کانون

سلام دخترا
چطورین؟!
من درگیر امتحانام
چند روزه میرم کتابخونه تا بهتر بتونم درس بخونم
لطفا اسم منم همیشه به عهدنامه هاتون اضافه کنین

بنت  الهدا  ۱۹   روز خوب   به لطف خدای مهربان  

میدونم شرایطتون  سخته  میدونم همه  چی بهم ریخته  و با همین بهم ریختگی باید بهترین خودت  باشی  ولی  اینو یادتون باشه  خدا سخت ترین نقشاشو  به  ماهر ترین بازیگراش میده   پس به شرایط  سختت  افتخار کن چون باعث رشد توعه

سلااام دخترااا

منم به سلین عزیز خوش آمد میگم. یه بارم خودمو واسه سارا و سلسن معرفی کنم: رزا هستم 27 سالمه و از نوجوونیم درگیر بودم قبلا یه بار تا نزدیک دو سال پاکی رفتم اما ترکم اساسی نبود. امیدوارم زود زود پاک بشید دخترا.
عارفه و سنا این حالتونو منم تجربه کردم  اما یه موضوعی ذهنمو درگیر کرده، اولیا و دوستان حقیقی خدا با وجودی که یه سری گناها رو حتی سمتشم نمیرن ولی سیمشون وصله. از صمیم قلب ارزو میکنم وارد یه پله بالاتر بشیم. اوج بگیریم و تموم حب و بغض هامون رنگ خدای مهربون رو بگیره

---

امروز میخواستم بشکنم ولی بازم جو اینجا کمکم کرد. از اونجا که هیچکار کوچیک و بزرگی تو این دنیا گم نمیشه، خیلی مشتاقم بدونم خدا بابت 8ال خوبی که

بابت حال خوبی که بهم هدیه میدید چی در نظر گرفته واستون

ببخشید دیشب خوابم برد 

کلی حرف داشتم

---

سلین خانم جان بسی خوش اومدی
اندکی از خودت بگو

من سانازم ۲۵ ساله از دبیرستان درگیر شدم  امیدوارم ابدی ترکش کنیم

---

سوال سنا بسی قشنگ بود

نقل قول: از تاثیرات خوب پاکی بگین برامون

  من پارسال فکر کنم همین موقع ها دیگه پاکی برام مهم نبود یه مدت از کانون رفتم. البته فکر کنم . قبلش مدال رجب و شعبان و رمضان مهم بود. ولی وقتش که رسید انقدر درگیر ناپاکی ها بودم که اصلا یادم رفت.
همه تلاشمو کردم این دفعه هر جور شده کانون بمونم که پاکی یادم نره 
به خودم نگاه کردم دیدم پاکی ذهن اصلا اصلا ندارم. داره برام عادی میشه . برای همین میگم از همه نظر پاک.
از وقتی عهدنامه از همه نظر گذاشتیم بسی ذهنمو منظم کردم. خیلی حس خوبی میده.  حس قدرت میده که تونستم جلوش وایسم 

---

ایرانا من هنوز وقت نکردم در مورد دوتا شهید بخوانم.
امروز هر جور شده میخوانم  
  یه مستند از شهید سلیمانی دیدم. بسی تاثیر گذار.  
من از زندگی شهدا چیزی نمیدونم. ولی خیلی وقتا گفتم اونا کمتر از ما تلاش کردن. چون فکر میکردم اونا یه بار عزمشون را جزم کردن و رفتن و شهید شدن و تموم.
اینو با بعض میگم من خیلی عزممو جزم کردم ولی نشد. 
ولی قصه شهید سلیمانی خیلی فرق داشت. بارها عزمشون را جزم کردن. ولی خیلی طول کشید تا برسن.
تا حالا دقت نکرده بودم  

---

رزا بسی شادمان شدم
خواهشا مراقب پاکی ها باش  حیف ماهاست 

---

عارفه نکته ای که گفتی را منم بسی قبول دارم  وقتی گرفتاریم بیشتر به خدا وصلیم. به گمانم یاد مرگ نکته ایه که بتونه این سیم را همیشگی وصل کنه
البته به گمانم.

---

رهایی حانیه شادی رزا ایرانا مهربان مرسی که همیشه پایه این بسی تشکرات ویژه 

---

نقل قول: میدونم شرایطتون  سخته  میدونم همه  چی بهم ریخته  و با همین بهم ریختگی باید بهترین خودت  باشی  ولی  اینو یادتون باشه  خدا سخت ترین نقشاشو  به  ماهر ترین بازیگراش میده   پس به شرایط  سختت  افتخار کن چون باعث رشد توعه

حانیه چه خوبه که درک میکنیم شرایط سخته  اصلا این بخش بزرگی از ماجرا است

---

عطر رهایی بسی مرسی برای لیست

---

شماره سه از ۳۰












 شهیده مروه شربینی..

سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه
شهادت بانوی دو عالم رو تسلیت میگم

العبدالمرحوم/۱۴ آذر/۲ روز خوب تا آخر امشب

دیشب وقتی اون پستی که عارفه جون نوشته بود رو خوندم یه حال عجیبی شدم 
منی که خودم دل خودمو شکوندم خدا خودشو بهم نزدیکتر میکنه ، چقد خوبه که هست 
کاش این شرمندگی منو به خودم بیاره ، یکم بیشتر مقاومت کنم پاک بمونم

همیشه فکر میکردم اگر عاشورا بودم خیلی قاطع امام حسینو انتخاب می‌کردم،  حق و باطل به این مشخصی!
 ولی حالا میبینم اینجوریا نیست آدمی ‌که چشم و گوش خودشو ببنده هیچ وقت حقو نمیبینه ، دلم نمیاد بگم طرف باطل بودم ولی خدا خودش از راه باطل همه رو نجات بده

ایرانا جانم پرسیده بودین تا حالا شده فکر کنین عجیبین؟ بله هرروز و همیشه 
درک من با آدمای اطرافم از همه چی متفاوته 
وقتی حرف میزنم انگار تا الان با اصحاب کهف بودم نه اینکه من بهتر باشما نه کلا انگار فقط عجیبم

فواید پاکی هم هرچند مدتیه طولانی نچشبدم اما اینکه احساس کنی تو راه درستی لذت وصف نشدنی داره ، اینکه با خیال راحت و دور از دنیای بسته و نمور خ.ا که برای خودت ساخته بودی بتونی تازه به استعداد هایی که داری فک کنی ، به ظرفیت های معنویت و بتونی همه جانبه رشد کنی ، بتونی از مسیر زندگیت لذت ببری ، از اینکه دیگه هیچ چیزی تو باطنت نیست که آزارت بده و دیگه ریاکار نیستی و خیلی چیزای دیگه  

پ‌ن: ورود اعضای جدید رو خوش‌آمد میگم ان‌شاءالله که پرقدرت قله های پاکی رو فتح کنید 
منم ضحی هستم تقریبا ۱۶ سالمه و  یکسال و اندی میشه که درگیرم 

امروز واقعا حالم  بد شد تا لغزش رفتم 

اونم همش به خاطر یه محیط مزخرف 

تصمیم گرفتم دیگ  الکی نرم بیرون  مخصوصا  وقتی هوا تاریکه 

بچه ها  من قبلنا خیلی شجاع  بودم هیشکیو  حساب نمیکردم همه حسرت قدمای پراقتدارمو میخوردن  بچه های مدرسه با من میرفتن میومدن چون وقتی کنار من بودن  به قول خودشون احساس امنیت میکردن و کسی نمیتونست بهشون نگاه  کنه 

الان خودم چرا اینجوری شدم ؟؟  نگاه ها سمتم زیاده  دیگ نمیتونم حساب  نکنم  تا درگیری پیش  میرم   نمیتونم سکوت کنم امروز حتی کم مونده بود یکیو بزنم  کم کم دارم اعتماد با نفسمو تو بیرون از دست  میدم  احساس  میکنم دیگ تنهایی  حتی  نمیتونم برا برگه  کپی کردن برم بیرون  میترسم !!!   نمیدونم چیکار کنم  از طرفیم  دخترینیستم  که کم بیارم   چیکار کنم ؟  باخودم میگم من باید  از پس خودم بربیام  من باید بتونم  من میخوام یه پزشک بشم دانشجو بشم  نباید بترسم  میخوای بخاطر ترس بزاری  ارزوهات برن؟؟؟؟  اما  نمیدونم  چجوری  و چیکار کنم

شماره چهار از ۳۰
عهدنامه ۱۷ دی
با هم گروهیام و امام زمان عهد میبندم که ۱۷ دی از همه نظر پاک باشم +  شکر گذاری 
۱. _رعنا_
۲.  
۳.  
۴.  
۵.  


شکر گذاری هم یادمون  نره
  من دیشب خوابم برد نشد

شماره چهار از ۳۰
عهدنامه ۱۷ دی
با هم گروهیام و امام زمان عهد میبندم که ۱۷ دی از همه نظر پاک باشم +  شکر گذاری 
۱. _رعنا_
۲.  رزا 
۳. شادی 
۴.  
۵.  


شکر گذاری هم یادمون  نره 

---

رزا/ 8 آذر/ 38 روز خوب به لطف خدای مهربون
اااا اااا اااا اااا اااا اااا اااا ااا

  مغز فندقی ماهی گلی منم
۳ ساعت رزا و شادی میگن اسم ما را هم بنویس. باور کنین یادم میره همش

مرسی رزا که شادی را هم نوشتی

 خب طبیعیه عزیزم قرار نیست همه چی همه وقت یادت باشه که.

نقل قول: ایرانا من هنوز وقت نکردم در مورد دوتا شهید بخوانم.
امروز هر جور شده میخوانم  
  یه مستند از شهید سلیمانی دیدم. بسی تاثیر گذار.  
من از زندگی شهدا چیزی نمیدونم. ولی خیلی وقتا گفتم اونا کمتر از ما تلاش کردن. چون فکر میکردم اونا یه بار عزمشون را جزم کردن و رفتن و شهید شدن و تموم.
اینو با بعض میگم من خیلی عزممو جزم کردم ولی نشد. 
ولی قصه شهید سلیمانی خیلی فرق داشت. بارها عزمشون را جزم کردن. ولی خیلی طول کشید تا برسن.
تا حالا دقت نکرده بودم  

شاید خوندن یا نخوندن ، این قصه ها تاثیرگزار باشن یا بیشتر هیجانو دستکاری کنن یا ک بگن اینا یه جور سیاسته (:

ولی وقتی بعد یه مدت با این ادما زندگی میکنی 
میفهمی باییید پاشی یه کاری کنی ...

رعنا جونم ، سر فرصت وقت کردی درموردشون بخون 
این ادما به من انگیزه میدن (:


حالا میفهمم چرا بعضی از بچه ها رو خیلی دوست دارم(:
چون شبیه این ادما زندگی میکنن (:


درمورد این حرفی ک زدی (: ...

نقل قول:  از زندگی شهدا چیزی نمیدونم. ولی خیلی وقتا گفتم اونا کمتر از ما تلاش کردن. چون فکر میکردم اونا یه بار عزمشون را جزم کردن و رفتن و شهید شدن و تموم.

همین الان اسم یه نفر رو میگم ، یه سرچ بزن 
ببین کی هست (: درموردش نخوندی هم مهم نیست فقط میخوام ظاهری ببینینش

بزن شهید احمد محمد مشلب

بهم بگو

چند نفر فیس و امکانتشو داشتن ، موقعیتی که اون داشتو داشتن همه چیزو ول میکرد میرفت سوریه؟

اصلا بگیم سوریه نه

چند نفر امکاناتشو داشتن، سالم زندگی میکردن؟؟

اونا یه بار شهید نشدن

هر روز شهید شدن
هر روز جنگیدن ک ادم بمونن
برا یه پسر خییلیییی شرایط سخت تر از ماهاست

میدونستین فاصله بین بلوغ تا استقلال مالی به ۲۰ سال رسیده؟؟

یعنی یه بچه ۱۵ ساله وقتی به بلوغ میرسه
حداقل سنی ک میتونه مستقل بشه و به ازدواج فکر کنه ۳۰ الی ۳۵ سالگیه...

واقعا چند نفر میتونن سالم بمونن؟
ماها میتونیم بگیم خاستگار میاد ۱۸ سالگی هم میتونیم بریم خونه بخت ، کاری ندارم کلاسمون بالا رفته، دخترا هم تمایل به ازدواج ندارن...

تو این مدت ۲۰ سال اون پسر ۱۸ ساله ای ک تمایل داره ازدواج کنه، کلا ممکنه تغییر عقیده پیدا کنه، یه جور دیگه نیازاشو برطرف کنه 

عاشق بشه، بچه خوبیم باشه نخواد گناه کنه، مشکلات روحی پیدا کنه.. 
هر روز تو خیابون دسته گلای متحرک ببینه، تو خونه با فیلمای مختلف بمباران بشه ...
شرایط ازدواج هم نداشته باشه
وقتی هم ک به اون موقعیت دلخواه رسید، دیگه قید ازدواجو بزنه ...

برای این مدل بچه ها گذشتن از زندگی راحته؟

ببین روند اکثیرتمون اینه ، اینجوری زندگی میکنیم..


چند نفر میتونن دل بکنن (:؟
کسی ک هی تو مداره نفسشه مگه میتونه دووم بیاره...
باید وصل باشه به جایی...
باید وصل باشه به خدا
اینجوری نیست ک بگی دیگه عزم میکنم، تموم شد، برم شهید شم
هزارتا مقدمه و پیش نیازه ک تا پاس نشی ، بهت نمیدن

ساناز چند وقت پیش بود داشتم فک میکردم ، اگه لازم بشه حرفی رو بزنم جرئتشو دارم یا نه (:

ببین یه حرف میخوای بزنی، میترسی از عواقبش، چه طوری میخوای از جونت ، از خانوادت بگذری بری؟
از بچه هات؟
...

قشنگترین عاشقانه ها تو کتابای شهداس...
بزار یدونه عاشقانه معرفی کنم دیگع
کتاب " یادت باشه " 
پ.ن: بعضیهاشون با اغراق نوشته شده ... ولی سعی کردم ک کلی در نظز بگیرم

بعد مگه فقط شهید شدنه (:
اومدیم و جانباز شد، اومدیمو اسیر شد ...
هدف یه چیز والاست ..

ببین اینا چه قدر سخته..
اون ادم میدونه ک ممکنه دیگه نبینه، دیگه نشنوه، دست و پاشو از دست بده و ... همه رو با هم در نظر میگیره و میره

گذشتن از جان از همه اینا، در موقعیتش سختتره...

به نظر من شهادت واقعی یه چیزی تو مایه های کاریه ک شهید علی خلیلی کرد

چند نفر جرئتشو دارن ((: ؟؟؟

مگه به نیت شهادت این کارو کرد؟ (:
اونا خالصِ خالص شدن (:
تا خالص نشی شهید هم نمیشی (:

نقل قول: ولی قصه شهید سلیمانی خیلی فرق داشت. بارها عزمشون را جزم کردن. ولی خیلی طول کشید تا برسن.

یه ادمایی باید بمونن تا کارشونو تموم کنن و بعد برن، حیف نشن (:
شهید شن (: ...

من اون سال راهپیمایی رفتم (:
هر مدل ادمی ک بگی اومده بود (: 
هر مدلی ک فکرش کنی (:

اگه زودتر میرفت ، نمی تونست ، کارشو تموم کنه (:
ولی دمش گرم ک تو این مدت نزد به خاکی ...

سردار شهید زنده بود...

نقل قول: ایرانا خب هرکسی یه مدل طرز فکری داره..

هرکسی ممکنه یه برداشتی از حرفت داشته باشی..اگه آدم منفی باشه برداشت منفی..اگه مثبت نگر باشه برداشت خوب و مثبت
تو عجیب نیستی 

مچکرم از نظرت رهایی جانم

نقل قول: ایرانا جانم پرسیده بودین تا حالا شده فکر کنین عجیبین؟ بله هرروز و همیشه  
درک من با آدمای اطرافم از همه چی متفاوته 
وقتی حرف میزنم انگار تا الان با اصحاب کهف بودم نه اینکه من بهتر باشما نه کلا انگار فقط عجیبم 

مرسی از همزاد پنداریهاتون
نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت ک تنها نیستم (:

نقل قول: همیشه فکر میکردم اگر عاشورا بودم خیلی قاطع امام حسینو انتخاب می‌کردم،  حق و باطل به این مشخصی!

 ولی حالا میبینم اینجوریا نیست آدمی ‌که چشم و گوش خودشو ببنده هیچ وقت حقو نمیبینه ، دلم نمیاد بگم طرف باطل بودم ولی خدا خودش از راه باطل همه رو نجات بده 

(: ...
منم نمیدونم میتونم خدا رو در برابر نیازام نفروشم یا نه 
حاضرم حتی اگه نفسام به شماره افتاد، ازش نگذرم یا نه  ...

نقل قول: نگاه ها سمتم زیاده  دیگ نمیتونم حساب  نکنم  تا درگیری پیش  میرم   نمیتونم سکوت کنم امروز حتی کم مونده بود یکیو بزنم  کم کم دارم اعتماد با نفسمو تو بیرون از دست  میدم  احساس  میکنم دیگ تنهایی  حتی  نمیتونم برا برگه  کپی کردن برم بیرون  میترسم !!!   نمیدونم چیکار کنم  از طرفیم  دخترینیستم  که کم بیارم   چیکار کنم ؟  باخودم میگم من باید  از پس خودم بربیام  من باید بتونم  من میخوام یه پزشک بشم دانشجو بشم  نباید بترسم  میخوای بخاطر ترس بزاری  ارزوهات برن؟؟؟؟  اما  نمیدونم  چجوری  و چیکار کنم

به نظرت چه جوری میتونیم نگاه ها رو کم کنیم؟


رو تغییر کردن دیگران حساب وا نکن، تو چه کار میتونی انجام بدی ک ارامشت بیشتر حفظ بشه ؟

---