نقل قول: خداییش تا پست من خوب بودیم ... دیگه بچه ها شور و شوق داشتن داماد شن نشد دیگه مهدی و حمید و دایموند و چند نفر دیگه رو دیشب به زور تو صف نگه داشتیم و نذاشتیم داماد شن .
نخیرم اتفاقا خود شما کارو خراب کردید بله!!
من فقط قضیه آرشام خانو باور کردم چون هم نفر اول بودن و هم تو درددل گفتن
ولی شما خیلی تابلو اومدید گفتید
تا یکی اومد خبر ازدواج داد ،مثه این حسودا سریع اومدید گفتید
هادی خان ک دیگه هیچی :21:
من هرطور شده باید با مادرشون صحبت کنم
این پسر باید زن بگیره
خارج از شوخی واقعا چ فکری درمورد ما کردید؟؟؟؟
دایموند!؟؟!
مهدی؟!؟
اینا از اشخاصی هستن ک حالا ها حالا ها...........
دخترا ساکت نشینید
این جور کارا تنبیه درست حسابی میخواد
آقا چرا همش منو سوژه میکنید؟!
حتما میخواستین پیام پروفایل منو به آقا آرشام بذارین توی پارازیت! :smiley-yell:
همین جا اعتراف میکنم که من همه رو از دم باور کردم
حتی آقا هادی
البته کریسمسش مشکوک بودا ....
یعنی شما ها بیاین خبر ازدواج بدین من یکی که دیگه باور نمیکنم
واقعا این چکاریه با احساسات مردم بازی میکنین؟
من که ازتون نمیگذرما کلی واسه شام عروسی برنامه ریختم بودم
سلام
:-w
b-(
/
آقا.. شما با این ی خط :
نقل قول: بچه بودم با دختر همسایه هرروز میشستیم جلوی در بازی فکری میکردیم منچ مار و پله حتی گاهی اوقات وقتی پسرای محل کم بودن موقع یار کشی ؛ فوتبال و خر پلیس ! تا دو سه سال پیش هم همسایه بودیم ... اسمش یادم نمیاد فکر کنم یه چیز تو مایه ها نرگس بود ولی نرگس نبود
سوژه میخواین چ کنین؟!
با اون تعریفی ک شما کردین.. و این ک اسمش یادتون نمیاد خیلی قشنگ متوجه صمیمیتتون شدیم!!
و
دارم فک میکنم یعنی پسر همسایه ما هم الان ممکنه ک برای رفیق هاش از دختر همسایشون بگه؟؟
من یار اصلی تیم فوتبال کوچمون بود..
اونا س تا داداش بودن..من با امین همسن بودم امیرحسین بزرگتر بود و امید کوچیکتر..
امیرحسین سر مربی تیم ما بود..خیلی خوب یاد میاد..هنوزم ک گاهی با خواهر زاده هام بازی میکنم تکنیک ها رو بلدم!
از همو وقت هم استقلالی شدیم..
دوران جاهلیت جالبی داشتم من...
ان شاء الله هر جا هستن سلامت باشن.
و شما نیز همیشه سلامت باشین..
در پناه خدا..
یاعلی.
بچهها یعنی همتون منو سر کار گذاشته بودید؟!!
یعنی از روی حسودی که حالا دارم داماد میشم این حرفا رو زدید؟
خجالت داره.
من واقعا داستان هادی رو باور کرده بودم.
چی بهتون باید بگم؟
حرفی واسه من نمونده که بزنم.
شما ها واقعا بیجنبه اید!
سلام به همه ی بچه ها ی خوب کانون
من برگشتم
اگ هنوزم جایی تو کانون داشته باشم
دلم براتون کوچولو شده بود خیلی خیلی زیاد
خیلی برام عزیزید..
..
.
سلام
اقا ی تنها ترین سردار می گن می خوان امشب هم برامون برنامه شب شعر برگذار کنن
نه که همدان چند روه تعطیله به خاطر همدانیای عزیز :x می خوان امشب علاوه بر جمعه برامون فال بگیرن
و همین طور ب یمن قدم مسافر کوچولو
(1392 آذر 24، 23:02)mahdi نوشته است: [ -> ]قضيه ما هم شده، عين چوپان دروغگو،
وقتي راستشم ميگي، كسي باور نميكنه
جدا باید چوپان دروغگو رو از کتاب درسی حذف کنن(اگه حذف نشده باشه) نمونه مدرنش که شما باشین رو بذارن
(1392 آذر 25، 14:52)رامین. نوشته است: [ -> ]کی گفته امشب نوبت تو بود ؟ امشب نوبت سردار بود قرار بود بیاد بگه قبل خدمت نامزد کرده که بیوفته تهران
sent from my nokia 1100
من دیروز نبودم تو کانون، الان اومدم دیدم یه پیام اومده با این مضمون که: حادق باش ...
رفتم دیدم خلاصه آره و اینا
ولی تو دلم داشتم می گفتم آخه چرا منو تو این موقعیت قرار میدین؟ ( به سبک بابا اتی )
بعد با کلی تدبیر و امید اومدم شبانه روزی دیدم گندش دراومده خخخخخخخ
حالا از اینا بگذریم، من نامزد کنم؟
البته در محیط پیرامون هر کدوم از ما ها یه سری افراد هستن که به شوخی! میخوان "ادامه تحصیل" بدن
اما بنده در همین جا به صراحت و جدیت اعلام می کنم که: من فعلاً میخوام "ادامه خدمت" بدم ...
ولی با همه ی این اوصاف، آرشام جان بهت تبریک میگم
و برای تو و همسر محترمت آرزوی سلامتی و خوشبختی می کنم
و اما دو تا نکته رو باید حتماً بهش اشاره کنم:
1. من چند وقت پیش هم به این نکته اشاره کرده بودم کسی اهمیت نداد:
(1392 آذر 14، 18:37)تنها ترین سردار نوشته است: [ -> ].
آقا یه نکته مهم!
میگم دقت کردین یکی از اعضای خوب کانون چند وقتیه پیداش نیس؟
حسین 422 رو عرض می کنم. مشکوک میزنه ها، من میگم این داره یه طبلی میزنه که فرداها صداش میاد ...
با اون نفس مسیحایی خانم بارونی...
خلاصه حواستون باشه، ببینین کی گفتم .
من فک می کنم این نبودنش خیلی مشکوکه، از هر لحاظ ...
خلاصه نسبت به این قضیه پیگیر باشین، اگر هم یه وقت ما نبودیم و برگشت گوششو بگیرین تو چشماش نگا کنین تا همه چیو اعتراف کنه
2. دیدین توی بعضی از محافلی که همه رو دور شوخی ان و به شوخی یه چیزایی میگن بعد یهو یکی اون وسط لا به لای شوخیا با همون حالت شوخی یه واقعیتی رو میگه بعد چون جوّ، جوّ شوخی بوده همه فک می کنن اونم شوخی می کنه و کسی حتی فک نمی کنه طرف داره راس میگه؟، در صورتی که واقعاً راس می گفته منتها با خنده
الان نمیدونم چرا نسبت به هادی این حسو دارم
چون ظاهراً اصن قرار نبوده توی برنامه باشه و بدون هماهنگی اومده وسط، قضیه ماهی و آب گل آلود ...
ارادتمندیم
(1392 آذر 25، 19:46)می توانم نوشته است: [ -> ]سلام
اقا ی تنها ترین سردار می گن می خوان امشب هم برامون برنامه شب شعر برگذار کنن
نه که همدان چند روه تعطیله به خاطر همدانیای عزیز :x می خوان امشب علاوه بر جمعه برامون فال بگیرن
و همین طور ب یمن قدم مسافر کوچولو
کی؟ من؟
البته ما خدمت همه ی همدانیای عزیز ارادت ویژه داریم، قدم مسافر کوچولو خانم هم روی چشم ما،
اما چون اگه بخوایم بریم برا شب شعر باید برای گرمایش محیط، از گاز استفاده کنیم!، گفتم برای صرفه جویی در مصرف گاز بهتره همون جمعه که تعطیل هم هست برنامه رو
برگزار کنیم.
الان که صحبت از همدان شد، یادم اومد دبیر ادبیات سال دوم دبیرستان ما اصالتاً همدانی بود ...
و چه آدم فرهیخته و با سوادی بود، و چقدر من ازش چیز یاد گرفتم ...
و من چقدر دوسش داشتم
و بچه ها چقدر قدرشو نمیدونستن ...