سلام
اینو خوندم :
(1394 مرداد 20، 10:01)همساده نوشته است: [ -> ]...یه جمله بگین ...
یادم افتاد ب این عبارت ک " هر وقت خیلی شاد شدی بگو الله اکبر و هر وقت خیلی غمگین شدی هم بگو الله اکبر!"
شاید بشه تعمیمش داد..
در پناه خدا..
یاعلی.
(1394 مرداد 20، 14:56)رهایی یافته نوشته است: [ -> ]من برای خودم سرگرمی ایجاد کردم . دارم طراحی وب یاد می گیرم کسب درآمد کنم .
خیلی عالیه
تحسین میکنم این انتخابتون رو
منم سه سالی میشه که مدرکش رو دارم...
اگر یاد گرفتید و پیشنهاد کاری داشتین من رو هم خبر کنید
شروع کردم به ساختن دوباره...اول با یه ازمایش کوچولو شروع میکنیم که حس و حالمون برگرده سر جاش....
حدود دو ساعت طول کشید این سیم پیچ کوچولو رو ساختم...10 سانته با 570 دور خیلی منظم پیچیده شده...خیلی توضیح نمیدم فقط میگم
ولتاژ خروجیه این حدود 100000 ولته( تعداد صفرا درسته)
(دور یه سرنگ بزرگ پیچیدم(هوامرکزه))
هر لحظه به سرم میزنه اگه نشد چی میشه...اگه به هیچ جایی نرسیدم چی؟!
اینا افکارین که موقع شروع هر کاری حمله میکنن و میخوان ادمو منصرف کنن....
این پست رو گذاشتم که فقط بگم دیوونه بازی رو شروع کردم! و حتما توی دفتم مینویسم که سال بعد موقع تولدم بیام صفحه ی 2400 ببینم اینجا
چی گفتم و چی شد....
مهم نیست که میبری یا میبازی...مهم اینه که با تمام قدرت بازی میکنی...
ایوووووووووووووووووووووول داداش جون
100000 ولت
باش میشه چیکار کرد...؟؟؟
این دیونه بازی هات رو به منم ابلاغ کن
پا به پات هستم تا آخرش
راستی تولدت مبارک
کیک و شیرینت کو پس
به نام خدا
امروز رفتم حرم واسه همه دعا کردم مخصوصا کانونی ها و مخصوصا کسایی که التماس دعا ویژه گفتن...
مرسی مرد مجاهد خیلی حرفت به دلم نشست و روحیه بهم دادم. واقعا مرسی. انشاالله شایسته این همجورای و این نفس هایی که در حرم میکشم گاه و بیگاه باشم.
خانم مهر خدا
خواستم یه متن بلند بالا راجع به این پستتون و عباراتی که انتخاب کردین بنویسم. خواستم مثالهایی بیارم که چطور شما دارین چقدر زیبا اصول رو بیان میکنین. خواستم تبریک بگم به این قلم. خواستم آیه و حدیث بیارم که ببینین چه نزدیک گفتین به مبانی دینی و عقلی.
خواستم ده تا اعتبار بدم.
دیدم هیچ کدوم حق مطلب رو ادا نمیکنه، همینجوری بی هیچ نقد و پاسخی اینجا بمونه برای یادگاری ایشالا تا چند سال نورش باقی میمونه.
فقط با اجازه تون یه قسمتهاییش رو تو امضام خواهم آورد.
خدا به حق این روزایه عزیز همیشه این نوری که تو وجودتون هست رو حفظ کنه.
شما منو حلال کنید.
(1394 مرداد 20، 15:24)سها نوشته است: [ -> ]سلام
اینو خوندم :
(1394 مرداد 20، 10:01)همساده نوشته است: [ -> ]...یه جمله بگین ...
یادم افتاد ب این عبارت ک " هر وقت خیلی شاد شدی بگو الله اکبر و هر وقت خیلی غمگین شدی هم بگو الله اکبر!"
شاید بشه تعمیمش داد..
در پناه خدا..
یاعلی.
مرسی خیلی خوب بود و خوشمزه این جمله تو خاطرم میمونه.
حالا منم یه چیزی که امروز تو حرم یاد گرفتم میگم. حاج آقا یه حدیثی خوند که مضمونش این بود: اگه یه کارهای بدی کردین یه گناهانی که اونقدر بزرگن که واقعا نمیدونین چطور باید جبرانش کنید. اصلا راهی به ذهنتون نمیرسه که خودتون رو خلاص کنید از سیاهیش.یه کار کنید:
صلوات بفرستین
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
راستش ما آخرش نفهمیدیم چی رو باید حلال کنیم
و جدی بی هیچ نوشابه باز کردنی واقعا خیلی عالی بود نوشته تون. اصلا جای نقد نداشت. البته خیلی میشه راجع بهش حرف زد.
ما گاهی نمیخوایم قبول کنیم که اگه به درونمون رجوع کنیم. اگه واقعا همه آموخته ها و حرفهایی که شنیدیم رو کنار بزاریم و بی هیچ قضاوتی حرفهای درونمون رو بیرون بریزیم میبینیم که همه به یک جا به یک باور ختم میشه. حالا ممکنه هر کسی یه جور بیانش کنه ولی همه ما دوستان همدرد به یک نقاط مشترک میرسیم.من اسمشو میزارم رجوع به فطرت
این چکیده جمله دوم:
ماپذیرفتیم تا عمل نکنیم ایمان و اعتقاد برای ما کاری انجام نخواهد داد. و آموختیم که درخت باور به پاکی، با قدم های کوچکمان در مسیر هوشیاری تنومند خواهد شد.
این چکیده جمله چهارم:
ما به این باور رسیدیم که نیرویی برتر از ما میتواند سلامت عقلمان را به ما باز گرداند.( همون اعتماد به نیروی برتری که شما گفتین)
البته اسما خانم هم پرونده حلالیتشون در حال بررسی هستش
امروز داشتم سرچ میکردم راجع به کسایی که تو جاهایی غیر از کشور ما درگیر خودارضایی و اقسام مختلف شهوت هستن.اونا هم دقیقا مثه ما هستن تجربه اعضا رو که میخوندم میدیدم انگیزشون برای ترک اینا بود: عده زیادی ابرای اینکه گناه میدونن عده دیگه برای دلایل روانی برخی جسمی و برخی هم وابستگی به این کار و ...( دقیقا شبیه کانون خودمون که افراد انگیزه های متفاوتی دارن) یه نکته خیلی خیلی برام جالب بود.گشتم دیدم اره این نکته تو جاهای مختلف تکرار شده. وقتی میخوان راجع به خودشون راجع به عقایدشون و روششون برای اینکه متوقف بشن.
اکثر قریب به اتفاقشون اینجوری شروع میکنن:
.....We can only speak for ourselves
ما فقط می توانیم برای خودمان صحبت کنیم...
نقل قول: ماپذیرفتیم تا عمل نکنیم ایمان و اعتقاد برای ما کاری انجام نخواهد داد.
این یه جمله عین ایه های قرانه
راجع بهش حرفا دارم اگر زبان الکن یاری کنه
نمیدونم ی روزی خواهم تونست حرفایی رو که سال هاست تو ذهنم مرور میشن رو به همون شکل بیان کنم یا نه
ولی همین الان باید هینجا این پیام رو میذاشتم و میگفتم که جمله نقل و قول شده خودِ ایه های قرانه
نمیدونم چقدر تامل کردیم تو قران تا متوجه این نکته بشیم که
خدا هرجا که حرف از ایمان زد پشت بندش گفت عمل
و البته نه هر عملی
عمل باید صالح باشه
تا مارو به مقصد برسونه
وگرنه که اگه غیر ازاین باشه نه تنها ما رو به مقصد نمیرسونه بلکه کلی هم ازش دورمون میکنه
و ممکنه مارو به جایی برسونه که دیگه اصلا نقطه بازگشتی وجود نداشته باشه
یک حرفایی درون سینه ام هست که میخوام بگمش ولی فعلا زبان قاصر از گفتنه
به امید روزی ک بتونم به رشته تقریر در بیارم حرفایی ک در درون سینه ام موج میزننن رو
سلام
این دو سه صفحه ی آخر تاپیک که خوندم خیلی مفید بود
ممنون از همتون دوستان
بدو
بیا
این خلاصه رو از من میشنوی از دست نده
من معتقدم هیچ چیزی بهتر و ناب تر از تجربیات خالص انسان ها نیست ...
برای همین از وقتی استادم به من گفت باید دنبال تجربه باشی، حتی برو و توی پارک ها دنبال پیرمرد ها بگرد و ازشون بخواه یه جمله بگن که راهنماییت کنه، همیشه دنبال تجربه بودم.
از هر تجربه ای بشدت استقبال میکنم و میدونم این تجربه هاست که به من آگاهی بالایی میده اما
اگه عملی نشن، میشن شعار همون طور که خانوم مهر خدا گفتن
پس من نیاز دارم این تجربیات که توی ذهنم مدام تکرار میشن رو عملی کنم. حالا راهکارم چیه ؟ خیلی سادست، باید جلوی چشمم باشن تا ملکه ی ذهنم بشه.
یه روز توی دوران امتحانات نوبت دوم بود که من خیلی زودتر از همیشه رفتم مدرسه چون گفته بودن که باید زودتر بیاین و اینا. قسمتی از مدرسمون هنوز در حال ساخته: سالن مدرسه و حیاط. رفتم توی سالن که کارگرها داشتن کار میکردن چون میخواستم اطلاعیه ای رو بخونم، به همه سلام دادم و رفتم اطلاعیه ی جریمه تقلب و اینا رو بخونم. فقط از روی کنجکاوی و بیکاری. سرکارگر گفت: بیا اینجا، کارت دارم. رفتم پیشش گفت: چرا اطلاعیه ی جریمه ی تقلب رو میخونی، نکنه تقلب و اینا کردی ؟ گفتم: نه همنیجوری از سر کنجکاوی اومدم بخونمش چون معاون دیروز گفته بود که حتما بخونین !
از لهجه اش فهمیدم از مشهده؛ بعد از اینکه پرسید شغل پدرت چیه گفت: میدونی پدرت چقدر برات زحمت میکشه؟ میدونی پدرها چقدر نگران آینده ی بچه هاشونن؟ میدونی اونا از خودشون برای بچه هاشون میگذرن؟ گفتم: آره. ادامه داد: میدونی هر 20 رو که میگیری چقدر پدرت خوشحال میشه ؟ چند کیلو وزن اضافه میکنه ؟
ادامه داد: وقتی همسن تو بودم، به من گفتن درس بخون، اگه درس نخونی نمیتونی خرج تو در بیاری و در نتیجه بدبخت میمونی و هیچی نمیشی. من هم گفتم درس نمیخونم، میخواین چیکار کنین؟ ( اینا حرفای اون بود ) در نتیجه مجبور شدم برای امرار معاش کارگری کنم. میدونی چرا این همه راه از مشهد اومدم اینجا؟ گفتم: نه. گفت: چون میخوام زن و بچه م راحت زندگی کنن. بچه ام تیزهوشان مشهد درس میخونه، دیشب بهم زنگ زد و گفت که از فلان درس 20 گرفته. واسه همین امروز اینقدر خوشحالم که حد نداره. این رو به یاد داشته باش:
اگه درس میخونی مثل مرد درس بخون، بابات برات زحمت میکشه و با هر 20 تو اونم ذوق زده میشه. فکر تقلب و اینا رو بزار کنار و فقط مثل مرد درس بخون چون اگه درست درس نخونی به پدرت خیانت کردی. امتحانات نوبت دوم به هیچ وجه تقلب نکردم، سال های قبل شاید تقلب میکردم اما توی اون بعد از شنیدن این نصیحت تصمیمم برای مثل مرد درس خوندن مصمم شد. این رو هم بگم که فقط یک بار امتحان زیست خیلی اتفاقی وسوسه شدم و جواب سوال یک کلمه ای رو پرسیدم! یعنی فقط 0.25 تقلب . و این عذاب وجدان برای من موند چون توی اون امتحانات دیگه تقلب نکردم.
این هم یک تجربه و نصیحت ناب بود، بارها اطرافیانم گفته بودند که درس بخون اما این پدر جوری نصیحتم کرد که تو دلم گفتم: دمت گرم، عجب حرفی زدی مرد. خدا یار و یاورش باشه، منو که خیلی تکون داد. ببخشید اگه طولانی شد
اقا ما چندتا پروژه بهمون خورد. یعنی با دو تا واسطه به دست من رسید.
من شروع کردم به انجام دادنشون. راستش وقتم داشتم ها حوصله هم داشتم منتهی بنا بر تجربه قبلی گفتم صد تومن دویست تومن میخوان بدن خوب به وقت و اعصاب خردیش نمی ارزه یکیشو دادم به یکی از هم کلاسیام.خیلی هم کمکش کردم یعنی بعضی وقتها میگفتم غلط کردم کاش خودم انجامش میدادم اینقدر هر دقیقه زنگ میزد و غر میزد که سخته و اینا. من بهش گفتم طی نکردم چقدر بهم میدن ولی نهایت صد یا دویست تومن میدن.
امروز باهام تسویه کردن مبلغ سه برابر پیش بینی ها بود...
یعنی خیلی بیشتر از تصورات من..
گفتم ای دل غافل یه بارم نون واسمون اومده بود دادیمش به مردم
یهو یه لحظه تو دلم اومد همون دویست تومن رو بدم به این دوستم و خلاص...
یعنی به سرعت برق و باد دویدم سمت عابر بانک کل پولی که باید میدادم رو بهش دادم. یه قرون هم بر نداشتم حتی برای نقش واسطه گری. طرف خودش باورش نشد.
از همین الان بخوام وسوسه بشم برا مال دنیا فردا پس فردا همینجوری پول مردم رو میخورم و حرص میزنم.
خلاصه یه بار به وسوسه ها گوش دادم و نفهمی کردم و تو این چاه ویل مسائل جنسی افتادم بسه.
(1394 مرداد 21، 21:24)همساده نوشته است: [ -> ]اقا ما چندتا پروژه بهمون خورد. یعنی با دو تا واسطه به دست من رسید.
من شروع کردم به انجام دادنشون. راستش وقتم داشتم ها حوصله هم داشتم منتهی بنا بر تجربه قبلی گفتم صد تومن دویست تومن میخوان بدن خوب به وقت و اعصاب خردیش نمی ارزه یکیشو دادم به یکی از هم کلاسیام.خیلی هم کمکش کردم یعنی بعضی وقتها میگفتم غلط کردم کاش خودم انجامش میدادم اینقدر هر دقیقه زنگ میزد و غر میزد که سخته و اینا. من بهش گفتم طی نکردم چقدر بهم میدن ولی نهایت صد یا دویست تومن میدن.
امروز باهام تسویه کردن مبلغ سه برابر پیش بینی ها بود...
یعنی خیلی بیشتر از تصورات من..
گفتم ای دل غافل یه بارم نون واسمون اومده بود دادیمش به مردم
یهو یه لحظه تو دلم اومد همون دویست تومن رو بدم به این دوستم و خلاص...
یعنی به سرعت برق و باد دویدم سمت عابر بانک کل پولی که باید میدادم رو بهش دادم. یه قرون هم بر نداشتم حتی برای نقش واسطه گری. طرف خودش باورش نشد.
از همین الان بخوام وسوسه بشم برا مال دنیا فردا پس فردا همینجوری پول مردم رو میخورم و حرص میزنم.
خلاصه یه بار به وسوسه ها گوش دادم و نفهمی کردم و تو این چاه ویل مسائل جنسی افتادم بسه.
همساده پول رو وگیر! (من وسوست بیدم همساده!
)
ای خدا....
خودم هی یاد اون دوچرخه دزدیه میوفتم که مفت میتونستم برش دارم!
بد دردیه!
دمت گرم همساده جان،
منم میخوام با دادن خمس، ان شاء الله خودم رو آزاد کنم و به قول تو تو چاه ویل جدیدی نیفتم.