فرزند خردسال شهید سامانلو در بدو ورود به غرفه شهدای مدافع حرم با ماکت تصویر پدرش روبرو میشود و تصور میکند که پدرش آمده و بالای غرفه روی بلندی ایستاده، با عجله به سمت پدر میدود و زمانی که پای ماکت رسید و میفهمد که پدرش نیست، شروع به گریه کردن میکند.
در حاشیه نمایشگاه دفاع مقدس در قم، خانواده شهید سعید سامانلو از شهدای عملیات آزادسازی دو شهر نبل و الزهرا(س) سوریه به غرفه شهدای مدافع حرم دعوت شده بودند که ورود این خانواده شهید به این غرفه با اتفاقی جانسوز همراه بود.
فرزند خردسال شهید سامانلو در بدو ورود به غرفه شهدای مدافع حرم با ماکت تصویر پدرش روبرو میشود و تصور میکند که پدرش آمده و بالای غرفه روی بلندی ایستاده، با عجله به سمت پدر میدود و زمانی که پای ماکت رسیده و میفهمد که پدرش نیست، شروع به گریه کردن میکند. تصویری که نشان از اوج مظلومیت شهدای مدافع حرم و خانوادههایشان را دارد.
به گزارش پایگاه 598، همسر شهید سعید سامانلو متن کوتاهی را در خصوص این اتفاق نوشته که در ادامه میآید:
فقط قصد بازدید از نمایشگاه بود که با تمثیل پدرش روبهرو شد و بچه کمی هیجانزده شد. خدا داعشی و دشمنان اسلام را لعنت و نابود کند. ما واقعا ممنون از برگزارکنندگان چنین نمایشگاههایی در سراسر کشور هستیم که ترویج فرهنگ شهید و شهادت را به نحو احسن انجام میدهند. محمدحسین کوچک باید با واقعیت روبهرو شود تا بفهمد دشمنان پدر قهرمانش را چه کردند؟ محمدحسین و علی خوشحالاند که اگر پدر فداکارشان نیست مردمی هستند که یاد آنها را زنده نگه میدارند.
محمدحسین بعد از روبهرو شدن با تصویر پدر آرام شد و او را نوازش کرد و بوسید و عکسهای یادگاری قشنگی با آن گرفت. ما ممنون و سپاسگزار طراح تمثیلها هستیم.
من مادر محمدحسین و علی علاوه بر همسر شهید بودن فرزند شهید نیز هستم و بیشتر از هر کسی فرزندانم را درک میکنم. یادم میآید وقتی بچه بودم زمانی دلم به درد میآمد که حس میکردم، مردمی که پدر من به خاطرشان رفته حتی یاد و خاطره او را زنده نگه نمیدارند.
شاید با یادآوری خاطرات پدر، اشک از چشمانم سرازیر میشد اما آن اشک سریع تبدیل به شعف و شادی میشد و میگفتم خدایا مواظب این مردم عزیز باش؛ پدر من که برای آسایش آنها رفت، آنها هنوز پدر مرا در خاطر دارند و یادش را زنده نگه داشتهاند.
نقل شده از روزنامه کیهان مورخ 4 مهر
سلام خانم رها3x من!
خیلی خوش اومدین
اختیار دارین
اصلا این جمع، جمع بودنش به بودن اعضاشه
تو این سه ماهی که اومدین کانون، راضی بودین؟ کمی کسری چیزی؟
(یکی نیست بگه آخه مرد حسابی تو چیکاره ی کانونی
)
رها جونم خیلی خیلیممم خوش اومدییییییییی
سلام به همه
خیلی وقت نبودم الانم دارم میرم
فقط بگرم همتونو خیل دوست دارم و ارزو می کنم که پاک و پر امید باشید
مرسی اقای مهدیار..و دریا جونم
اون روز دیدم اینجا بحث کنکوره اومدم منم سفره دلمو باز کنم با اجازه
اول تبریک میگم به موجود جان واقا روزبه و اقای تواب
من کنکور ارشد داشتم ولی قبول نشدم جایی که میخواستم و غیر انتفاعی تهران اوردم
وای وقتی جلو دانشگاه کارشناسیم رد میشم دق میکنم......
اکثر اونایی که بامن سر یه کلاس بودن دانشگاه های خوب قبول شدن
اومدم پست بذارم
یه دوری زدم چیزی به ذهنم نرسید
شما خودتون در نظر بگیرید چند تا پست خوب و مفید گذاشتم
فعلا یا علی