(1392 آبان 9، 21:37)be yade hagh نوشته است: [ -> ]سلام
دوستان این پست برای من خیلی ارزش داره که می خوام بنویسم... و ارزش خواهد داشت تا همیشه...
من توبه کردم... صریح میگم... حتی نمی خوام توی پستم یه دونه هم علامت تعجب باشه... چون من از این علامت زیاد استفاده می کنم...
هیچ چیز پیچیده ای نیست که تعجب آور باشه...
آسونه...
من توبه کردم یه توبه واقعی... به معنای واقعی کلمه توبه نصوح...
تموم شد و رفت هر چی بود یا نبود...
تموم شد و رفت...
دوست دارم توبه ام رو... خدا هم دوستش داره حتما... دوست دارم شما هم دوستش داشته باشین
یا زهرای علی...
دنیای من شروع شد...
سلام
خانم به یاد حق اتفاقا منم 13شب پیش(که شب ولادت امام هادی(ع) بود)
رفتم یه امامزاده ای و توبه و گریه از ته قلبم ،اصن اون شب با همه شبا فرق داشت
جنس اشکام مثل همیشه نبود
این امامزاده همون امازاده ای بود که چن سال پیش رفتم اونجا و توبه کردم و ازش از ته قلبم خواستم نجاتم بده
به واسطش 7ماه پاک بودم. خداروشکر
حالا منم مثل شما 13شب پیش توبه کردم
از امام زاده و امام هادی خواستم نجاتم بدن به لطف خدا
همونجا نذر کردم از الآن(13شب پیش) هر چی کار خیر میکنم برسه به روح ائمه اطهار
خدارو هزار مرتبه شکر
انشاالله موفق و پیروز باشین
دوس دارم همیشه اون شب بهترین و به یاد ماندنی ترین شبم باشه
یا علی مدد
سلام
آقا من میگم تاپیک خواب بزنید گوش نمیدید
دیروز بعد نماز صبح دوباره خوابیدم
خواب دیدم دارم بازی کامپیوتری میکنم (بازی ای که اصلا تا حالا ندیده بودمو انجام میدادم)
و انصافا بازی جالبی بود تو خواب با اینکه اصن خیلی وقت بود هیچ بازی نکرده بودم
از خواب که بیدار شدم پیش خودم گفتم چه بازی جالبی بود و واقعا خلاقانه ام بود، خوبه یه جا بنویسمش تا یادم نرفته شاید به عنوان ایده برا ساخت قبولش کردن
متاسفانه حواسم پرت شدو ننوشتمش و حالا هم یادم نمیاد چی بود ولی انصافا بازی عالی ای میشد اگه ساخته میشد و امکان ساختشم بود
جالبه تو خواب چقدر ذهنم ایده ی خلاقانه ای داده در حالی که تو بیداری هرچی بهش فکر میکردم چنین ایده ای به ذهنم خطور نمیکرد
(1392 آبان 12، 0:49)sword313 نوشته است: [ -> ]سلام
آقا من میگم تاپیک خواب بزنید گوش نمیدید
دیروز بعد نماز صبح دوباره خوابیدم
خواب دیدم دارم بازی کامپیوتری میکنم (بازی ای که اصلا تا حالا ندیده بودمو انجام میدادم)
و انصافا بازی جالبی بود تو خواب با اینکه اصن خیلی وقت بود هیچ بازی نکرده بودم
از خواب که بیدار شدم پیش خودم گفتم چه بازی جالبی بود و واقعا خلاقانه ام بود، خوبه یه جا بنویسمش تا یادم نرفته شاید به عنوان ایده برا ساخت قبولش کردن
متاسفانه حواسم پرت شدو ننوشتمش و حالا هم یادم نمیاد چی بود ولی انصافا بازی عالی ای میشد اگه ساخته میشد و امکان ساختشم بود
جالبه تو خواب چقدر ذهنم ایده ی خلاقانه ای داده در حالی که تو بیداری هرچی بهش فکر میکردم چنین ایده ای به ذهنم خطور نمیکرد
خب بايد بعد از خواب يه دوره ياداورى خواب تو دستشويى رفت
اينجورى بهتر يادمون مى مونه(شکلک خنده)
پ.ن:اون عبارت تو پرانتز به علت نداشتن شکلکه
عاقا جدیدا من یه نت پیدا کردم سرعت دانلودش 300 تا 400 ـه
هر چی فک میکنم چیزی به ذهنم نمیرسه دانلود کنم
راهنمایی کنید منو
اقا حسین ی سری جزوه و فیلم اموزشی هت ادرس می دم برام دانلود کنید پست کنید در خونه
والله! خوب مردم از موقعیت استفاده نمی کنن خوب!
هپی گرل برای شروع از جواب دادن به پ پ ها و آف ها و غیره شروع کن
ببينين كي اومده،
سلام هپي خانم،
خوبين؟ آغاتون خوبه؟
په چرا بچه هاي كانونو دعوت نكردين؟
(1392 آبان 11، 11:57)mahdi نوشته است: [ -> ]11 روز از اعزامش گذشت.
خدا همه سربازا رو حفظ كنه.
داداش الون من بيادت هستيم.
ما نیز ...
مهدی جان، این شتره دم در خونه من و شمام می خوابه، ولی بی خیال ...
به قول شاعر :
غم روزگار گو رو پی کار خود که ما را غم یار بی خیال غم روزگار دارد ...
پ ن :
کلاً این شعر استاد شهریار چقد قشنگه، یه چند بیتشو می نویسم:
مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد
مژه سوزن رفو کن، نخ او ز تار مو کن که هنوز وصله ی دل دو سه بخیه کار دارد
غم روزگار گو رو پی کار خود که ما را غم یار بی خیال غم روزگار دارد
گل آرزوی من بین که خزان جاودانیست چه غم از خزان آن گل که ز پی بهار دارد ...
سلام
با اونکه نیستم اما دلم براتون تنگ میشه
با اونکه کسی حالمو نمیپرسه و خبر ازم نمیگیره ولی بازم دلم براتون تنگ میشه
از خیلی هاتون بیخبرم
خیلی دوست دارم بدونم کی داره چکار میکنه
خیلیید ها
دلم تنگه واسه همه تون
دلم تنگه واسه خاطراتمون
هی...
فقط تنها کاری که می تونم بکنم اینکه همه تون بسپارم ب خدا و براتون دعا کنم
ولی ای کاش میدونستید چقدر محتاج دعاتونم
به یاد حق جان
خوش ب حالت
اشک چشم من خشک شده
بغض گلوم رو گرفته
اشکام تا پشت چشام جمع میشه
اما نمیزارم سرازیر بشه
دلم تنگه
خیلی تنگه
واسه خیلی از سمانیها
انقدر که میخوام چنگ بندازم رو گلوم و گلوم رو بشکافم
همش دستم رو میذارم رو قلبم و ذکر میگه
فایده نداره
حالا هم داره محرم میشه
عکس حرم امام حسین رو فقط تو اینترنت دیدم و بس
با اونکه ندیدمش خیلی دل تنگشم
واسه اینکه اروم بشم نماز میخونم
فایده نداره
موقتیه
اصلا کلا نمی دونم چرا آروم و قرار ندارم
یکبار برای بانو فاطمه الزهرا (س)شعر میگم
یکبار دلم پر میکشه واسه مولامون امام علی(ع)
نمی دونم چمه
نمی دونم چرا حالم تغییر نمیکنه
چمه؟!
نمی دونم!
ای کاش بانو دستش رو میذاشت رو قلبم شاید آروم میشدم
...
ببخشید...
(1392 آبان 13، 0:28)mahdi نوشته است: [ -> ]عاقا من خيلي گشنمه،
گشنگیتون برطرف شد با غذاهای رنگارنگی که بچه ها گذاشتن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مامان بزرگ ..... با با بززززززززززززرگـــــــــــا کجان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام
میگم این آقا پسرا میرن سربازی
مامان باباها چقدر نازشون رو میکشن
مخصوصا این پسرای تیتیش مامانی حسااااااااس(بلا نسبت شما
)
نمونش داداش خودم
هنوز سه هفته نشده رفته سربازی دوبار مرخصی گرفته اومده خونه
هفته بعد هم قراره بیاد
اونوقت مامانم از هر ده تا حرفی که میزنه یازده تاش در مورد داداشمه
هی میگن بچم اینطور نشه ،اونطور نشه ، دلش تنگ نشه،لاغر نشه ،فلان نشه و ....
بابام میگن اوووه این هفته خونه نمیاد کو تا هفته بعد؟!!!
و مامانم تا یه بوسم میکنه و یه حرفی بهم میزنه داداش کوچیکم حسودی میکنه و میاد بغل مامانم میگه منو ناز کن فقط
من الان دارم کمبود محبت میگیرم تو این خونه:13:
اعتبارام چه مقدس شده
دست نزنید دیگه بهشون