واااااااااااااااااااااااااااااااااااای چقدر ازدواج ازدواج می کنید مگه پاره آجر تو سرتون خورده ؟
زندگی سنتی و پایبند ازدواج oh oh oh اصلا نمی تونم فکرش را بکنم
فکرشو بکن با یارو دختره سر سفره ی عقد نشستی اینجوری
(این حالت رویاییشه ها جلوی حاج آقا و چشم های گشاده شده ی فامیل و دوست و آشنا که نمی شه این کارو کرد مواظب باش زیاد احساساتی نشیااا)
بعد بلند میشی با دختره این حرکاتای موزون رو انجام میدی
خلاصه تا آخر شب کیفت کوکه و اینجوری هستی
نمی دونی چی کار باید بکنی ، فکر می کنی خوشبختترین فرد روی زمین هستی دیگه فقط میری تو فاز
تا چند ماه
بعدش حساب کار دستت میاد خب انگار این ازدواج همچین آش دهن سوزی هم نبود ، بود ؟
از سر کار خسته میای خونه میبینی به به خانومو ببین
.. خانوم غذا چی داریم ؟! .. امشب باید از بیرون غذا سفارش بدی من رفته بودم کلاس فلان بعدش فلان بعدش فلان بعد با دوستام رفتم سینما و همینجوری برات یه بــــــند می گه که ناخودآگاه می گی باشه بابا (تو دلت می گی عجب ......
) بعد میری تو فاز عاشقونه میگی باشه عزیزم اشکال نداره پاشو لباس بپوش بریم بریم بیرون شام بخوریم .. خانومه اشکت وچشاش جمع می شه از اینکه اینقدر شوهر خری داره و می گه الان میام
..پس چرا نمیاد
.. بالاخره خانوم خانوما تشریف میارن و با هم میرن شام می خورین.. این ماجرا بار ها و بارها تکرار می شه و تکرار می شه و تکرار می شه
حالا فرض کنید یه شب با رفقای فابتون نشستین به جفنگ گفتن و خندیدن
بعد با شادی وصف ناپذیری میاین خونه .. به خودتون می گین چرا خانومه اینجور داره نگاه می کنه
.. خلاصه ماجراهایی پیش میاد
... حتی ممکنه که به اینجا بکشه
(وای وای وای خدا اون روزو نیاره )
بعدا متوجه زندگیتون به نمک احتیاج داره وگر نه داره از هم می پاشه .. اینجاست که سر و کله یه فسقلی پیدا می شه
...اون اوایل دلتون ضعف میره برای صداش اما بعد وقتی هر نصف شبی به یه بهانه ای بیدارتون کرد اون وقت شاید نظرتون عوض شه .. چقدر هم زشته بچتون اما همه جا پزشو می دید می گید وای ببین چه بچه ی نازی دارم
...سرتونو درد نمیارم دیگه گرفتاری پشت گرفتاری تا آخر حتی ممکنه ایجوری بشین
.. یا اینجوری
.. اینجوری نشیناااا
(وای وای وای اگه چنین روزی سر برسه
)