(1401 فروردين 27، 10:16)БЯΞΛКłЛg БΛÐ نوشته است: [ -> ]بچه ها
اینجا کسیو داریم وسواسی بوده باشه؟
وسواس پاکی نه
وسواس تایم شاید نسبتا که اون اوکیه
اما وسواس تقارن
وای نمیدونم چجور بگم
اینکه همه چیزا باید مرتب پیش بره
برنامه ها مرتب چینده بشه
دقیق باشم
این دقیق بودن رو برا تایم ندارما حتی مثلا ساعت مطالعه هام رند نیستن اکثرا
اما مثلا دفترم نباید خط اضافه توش باشه
از این نوع وسواس دارم
یا مثلا من اکثرا لباس بیرون نمیخرم چون باب میل من نیستن
اکثرا میدوزم
خیاط بیچارم یقه اش یکم این ور اون ور باشه کلاش پس معرکه است
یا ما یه جاهایی کتابخونی اینا داشتیم یکی دست از پا خطا میکرد من ناراحت میشدم چون ترتیب بهم میریخت
از مساوی بودن خوشم میاد
اگر کسی داشته و به داد خودش رسیده منو هم راهنمایی بنماید ممنون میشم
سلام.
این تاپیک؛ در رابطه با همین موضوعه.
و فکر کنم آبی آسمونی اگه وقت داشته باشه بتونه راهنماییت کنه.
(1401 فروردين 27، 10:16)БЯΞΛКłЛg БΛÐ نوشته است: [ -> ]بچه ها
اینجا کسیو داریم وسواسی بوده باشه؟
وسواس پاکی نه
وسواس تایم شاید نسبتا که اون اوکیه
اما وسواس تقارن
وای نمیدونم چجور بگم
اینکه همه چیزا باید مرتب پیش بره
برنامه ها مرتب چینده بشه
دقیق باشم
این دقیق بودن رو برا تایم ندارما حتی مثلا ساعت مطالعه هام رند نیستن اکثرا
اما مثلا دفترم نباید خط اضافه توش باشه
از این نوع وسواس دارم
یا مثلا من اکثرا لباس بیرون نمیخرم چون باب میل من نیستن
اکثرا میدوزم
خیاط بیچارم یقه اش یکم این ور اون ور باشه کلاش پس معرکه است
یا ما یه جاهایی کتابخونی اینا داشتیم یکی دست از پا خطا میکرد من ناراحت میشدم چون ترتیب بهم میریخت
از مساوی بودن خوشم میاد
اگر کسی داشته و به داد خودش رسیده منو هم راهنمایی بنماید ممنون میشم
سلام
تا وسواست بیشتر از این شدت نگرفته بهتر از همین ثانیه ترکش کنی.
اگه فرد منظمی هستی باید به معنای واقعی شلخته و بی نظم بشی.
اگه میخوای همه چیز مساوی باشه باید دقیقا برعکسشو انجام بدی و قاطی کنی همه چیزو.
وسواس رو اگه ادامه بدی آدم رو تا مرحله جنون میکشه پس واقعا دارم بهت جدی میگم باید بذاریش کنار.
من خودمم وسواس داشتم و البته دارم ولی خیلی کمتر شده از وقتی بی اهمیتش کردم
جز اینکه ذهن خودتو آزار میدی هیچ سودی نداره
(1401 فروردين 27، 10:16)БЯΞΛКłЛg БΛÐ نوشته است: [ -> ]بچه ها
اینجا کسیو داریم وسواسی بوده باشه؟
وسواس پاکی نه
وسواس تایم شاید نسبتا که اون اوکیه
اما وسواس تقارن
وای نمیدونم چجور بگم
اینکه همه چیزا باید مرتب پیش بره
برنامه ها مرتب چینده بشه
دقیق باشم
این دقیق بودن رو برا تایم ندارما حتی مثلا ساعت مطالعه هام رند نیستن اکثرا
اما مثلا دفترم نباید خط اضافه توش باشه
از این نوع وسواس دارم
یا مثلا من اکثرا لباس بیرون نمیخرم چون باب میل من نیستن
اکثرا میدوزم
خیاط بیچارم یقه اش یکم این ور اون ور باشه کلاش پس معرکه است
یا ما یه جاهایی کتابخونی اینا داشتیم یکی دست از پا خطا میکرد من ناراحت میشدم چون ترتیب بهم میریخت
از مساوی بودن خوشم میاد
اگر کسی داشته و به داد خودش رسیده منو هم راهنمایی بنماید ممنون میشم
سلام به نظر من به یه روانشناس مراجعه کنید نتیجه بهتری میگیرید البته سرچ کردن و پرسیدن از دیگران هم بد نیست ولی ممکنه ریشه های این وسواس برای هرکسی متفاوت باشه ممکنه از اضطراب باشه ممکنه از چیز های دیگه باشه که کسی که تخصصش اینه طبیعتاً بهتر میتونه راهنماییتون کنه
نقل قول: سلام به نظر من به یه روانشناس مراجعه کنید نتیجه بهتری میگیرید البته سرچ کردن و پرسیدن از دیگران هم بد نیست ولی ممکنه ریشه های این وسواس برای هرکسی متفاوت باشه ممکنه از اضطراب باشه ممکنه از چیز های دیگه باشه که کسی که تخصصش اینه طبیعتاً بهتر میتونه راهنماییتون کنه
من میگم انقدر خوب بودن پیشنهاد هاتون رو تموم کنید نه؟
برا خیلی چیزا این حرکتو در نظر داشتم جز این
اوهوم باید دو طرفو بگیرم
هم تجربه دوستان هم حالت علمی و تخصصیش رو
من خودم با توجه به خودشناسی هام حس میکنم این از مادرم اومده
چون همیشه باید بیست میسدم خب
منم این برام مهم نبود
اومدم رو این مرتب بودنه خالیش کردم
یا شاید برا مرتب بودن تشویق شدم هی خواستم بمونه
یا چون محدود بودن به قوانین رو از 5 سالگی یاد گرفتم
همه اینا میتونه باسه
واقعا ممنونم بابت توصیه هاتون
حتی بچه ها اگر دقت کنید من گفتم یه شب که مریضم نمیتونم بیام اعلام وضعیت کنم تو تاپیک ها وای خدا جهنمم شد اون شب و چون مجبورم ادامه اش بدم دارم خاکشیر میشم
دقیقا به این علته که نمیخوام تو کارم نقصی باشه
یه چیزی که بهش رسیدم که واقعا ادمو رشد میده
خوبی کردن به کسیه که بهت بدی کرده
یه همکلاسی دارم خیلی منو اذیتم کرده خیلی یعنی از مستقیم یا غیر مستقیم به عنوان تهمت
اما من بخشیدمش شکر خدا به لطف خدا
اون روز به من پیام داده بود در یه موردی کمک خواست و اینا منم کمکش کردم
به نظرم همین حرکت ها باعث میشه از خیلی کارایی که بد هستن و میخواستیم انجام بدیم جلو گیری میکنن
من اگر بدی میکردم هیچ اتفاق مثبتی نمیفتاد
اما الان شاید حتی باعث تغییر در اونم شده باشم که خالصانه بهش کمک کردم
(1401 فروردين 28، 7:43)БЯΞΛКłЛg БΛÐ نوشته است: [ -> ]یه چیزی که بهش رسیدم که واقعا ادمو رشد میده
خوبی کردن به کسیه که بهت بدی کرده
سلام
من هم تقریبا مرتبط با همین موضوع دیروز یه تجربه به دست اوردم
تو مدرسه یه کار درستی کردم ولی یکی از همکلاسی ها چیز بدی به من گفت
خیلی عصبانی شدم ولی بخشیدمش
بعد از چند لحظه خودش جلوی روی همه چنان ضایع شد که سرش رو انداخت پایین و کلا از اون جمع رفت
البته آدم هم داریم تا آدم
من با یه نفری رفاقت داشتم یه زمانی یه چیزی ازش دیدم که باعث شد دیگه به عنوان رفیق بهش نگاه نکنم ولی گفتم خوب به عنوان یه آدم معمولی میتونه باشه جز افراد دور و برم بعد از اون باز هم بهش زمان دادم دیدم نه ذات بعضی آدما واقعا خرابه به بعضی ها حتی فرصت دادن هم اهانت به خودمونه فقط باعث اصاب خوردیه همون اول باید بلاکش کنی هم خودت و هم اعصابت راحت بشن
(1401 فروردين 28، 15:34)New fighter نوشته است: [ -> ]البته آدم هم داریم تا آدم
من با یه نفری رفاقت داشتم یه زمانی یه چیزی ازش دیدم که باعث شد دیگه به عنوان رفیق بهش نگاه نکنم ولی گفتم خوب به عنوان یه آدم معمولی میتونه باشه جز افراد دور و برم بعد از اون باز هم بهش زمان دادم دیدم نه ذات بعضی آدما واقعا خرابه به بعضی ها حتی فرصت دادن هم اهانت به خودمونه فقط باعث اصاب خوردیه همون اول باید بلاکش کنی هم خودت و هم اعصابت راحت بشن
اره قبول دارم
ببینید خودم یکی از همکلاسی هام خودشو زده بود به اون راه و الکی وقت منو میگرفت
و ما معتقدیم وقت مثل ناموس ماست و حتی بالاتر
خب بلاک شد رفت
البته قبلش من بهش گفتم وقت ندارم و نمیتونم اما گوش نکرد
ولی خب گاهی وقتا بعضیا مشکل دارن و ما نمیتونیم قضاوت کنیم
و خوبی ای که تموم بشه بره و از همه مهمتر از وجود تو کم نکنه خیلی عالیه
اینکه یه حرکت بزنی یا یه روش برا مشکلی که داره پیشنهاد بدی فک نکنم ادمو اذیت کنه
اما نه اگر همین ادم همزمان به من توهینم کنه و همزمان رفاقت صمیمی ادامه بده نه این حتی به عزت نفس خودمم ضربه میزنه
گاهی وقتا یه سریا که بهت بدی میکنن باید اگر کمک خواستن بکنی و اون کمکی ارزش داره که اولا احتمال این باشه که اگر تلاش کنه به بالاتر از تو هم برسه و وقتتو نگیره
اما واقعا خیلی از ارتباط های ما ساده است و عمیق نیستش
سر اینکه ما خوبی کردیم اون بد جواب داده یا خوبی بهمون نکرده تصمیم میگییریم دیگه به کسی بدون توقع خوبی نکنیم تا مطمئن نباشیم بهمون خبوی میکنه ما خوبی نکنیم
اما اینجا من مطمئنم طرف بی چشم و رو هست و اتفاقا خوبی میکنم که اگر موفق شد نفسم له بشه که بگه اخ اخ تو کمک کردی ازت تشکر نکرد منم بهش بگم ای نفس سرکش من اینا برا رضایت خدا بود نه عیش و نوش تو که
و نکته بعدی من باب کساین که قطعا معاد و اینا رو قبول دارن اینکه اونا دلشون به اون یکید نیا خوشه که این یکی برمیگرده به اعتقادات اون فرد
(1401 فروردين 28، 15:38)БЯΞΛКłЛg БΛÐ نوشته است: [ -> ] (1401 فروردين 28، 15:34)New fighter نوشته است: [ -> ]البته آدم هم داریم تا آدم
من با یه نفری رفاقت داشتم یه زمانی یه چیزی ازش دیدم که باعث شد دیگه به عنوان رفیق بهش نگاه نکنم ولی گفتم خوب به عنوان یه آدم معمولی میتونه باشه جز افراد دور و برم بعد از اون باز هم بهش زمان دادم دیدم نه ذات بعضی آدما واقعا خرابه به بعضی ها حتی فرصت دادن هم اهانت به خودمونه فقط باعث اصاب خوردیه همون اول باید بلاکش کنی هم خودت و هم اعصابت راحت بشن
اره قبول دارم
ببینید خودم یکی از همکلاسی هام خودشو زده بود به اون راه و الکی وقت منو میگرفت
و ما معتقدیم وقت مثل ناموس ماست و حتی بالاتر
خب بلاک شد رفت
البته قبلش من بهش گفتم وقت ندارم و نمیتونم اما گوش نکرد
ولی خب گاهی وقتا بعضیا مشکل دارن و ما نمیتونیم قضاوت کنیم
و خوبی ای که تموم بشه بره و از همه مهمتر از وجود تو کم نکنه خیلی عالیه
اینکه یه حرکت بزنی یا یه روش برا مشکلی که داره پیشنهاد بدی فک نکنم ادمو اذیت کنه
اما نه اگر همین ادم همزمان به من توهینم کنه و همزمان رفاقت صمیمی ادامه بده نه این حتی به عزت نفس خودمم ضربه میزنه
گاهی وقتا یه سریا که بهت بدی میکنن باید اگر کمک خواستن بکنی و اون کمکی ارزش داره که اولا احتمال این باشه که اگر تلاش کنه به بالاتر از تو هم برسه و وقتتو نگیره
اما واقعا خیلی از ارتباط های ما ساده است و عمیق نیستش
سر اینکه ما خوبی کردیم اون بد جواب داده یا خوبی بهمون نکرده تصمیم میگییریم دیگه به کسی بدون توقع خوبی نکنیم تا مطمئن نباشیم بهمون خبوی میکنه ما خوبی نکنیم
اما اینجا من مطمئنم طرف بی چشم و رو هست و اتفاقا خوبی میکنم که اگر موفق شد نفسم له بشه که بگه اخ اخ تو کمک کردی ازت تشکر نکرد منم بهش بگم ای نفس سرکش من اینا برا رضایت خدا بود نه عیش و نوش تو که
و نکته بعدی من باب کساین که قطعا معاد و اینا رو قبول دارن اینکه اونا دلشون به اون یکید نیا خوشه که این یکی برمیگرده به اعتقادات اون فرد
آره خوب این هم درسته ولی خب من کلا دایره افرادی که دوربرم هستن خیلی خیلی کمه مثلا شاید دو تا رفیق داشتم که واقعا یه زمانی رفیق بودم براشون کارهایی که هیچ احدی حاضر نیست برای کسی انجام بده من خودم داوطلب میرفتم کمکشون میکردم انتظار نداشتم برام یه کاری بکنن که بگم جبران کنه مثلا این جبران کردن شاید توی دایره دوستانه بگنجه ولی رفیق اصلا بحثش جداست بی هیچ چشم داشتی توی رفاقت به هم کمک میکنن ولی اون شخصی که من گفتم کلا آدمی نبود که بشه باهاش رفاقت کرد شاید میشد توی دایره دوست ها باشه ولی دایره رفاقت اصلا اون آدم اندازه اون دایره نبود که البته با اون رفتاری که اون روز کرد من اصلا ترجیح میدم تنها بمونم ولی با این جور آدما حتی سلام علیک هم نکنم
در کل باید ظرفیت آدما را بلد بود و بعد به اندازه ظرفیتشون بهشون کمک کرد خیلی ها هستن میدونن رفتارشون اشتباهه ولی زیر بار این نمیره که اصلا اون کار اشتباهه چه برسه بخواد تغییر کنه یه غرور الکی که به جز خراب کردن خودشون چیزی نصیبشون نمیشه
حضرت ابراهیم داشت از یه مسیری رد میشد که یک مرد گدایی رو دید
اون مرد از ابراهیم درخواست کمک کرد
ابراهیم جلو رفت و گفت به جای اینکه به تو پول بدم
به تو کمکی می کنم تا برای همیشه از گدایی بی نیاز بشی
دست اون مرد و گرفت برد پیش یکی از تاجرای شهر به هر خال ابراهیم برای خودش اعتباری داشت به مرد تاجر گفت
به اعتبار من به این مرد جنس بده بره بفروشه و از محل سودش بتونه زندگانیش رو بگذرونه
اون تاجر هم به حساب ابراهیم به این مرد جنس داد
مرد هم کلی تشکر کرد و ابراهیم رفت
چند روز بعد دوباره از اون مسیر رد میشد دوباره دید همون مرد گدا داره گدایی میکنه
رفت جلو بهش گفت من که به تو کار دادم چرا نشستی گدایی میکنی؟
گفت همون لحظه که تو رفتی وقتی حرکت کردم چند قدمی ک جلو رفتم روی صخره یه عقاب کوری و دیدم نظرم بهش جلب شد و نگاهش کردم
دیدم یه عقاب بینایی رسید و برای اون غذا آورد
اون لحظه با خودم فکر کردم
خدایی که به اون عقاب کور غذا میده به من هم غذا میده
همون جا شد رفتم کل اجناس و پس دادم
اومدم نشستم سرجام
خدایی که به اون عقاب کور غذا میده به من هم غذا میده
فکر می کنید ابراهیم چی جوابشو داد؟
گفت خدا به تو غذا نمیده؟
برگشت گفت درسته خدا به عقاب کور غذا میده به عقاب بینا هم غذا میده
فقط چرا تو انتخاب کردی اون عقاب کوره باشی؟؟؟
نقل قول: آره خوب این هم درسته ولی خب من کلا دایره افرادی که دوربرم هستن خیلی خیلی کمه مثلا شاید دو تا رفیق داشتم که واقعا یه زمانی رفیق بودم براشون کارهایی که هیچ احدی حاضر نیست برای کسی انجام بده من خودم داوطلب میرفتم کمکشون میکردم انتظار نداشتم برام یه کاری بکنن که بگم جبران کنه مثلا این جبران کردن شاید توی دایره دوستانه بگنجه ولی رفیق اصلا بحثش جداست بی هیچ چشم داشتی توی رفاقت به هم کمک میکنن ولی اون شخصی که من گفتم کلا آدمی نبود که بشه باهاش رفاقت کرد شاید میشد توی دایره دوست ها باشه ولی دایره رفاقت اصلا اون آدم اندازه اون دایره نبود که البته با اون رفتاری که اون روز کرد من اصلا ترجیح میدم تنها بمونم ولی با این جور آدما حتی سلام علیک هم نکنم
در کل باید ظرفیت آدما را بلد بود و بعد به اندازه ظرفیتشون بهشون کمک کرد خیلی ها هستن میدونن رفتارشون اشتباهه ولی زیر بار این نمیره که اصلا اون کار اشتباهه چه برسه بخواد تغییر کنه یه غرور الکی که به جز خراب کردن خودشون چیزی نصیبشون نمیشه
به نکته بسیار زیبایی اشاره کردید که ظرفیت رو بشناسیم
دقیقاااااا تو کاسه کسی اقیانوس نباید ریخت
تو رفاقت این حرکتا خطریه رفاقت های غلط که یه طرفه هم هست شاید و برا تا پول داری رفیقتم قربان بند کیفتم طور هستن
ولی ادمای عادی مشکل پیدا نکنه
الان ایشون که من میگم شاید من برم دانشگاه تا اخر عمرم نبینمش
یه قسمتی از دعای ابوحمزه ثمالی میگه:
"اللهمَ تُب عليَّ حتي لا اعصيكَ..."
ما آدما، گاهی خدارو مسخره میکنیم! با هرشب توبه کردن و فرداش تکرار همون گناه!
خدایا این شبا بهمون لیاقت بده یجوری برگردیم سمتت که راه برگشتی بسوی گناه نباشه.
چقدر کانون خسته س !
حس میکنم کانون یه آتریسا کم داره
شاید هم یه روزبه یا امید فردا یا ابوالفضل
یا آقای خبرنگار ..
شاید هم آقای فراسی
آرمان و علیرضا
آرمین و عاشق
شاید هم شقایق یا میتوانم
یا خیلی دوستای دیگه ..
همه تاپیک ها جو غمگینی داره . خیلی دوست دارم پست بزنم ولی دست و دل آدم به نوشتن نمیره
..........
از کانون و دنیای مجازی که بگذریم تو دنیای واقعی چقدر امسال خوب شروع شد
این ماه رمضون تا به اینجا یکی از مفید ترین ماه رمضون های زندگیم بود
کلا زندگی خیلی قشنگ تر شده نسبت به قبل .
خیلی اتفاقات خوبی داره میوفته
اصلا این روزا انقدر انرژی دارم فقط دوست دارم برم بیرون تا ساعت ها تو خیابون پیاده راه برم
من واقعا کودک درون فعالی دارم و وقتی اتفاق خیلی کوچیک خوب هم میوفته انقدر ذوق مرگ میشم و کلی انرژی ازش میگیرم که نمیتونم یک جا ثابت بشینم
قبلا که اینجور میشدم این انرژی رو میاوردم تو کانون و کلا به طور کامل همه حس میکردن این احساس رو
ولی الان چند وقته کلا میرم بیرون پیاده روی میکنم
حاصل این پیاده روی برای یک روز میشه این .. بعد از افطار تا 12 شب
پیاده روی رو خیلی دوست دارم ..
کاش میتونستم الان از خونه برم بیرون ..
دوست داشتم الان خیابون ولیعصر بودم کل خیابون ولیعصر رو پیاده میرفتم .
الان چیزی که میخوام یه تنهایی با خدای مهربونم ؛ یه خیابون خوشگل با درختای بلند ؛ یه باد خنک ؛ یه هنذفری با اهنگ شاد و دو تا پا برای دوییدن بین این همه زیبایی ...
سلام من بیشترین گامی که رفتم 12 هزارتا بود دمت گرم خیلی خوبه که پیاده روی میکنی ?