کانون

سلام و درود بی پایااانن

کلی برای امروز ذوق و شوق و برنامه داشتم ، ولی انگار یه ترسی جلو عمل کردن به کارهامو میگیره

ولی ناامید نمیشم ، میرم ک فردا ی بهتریو بسازم  

خب 
ایرانا ،،،،، ۴ آبان ،،،،، ۱۱ روز خوبب
امروز نزدیک بود ک کار دست خودم بدم ، فقط لطف خدا و ائمه بود ک الان با ۱۱ روز خوب اینجام

متاسفانه دیر هم بیدار شدم :/ فقط کافی بود ک پتو رو کنار بزنم اون موقع دیگه نمیخوابیدم

روز ۳۷ چالش سحر خیزی   



سنا و ضحی جان ، خوش اومدین به چالش خوش بینی

۱ / ۷
امروز متوجه شدم ، خشم از اون چیزاییه ک باعث میشه ، ارامشت به هم بریزه ، یه مقدار ناموفق بودم و از دستم در رفت ، بقیه روز رو دریابیدم



این روزا یه استرسی گرفتم ، از اینکه دانشگاها قراره باز بشه
کاش این ترم هم باز نشه ....

نقل قول: ...مثبت بودن آدم و شاد بودن آدم مال خونه ست و آدم های امن.
بقیه مردم باید باهاشون جدی باشی...

...آدم ها میتونن خیلی با چیزی که نشون میدن متفاوت باشن. باطن آدم ها تا وقتی مشخص نشده چی توشه باید خیلی حواس جمع بود. مخصوصاً کسانی که ظاهر خیلی خوبی از احترام و ادب و اینا دارن. 


با اینکه حال بدی به آدم میده، گاهی باید خودتو بذاری جای یک مرد مریض ببینی چطور میتونی یک دختر رو طعمه خودت کنی؟ چطور توجهش رو جلب کنی؟ چطور اعتمادش رو به دست بیاری؟ چطور زمان و مکان رو تنظیم کنی که به هدفت برسی...

افرین دقیقا 
به نظرم در کنار این نکاتی ک گفتی ، باید به خدا پناه ببری (:

یه وقتایی همه این کارها رو انجام ، میدی
ولی باز مورد مکر دیگران قرار میگیری

دمت گرم عارفه ، خدا با توعه

نقل قول: نترسید + بدبین نشید،

هوشیار باشید.

میدونی یه وقتایی فک میکنم نکنه این خوش بینی یه جور ساده لوحی باشه..

مرسی از نکاتی ک گفتی  ❤

نقل قول: پ.ن: امیدوارم این حالت عجیبم به پاکیم لطمه وارد نکنه. نمی‌دونم چیه که مراقبش باشم. 

فقط مواظب خیال پردازیا باش
تو مراقب خودت هستی ✌
منم یکم امروز ذهنم داشت میرفت ک مراقبت کردم ، 
عارفه روزامون باهمه ها در جریانی؟
ادامه بدهه






همگی دعا کنین ما رووو ❤

سلام  
بنت الهدا ۲  روز خوب  

بچه ها  نمیدونم  شمام  شبیه  من هستید یا نه  ؟ 

من  خیلی به همه  چی شک دارم   زمین اسمون رفتار ادما مخصوصا  مردا     اصلا  نمیدونم  چرا تنفر خاصی  به اقایون پیدا کردم  و متاسفانه  تمام  استاد های  من  اقا  هستن  و من هر روز باید ببینمشون  وای خدایا  چقد بده  

نمیدونم  چمه  ؟!  از هر چی جنس مذکره  بدم  میاد   و هر کی میاد سمتم  اصلا بهش  حس خوبی  ندارم و دوست دارم چکی لگدیش کنم    همین  حسم باعث شده  وقتی تو خیابون  راه میرم یا هر مسیری با یه تنفر خاصی  به مردا نگاه  کنم  طوری  که انگار دارم  با نگاه  فششون  میدم    

باورتون  نمیشه  امروز رفتم  کافی نت   برا پرینت جزوه بعد گفتم کمی تخفیف  بگیرم  چون واقعا  تعداد صفحاتم  بالا بود  بعد یه اقای  جوونیم  که بهش  میخوره دانشجو باشه  مثلا  پشت  سیستم بود  بهش گفتم  یه کم  تخفیف  بده  بعد شماره  خودشو داده  گفته شب  پیام  بده  خودم تو خونه  برات  زیر قیمت  میزنم  تهشم  یه چشمک  ریز زده  به من    خب الان   من چی بگم  من به این ادم بیشعور چی بگم ؟  به تظرتون  من بدبینم  یا نه  ؟   من فقط تخفیف  خواستم  تروخدا  رفتارو ببینید  دلم میخواست با کیف  بزنم اون عینکش  بره تو حلقش  ایتقد عصبانی شدم  که رفتم خونه  کلی فشش دادم  بعد بلاکش  کردم  ولی باز میگم  نکنه  من اشتباه دیدم نکنه  من بدبینم اون بنده خدا  میخواس کمک  کنه  اخه  وا  هنگیدم واقعا

سلام بچه ها
میثره /6 آبان / 9 روز خوب

نقل قول: بسیار زیباست و ب شدت توصیه میشه همونجور ک گفتی 
چهل تا قاعده خیلی عرفانیه و بنظرم بعضیاشو راجع بهش میشه ساعت ها تو فکر رفت و کلی نکته در اوزرد

یادمه دو سال پیش این کتابو تو صحن گوهرشاد تموم کردم بهترین حس دنیا بود 

چه خوب چه  حس خوبی 
من فعلا دوتاشو خوندم که خیلی عالی بودن

نقل قول: بچه ها حالا ک سنا بحثشو پیش کشید من ی فکری دارم

میخواید هر شب ی قاعده رو بنویسیمو درموردش بحث کنیم؟

موافقم  اگه بقیه هم موافق باشن



راستی سللللللاااااااام ویژه به ۵ صبحی ها و ۶ صبحی ها و ۷ صبحی ها

من امروز ۵ صبحی بودم با یه ذوق خاصی بیدار شدم وقتی ساعت زنگ خورد

تو کتاب ۵ صبحی ها یه روش نوشته بود برای تثبیت عادت سحرخیزی

اول اینکه یه جرقه آغاز داشته باشید: ساعت رو برای ۵ صبح کوک کنید و به محض زنگ خوردن ساعت بدون هیچ فکری سریع بلند شید از رختخواب  (گوشی بیرون اتاق خواب باشه)
دوم برنامه ای رو برای این ساعت ترتیب بدین (فعلا این قسمت رو توضیح نداده)

سوم برای خودتون یه پاداش در نظر بگیرید که در طول روز به خاطر سحرخیزی و اینکه به نفستون غلبه کردین  به خودتون تقدیم کنید

چهارم این کار رو هر روز تکرار کنید تا تثبیت بشه 

با این کار کم کم تو مغزتون یه مسیر عصبی سحرخیزی ایجاد میشه و روزای دیگه کم کم راحت تر بیدار میشید اولش سخته ولی کم کم آسون و شیرین میشه

من تا حالا پاداشی نمیدادم به خودم ولی خداروشکر این عادت تثبیت شد و الان بیدار موندن برام راحت شده
ولی از امروز میخوام به خودم پاداش بدم 
حالا چی بدم؟

سلام دخترا صبحتون بخیر
منم امروز ۶ صبحی بودم
۳۸ / ۴۰

چه نکات جالبی رو گفتی سنا جان

روز دوم چالش خوشبینی
۲ / ۷
از وقتی میخوام ، ارامش خودمو حفظ کنم انگار محیط بیشتر میخواد حرصمو دربیاره


دانشگاهمون سایتو بسته ، پولی ک باید آخر ترم بگیره الان میخواد با زور بگیره 

فعلا دارم به خودم یه دلداری هایی میدم ک حرص نزنم :/
امیدوارم ک بگذره...

نقل قول: موافقم  اگه بقیه هم موافق باشن

کار جالبیه 
منم از صحبتاتون استفاده میکنم

نقل قول: ولی از امروز میخوام به خودم پاداش بدم  

حالا چی بدم؟

 اول صبح یه جوریه ک اگر خیلی به خودت راحت بگیری زمانتو راحت از دست میدی
ولی فک کنم خوراکی چیز خوبی باشه


یه اب پرتقال برای صبحونه خودتو مهمون کن
نشاطتت رو بالا میبره 

سلام به همگیییی
صبح همگی بخیر 
ان‌شاءالله که خوب باشین
العبدالمرحوم/۱۲ آبان/۳ روز خوب
دیشب کلی از کارام مونده بود و تا دیروقت بیدار بودم و خلاصه که اگه مدرسه نبود الان حتما خواب بودم
و راجب این چالش جدیده خیلی سعیم رو کردم و خیلی خوب بود یکی دوبار بازخورد منفی داشتم از بقیه ولی یکی رو توجیه کردم و سعی کردم به اون یکی بها ندم و ظاهراخیلی توی این مسئله ضعف ندارم برعکس سحرخیزی 

---

سنا بانو من معمولا برای پاداش کاری که مدت هاست دوست دارم انجام بدم اما فرصت نمی‌کنم رو انجام میدم یا برای خودم کتاب میخرم

سایت درست شددد ، حداقل میشه پول واریز کرد 

ولی بازم پول زوره...
لعنتیا
پشت این کلمه هزار تا فحش نداده اس


انقد داغونیم ک سر یه کار کرد طبیعی سایت باید انقد خوشحال بشیم...
خدایا این دلخوشیا رو از ما نگیر

---

۳ روز خوب مباررررکک ضحی جانمم

دمت گرم
واقعا تذهیب نفس کار مشکلیه

سحرخیزی هم اوکی میشه ، باید برا صبح بیدار شدنت انگیزه داشته باشی

با این سیستم جذاب دانشگاه و اموزش پرورش ادم میخواد سالیان دراز تو جاش بخوابه

بازم دمت گرم ، من تا شهریور کلاسامو تو تختم برگزار میکردم
همین ک همت کردی باریکلا داره ، افرین به تو دختر سختکوش

سلام
جمعه رفته بودم کرمان زیارت حاج قاسم..فکرشم نمی کردم که انقد خوووب باشن..عجیب بود...عجیب(:
توت فرنگی/30 روز خوب به لطف خدا و با توکل به امام حسن عسکری(:

سلام

بچه ها جون برای سلامتی یاقوت دعا کنید 

سلام 
بنت الهدا   شروع  دوباره  


تا میتوانم میجنگم  
چن   هفته ای میشه  که بالای  ۱۰  نیومدم  انشالله  بهتر عمل کنم

 بعد از ده روز خوب،  روزم رو خراب کردم... 
دوباره از اول شروع میکنم و همینجا قول میدم دیگه هیچ فیلم و عکس بدی نگاه نکنم ?
خیلی اشتباه کردم

میثره/ 16 ابان/ 0 روز خوب

دخترا سلام.
خداروشکر اوضاعم خوبه و پاکم و حالم هم خوب شد.
دیشب شب سختی بود واقعا...
حالا اما
دوازده روزم تموم شد و الحمدلله امروز روز پربرکتی بود.




میثره جان و بنت الهدا جان 
نظرتون چیه یه دفتر بردارید یا همون تقویمی که توش کاراتونو چیراتونو می نویسید و دارید توش یادداشت کنید دلیل شکست هاتونو. یه کوچولو توضیح بدید در حد چند کلمه که از کجا ضربه خوردید.
خیلی فکر خوبیه خودم می‌دونم

(1400 آبان 17، 2:20)عارفه نوشته است: [ -> ]دخترا سلام.
خداروشکر اوضاعم خوبه و پاکم و حالم هم خوب شد.
دیشب شب سختی بود واقعا...
حالا اما
دوازده روزم تموم شد و الحمدلله امروز روز پربرکتی بود.




میثره جان و بنت الهدا جان 
نظرتون چیه یه دفتر بردارید یا همون تقویمی که توش کاراتونو چیراتونو می نویسید و دارید توش یادداشت کنید دلیل شکست هاتونو. یه کوچولو توضیح بدید در حد چند کلمه که از کجا ضربه خوردید.
خیلی فکر خوبیه خودم می‌دونم

من  دقیقن  میدونم  دلیل  شکستم  چیه  اونم اینه که  جوری دارم تربیت میشم  که خودم  خشم  نمیاد   خداروشکرانه  شما  بزرگ شدید  بالغ  و مستقل و دیگ تا حدودی  زندگیتون  دست خودتونه   اما  من  چی اجازه هیچ کاری بهم  نمیدن  هر چی میگم  انگار نه انگار انگار که مردم   چقد خالت بد میشه  یکی هنش بزنه دهنت  بگه بشین سره جات   تو کوچکی  تو نمیفهمی  خب من دلم نمیخواد  اونجوری که مامانم داره زندگی میکنه زندگی  کنم دلم نمیخواد شبیه اونا باشم  از فکراشون متنفرم  اونا  چی حرف خودشونو میزنن  میگن  تا وقتی خونه مایی  باید شبیه  ما باشی  اخه یعنی چی  ؟!   هر وقت با مامانم حرف میزنم  حسابی بحثمون میشه  چون اصلا فکرامون شبیه  هم نیست  دیده اون راجب  زن یه چیزه  دیده  من یه چیز دیگ   

تنها راه  خلاصی  من  دانشجو شدن و دور شدن ازشونه شاید اونجا به استقلالی برسم و بتونم اونجوری که دلم میخواد زندگی کنم  از ازدواجم که متنفرم  مخصوصا با فکرای مسخره اینا    ای نمیدونم سنتی  و  ......  اینقد تو همه  چیه  من دخالت میکنن   که  کلن  اعصابم  خورده   ازشون بدم  میاد  حالم  ازشون بهم میخوره  اخه چرا من اونجوری که دلم میخواد نمیتونم زندگی  کنم حتی  پوشش  هنه چیم باید اونجوری که اونا  میخوان باشه

حرف باید  حرف خودشون  باشه هیچ اصلا  نمیفهمن منم نظری دارم   هیچ اصلا  منو حساب  نمیکنن  تاحالا نشده با ۱۸ سال سنم  بگن خودت برو براخودت لباس بگیر خودت  انتخاب  کن  همیشه باید یا مامانم  بیاد یا بابام  اونجام  هرجوری  شده اون لباسی که خودشون دوست دارن  تنه  من میکنن  هر لباسی  من  میگم  یه جوری دهن  و لب و لوچشونو کج و کله میکنن  انگار اشغال  دیدن اخه  یعنی چی  ؟!  من اجازه اینو ندارم  هیچ دوستی  داشته باشم  اجازه ندارم  برم بیرون  اجازه ندارم  هیچ کاری کنم  انگار مردم  من حتی اونقد استقلال  ندارم که مدل  موهام اونجوری باشه که خودم دلم میخواد  از خودم حالم  بهم میخوره شدم یه ادمی که خودم نمیشناسمش  همش اینو اون ساختنش

عجب.


حانیه جان اول از همه بگم،
 می فهمم که چقدر گاهی شرایط برات آزاردهنده می‌شه. اینکه آدم درک نشه و تنهایی هاش پر نشه سخته.
نداشتن دوستی که درک کنه یا خانواده ای که ادمو درک کنه، خب سخته.

من چند تا پیشنهاد به ذهنم می رسه. با توجه به اینکه با مامانم خیلی دعوا داشتم و کلا با هم فرق داشتیم.
اون سریع و فرز بود من آروم بودم. اون اهل کار جمع کردن، من اهل کار رو عالی انجام دادن. و خلاصه همیشه تو آشپزخونه صحنه جنگ بود. 


خب،
همون طور که گفتی نظرات مختلف دارین.
یک کار اینه که روی مامان و بابا و شرایط فعلی خانواده کار کنی و زود خسته نشی. 
می دونی،
خیلی از این مخالفت ها از زبان مشترک نداشتنه. از دشمنی، از زور گفتن نیست. خودت فکر می کنی چرا دعوتتون میشه؟
من احتمال زیاد میدم اونا منظور تو رو نمی فهمن، تو منظور اونا رو. وگرنه پدر و مادرها واقعا برای بچه هامون بهترین ها رو می خوان.
شاید درست نشناختنت، شاید استعداد و توانمندی های تو رو ندیدن. راستی مسائلتون بیشتر سر چیه؟


به نظر من میشه یکارایی کرد. یکم شرایط رو حداقل، بهتر کرد. شدنیه. با گفتگوی آروم و بدون نیش و کنایه، با محبت کردن، با صبر خیلی چیزا عوض میشه.
و ضمنا
کار دوم که میتونی بکنی
به آینده فکر کنی.‌ فکر کن می خوای مامان شدی جای مامانت قرار گرفتی چجوری باشی. مدل خودت رو شروع کن به ساختن. اول سعی کن دنیا رو از دید یک مامان ببینی.
حالا به زندگیتون و خودت نگاه کن. آیا بهتر می فهمی این ادمو؟ چرا رو این چیزا حساس شده؟
بعد میتونی حالا از دید یک مادر اهل درک و حامی ببینی. که بسازید برای آینده.

دیگه
 به آینده فکر کن وقتی دیگه خانواده ت نباشن آیا فکر کردی چه چیزهایی رو نخواهی داشت؟ 
همین مامان و بابا، خوبی هاشون رو بشین بهش فکر کن. از بیرون به قضیه نگاه کن ببین چی می بینی.
برامون بنویس نتیجه ش رو. 

و 
یادت باشه این مشکل مشکل تو به تنهایی نیست. خیلی حانیه ها هستن که مثل تو افکارشون، بیان شون، نیازهاشون، علایقشون با مامان باباهاشون فرق می کنه. 

به نظر تو این حانیه ها با امکانات محدودی که دارن باید چیکار کنن تا بتونن آدم های موفق و مفیدی بشن؟