خیلی بده حرفایی رو نتونی توی کانون هم بزنی!
اصولا هر حرفی رو میشه توی کانون زد..خجالت و اینا معنی نداره ولی ببین به کجا خودمو رسوندم که نمیتونستم این حرفا رو بزنم...
تازه با خودم کنار اومدم تا بنویسم خرابکاریام....
شایدم یه درخواست کمک باشه ...
همساده راست میگفت رابطه با جنس مخالف هر مدلیش بده...یه جورایی انگار اخرش به گناه کشیده میشه...اولش ادم خودشو توجیه میکنه با حرفای منطقی و قشنگ و
روشن فکرانه!
بعضیا بهش میگن اپن مایند بودن
حالا انگار ما کلوز مایندیم!
اکثرا اینجا دنبال ازدواج و پاکین! منم یکی مث بقیه...کلی براش تلاش کرده بودم که بتونم توی این وضعیت اقتصادی بد بتونم یه خودی نشون بدم...
کسی توی خواستگاری نتونه گیر بده پول نداری کار نداری ماشینت کو!
اینا جور شد ولی یه جاهایی اشتباه شد!
روزای اول که پیشنهادمو دادم به یکی از دوستاش که بهش بگه حس بدی داشتم..انگار داشتم اشتباه میرفتم ولی ادامه دادم!
من یکیو انتخاب کرده بودم که خیلی خیلی با من تفاوت داشت...خیلی زیاد!
اون گفت چند روزی باهم اشنا بشیم بعدش به خونواده هامون میگیم! یکم این حرف برام عجیب بود...گفتیم چشم....
بعد از یک هفته دیدم که حرف زدنای ما و کارامون اصلا شبیه دو نفری نیستن که میخوان اشنا بشن....
شیطان یا خوی بد یا هرچیزی که شما امشو میذارید انگار داشت مارو کنترل میکرد....
من از اولش دنبال ازدواج بودم بعد کم کم منحرف شدیم...
دختر ندیده بودم بگه دوستی بهتر از ازدواجه...
اشتباه منم خیلی بزرگ بود که ادامه میدادم!
حس میکردم دارم تغییر میکنم..کارایی میکنم که قبلا نمیکردم...
اتفاقای بدی هم افتاد...احساس میکردم ابروم رفته ....
ولی رفته بود دیگه
درخشنده؟!
این تویی؟؟!
چند ماه گذشت خونواده هامونم میدونستن....
ولی اونا هم طبق عادت میگن اووووه کو تا ازدواج! یه 6 سال دیگه ازدواج کنید!
خب این همه سال چه غلطی کنیم؟!
جمش کنیم بره دیگه....منم طبق معمول احساسم به منطقم پیروز میشد! نکته ی اصلی همینه...
عشق و احساس و اینا کارو خراب میکنن...
یواش یواش درخشنده ورزششم گذاشت کنار! داشت میشد مثل خونواده ی اونا...میرفت بیرون اشغالترین غذاهارو میخورد...
سیگار میکشید!
اخرش هم کارش به رابطه ی جنسی کشید...
اره درخشنده نابود شد...توی 4-5 ماه....
اون ورزشکاری که همه ارزو داشتن جاش باشن دیگه نابود شد...خیلی راحت....
بعضی وقتا هم به احترام گذشتش کانون میومد!
(دلمو زدم به دریا دارم مینویسم.....)
از خودم متنفر شدم....هرکاری رو کردم! بدتر ازین نمیشد...اون درخشنده نبود...یکی دیگه شده بود...
پیش خودش میگفت دوسش دارم دیگه...هرکاری بگه میکنم...
ولی دیگه یه روز تمومش کردم...من دوسش داشتم هرکاری کردم حالش بهتر بشه...تمام تکنیکای روانشناسی و هرچی
بلد بودمو گذاشتم جلوش...ساعتها وقت بزار براش.....
ولی یه جا باید به خودم میومدم....
چند روز پیش.....
برو به جهنم...ازدواجی که منو به اینکارا بکشونه میخوام صد سال ازدواج نکنم....
والا
امروز حالم بد بود....
میخواستم برم بیرون...یه پاکت سیگار گرفتم! درخشنده پاکتی کار میکنه!
رفته بودم جایی که یه زمانی تمرین میکردم...رکورد نفر پنجم کشور رو اونجا زده بودم...یک ساعت فول گاز با ضربان 182 میرفتم!!!
نگاه زمین میکردم...
بارون شسته بود بعضی جاهارو...
جاهایی که زیر افتاب بیل زده بودم درست کرده بودم دیگه شکل قبلشو نداشت...اونجا هیچکس نیست...10 کیلومتر وسط کوهها!
جایی که فقط روباه و عقاب و حیوونا میچرخن!
علف هرز همه جارو گرفته بود....
انگار صاحب اونجا مرده باشه
درخشنده مرده بود...
چه جالب...
روی یه تپه نشسته بودم سیگارو روشن میکردم به 8 سال زحمتی که به باد رفت میخندیدم! به همه ی پاکیم فکر میکردم...
یاد کانون افتادم...
فکر اول:
به خاطر بچه های کانون...این چیه درست کردی؟!
فکر دوم:
ولش کن تموم شده دیگه...لذتتو ببر ...دود کن کیف کن ازین فکرا هم نکن...
فکر سوم:
خاموشش کن تا بازم افتخار بقیه باشی...
فکر چهارم:
افتخار؟! تو هیچی نبودی ... جم کن...اینطوری اصلا حال نمیده ها...
فکر پنجم:
اینقد ضعیفی؟ به خاطر یه دختر ادم خودشو نابود میکنه؟ با توام...اون هرچی گفت باید قبول کنی؟
توی هر لجن زاری باهاش باید بری؟ به خدا خیلیا میخوان برگردی به خودت...نگاه کن زمینت هنوزم منتظرته
توش دریف بزنی!
نذاشتم فکر بعدی بیاد
حال عجیبی داشتم...باد میومد میخورد تو صورتم...
با فندک همه سیگارارو با پاکتش اتیشش زدم..خیلی قشنگ میسوختن....
بمیرید همتون اشغالا....
از زندگیم برو بیرون شیطان ... دیگه دوست ندارم....تو منو به این کثافت کشوندی...
وقتی همشون سوختن بلند شدم یکم گازشو گرفتم توی مسیر...درسته مثل گذشته ها نمیتونستم سریع باشم
ولی هنوزم اگه مسابقه میدادم کم نمیاوردم....مثل موشک چند دور زدم و برگشتم....
کلی هم با دوستم دور زدیم.....
یه مقدار باورش سخته....شرمنده ی همم...
خیلی رو میخواد اینارو اینجا بنویسی....
اومدم که درستش کنم.....
من نه لیاقت بهترین هارو دارم..نه ستاره هام...نه مربی بودن.....
از همه معذرت میخوام....