کمال ما در ارتباط با دیگران به دست میاد به نظرم. قرار نیست همه چیز فوق العاده باشه قراره تو مسیر زندگیمون رشد کنیم. به هر صورت با تمام قلبم حس میکنم هیچ کس نمیتونه فداکاری مشابه فداکاری والدین برای فرزندانشون رو داشته باشه. 

تو پرانتز بگم اینا افکار و عقاید و احساساتمه اما متاسفانه در عمل به پدر مادرم غر میزنم   چقدر عجیبه در عین اینکه عاشقانه دوسشون دارم گاهی چیزی که به نظرم درست نیس رو بهشون میگم فک کنم پدر مادرام گاهی اونچه ک واقعا فکر و حسشونه رو نشون نمیدن.

رزا/ 22 خرداد/ 50 روزخوب به لطف خدای مهربون

نقل قول: همتون خیلی ماهینننننن آخه   

ماهی از خودته فاطمه جون من 27 سالمه

سلام دخترا
خوبین چه خبرا؟ ماشالا ماشالا بگین به گروهمون چه خبررره
حیف کامل نخوندم، فکرم مشغول جواب آبی خواهری بود،

نقل قول: مثلا چی بهش بگم عارفه جان ؟ 

باورت میشه یادم نمیاد چی می خواستم بگم
رفتم دو سه بار پیام قبلی تو خوندم بلکه یادم بیاد ولی ابدا 
حافظه پاک شده

الان خیلی کلی می خوام یه نکته مهم بگم،
گاهی معنای جملات اون معنایی که دارن نیست
امیدوارم متوجه معنی جمله م شده باشی

ببین مثلاً 
مامانت با این جمله به تو داره این پالس رو میده که «نگران ازدواجتم.»

نه اینکه لزوما اضافه وزن داشته باشی. چه بسا پسرهایی که لاغر دوست ندارن و بد هم نمیدونن.

مثلاً یه بچه بدغذا که کلا دهن بخور نداره اگه یهو گفت من از این میوه ها می خوام، پالس و اون مفهومی که منتقل میشه اینه که این بچه وقت غذاشه. ظاهراً میگه میوه می خوام اما تو با دقت در موقعیت او متوجه میشی که چرا این حرف رو زده. 

حالا،
تو اینجور مواقع تو صبوری به شوخی می زنی و این خیلی خوبه،
تو زرنگ باش، معنای ظاهری رو نبین،
مامانت پالس فرستاده نگران ازدواجتم، تو هم در موقع مناسب یجور پالس بفرست که «حواسم به ازدواجم هست.»

پالس فرستادن کنایه از غیرمستقیم مطلبی رو رسوندن.

حالا این می‌تونه در قالب های مختلف باشه. مامانت راه «لاغری» براش بولد شده. (یعنی لاغر کردن رو نوعی عاقل بودن و به فکر بودن برای امر ازدواج تلقی می کنه و اضافه وزن داشتن رو بچه بودن و بی فکری کردن.) تو که نمی خوای لاغر کنی(حالا به هر دلیلی که اوکیه برا خودت) جور دیگه بهش نشون بده که اهمیت میدی به ازدواجت.  

مثل مسئولیت پذیری، جلوی اونها رفتار عاقلانه نشون دادن، حرف های پخته زدن (چون گاهی ما عاقلیم، حساب شده و برنامه ریزی شده زندگی رو پیش می بریم، اما ظاهرمون شاید کارهای بچگانه کنیم. لازمه پدر و مادر اون روی عاقلمون رو ببینن فکر نکنن ما بچه ایم)

یادم اومد حرفمو،
اگر هم بر فرض مثال انتقادش درسته اما بد میگه و تو توی گارد میری با خودت اولا روراست باش و لجبازی نکن(نمی دونم چجوری هستی کلی میگم) 
با خودت، بدون نیاز به حضور نفر دوم، ضعفت رو بپذیر خودت سعی کن ضعفت رو بهتر کنی، و برنامه بریز برای بهبود ضعفت، لازم نیست به کسی بگی مثلاً دارم لاغر می کنم که تو روحیه ت اثر کنه و بزرگ بشه که من اضافه وزن دارم.

و برای حرفهای مامانت هم، با آرومی و در فرصتی که حوصله داره و از جای دیگه ناراحت نیست، دوستانه (و نه طلبکارانه؛ یطوری که باهات همدلی کنه) بهش بگو مامان مهم ترین جذابیت دختر در اعتماد به نفسشه. اینطوری میگی من تو روحیه م تاثیر میذاره و خودمو ضعیف/کم می بینم. یا استدلالی شبیه به این متناسب با موقعیت.

سلام قشنگا
ببخشید ولی اگر میشه من سکوت کنم
همه پست هاتون را خواندم. تقریبا همتون اسمم را مخاطب قرار دادین. 
امیدوارم بر بی ادبی نگذارید که جواب نمیدم. من از اینکه بفهمم در جمعی هستم که تقریبا کسی درکم نمیکنه عصبی میشم میگذارم میرم. الانم روزای پاکم کمه. اگر بگذارم برم میدونم همه چی را خراب میکنم. قبلا هم از این اتفاقا افتاده. پس اگر اجازه بدین چیزی نگم. میدونم پاکی برای هممون از همه چی مهم تر
پس با کلی معذرت خواهی سکوت میکنم. نظراتتون بسی جالب بود  یک دنیا ممنونم ازتون

---

امروز هم ادامه اسباب کشی 
کی تموم میشه واقعا
به هرکی گفتم ماکارونی با سویا میخوری آخر شبی یه ذره درست کنم گفت نه
منم لجم گرفت برای خودم درست کردم
 خراب شد
بار اول بود اینجوری میشد.   مارک سویا فرق داشت به من چه
  حیف زحماتم
 خوب شد کسی نخورد . خدا آبروم را حفظ کرد  

---

فاطمه خانم جان و هیچ خانم جان. شرمنده . عادت داشتیم کسی جدید میاد خودمون را براش معرفی کنیم . من که یادم رفت الان میگم. معذرت واسه تاخیر

من اسمم ساناز. ۲۵ ساله. اهل شیرازم. ارشد تموم کردم. فعلا بیکارم. از دوم دبیرستان درگیر بودم. دو بار تا نزدیکای یک سال پاکی رفتم ولی خراب شد. ایندفعه سعی میکنم طبق نظر کانونی ها جلو برم. ریشه یابی کنم. ببینم ریشه اصلی ای که باعث میشه خ.ا کنم چیه. به کمک بچه های کانون فهمیدم ریشه اصلیش نا امیدی و نداشتن اعتماد به نفس. فقط دارم سعی میکنم این دو تا مورد را مدیریت کنم تا به شکست نزدیک نشم.
 چقدر توضیح دادم. دیگه همینا یادمه
شما هم اندکی از خودتون بگین

سلااااام عزیزای دلم
امیدوارم حال همتون عالی باشه 

رهایی ۵۰ روز خوب به لطف خدا


دعام کنین

3/5/400
7 روز پاک

چقد شلوغ شده اینجا :
فقط چن روز سر نزدم الان نمیتونم اخرین پستمو میدا کنم 
چیشده
موضوع این همه پیام چی میتونه باشه

(1400 مرداد 10، 9:56)یآرا نوشته است: [ -> ]3/5/400
7 روز پاک

یک هفتگیت ممممممبببببباااااارررررککککک  اهو خانومممممم