(1402 فروردين 11، 11:09)يا ماه بني هاشم نوشته است: [ -> ]آرمین حق داره اینجوری فکر کنه . بنده خدا چندین ساله مدیر کله و همه ازش انتظار دارند. هر مشکلی پیش میاد تقصیر ایشون میندازند.
این همه خوبی کنی و این همه ازت انتقاد بشه.
.
.
.
باید دست به دست هم بدیم و این گنج بی بدیل رو برشون گردونیم.
انشالله که بزرودی اون چراغ زرد رنگه اکانتشون خاموش میشه.
برای سلامتیشون همگی با هم 10 صلوات محمدی پسند بفرستیم.
یا ماه بنی هاشم جان
اول باید بگم که تلاشهای فوقالعادهات تو کانون تحسینبرانگیزه و ماشاءالله به تو. امیدوارم اثر این تلاشها رو هم تو زندگی شخصی خودت ببینی هم خیر روزافزون از وجودت همواره شامل حال کانون بشه.
دوم هم ممنون از این همه انرژی مثبتی که به من دادی.
و
سوم میدونی چیه؟ انتقادات به کنار، خستگی و فرسودگی ناشی از وقایعی که بهصورت سریالی رخ میده، اونقدر آدم رو رنجور میکنه که نبودن رو به بودن ترجیح میده.
فکر کن یه خانم باعث تحریک جنسی چند تا از آقایون شده بود.
یکی از آقایون بهم میگفت میشه یه کاری کنی پیامهای این خانم هیچجای کانون برام نمایش داده نشه؟ دیگه نمیتونم خودم رو کنترل کنم.
یه آقای دیگه میگفت تمام شکستهای چند وقت اخیرم با تصورات اون خانمه.
.
.
شما مدیر کانون بودی، همینجور مینشستی و تماشا میکردی که نفرات بعدتر هم بیان از تحریکات جنسی ناشی از اون خانم بهت بگن؟
من میرفتم از اون خانم خواهش میکردم ممکنه یکم ارتباطات رو با آقایون محدودتر کنی؟
فکر میکنی همکاری میکرد؟ تا به سیم آخر نمیزد ولکن ماجرا نبود.
یه آقایی مرزها رو رد کرده بود. میرفتم بهش پیام میدادم فکر نمیکنی یه ذره داری زیادهروی میکنی؟
بهم میگفت خودمم میدونم و راست میگی ولی من قصد ازدواج دارم. اینکه میبینی با خانمها گرم گرفتم برا اینه که ببینم کدوم بیشتر به دلم میشینه!
حالا مگه راضی میشد که اینجا جای دل دادن و قلوه گرفتن و به دل نشستن نیست؟
یکی دیگه بود که کلا انتخابش رو هم کرده بود. میگفت من عاشق فلان خانم شدم.
بعد میرفتم به خانمه میگفتم اون بنده خدا اصلا در جریان نبود. میگفت من تا حالا همش به شکل یه دوست اجتماعی نگاه میکردم. فکر نمیکردم از پیامهای دوستانهمون برداشت عشقی کنه.
اون یکی متاهل بود. بهش میگفتم تو دیگه چرا؟
میگفت من و خانمم مدتهاست که با هم زندگی نمیکنیم و قهر کردیم. من مطمئنم عشق و محبت یه خانم میتونه منو به زندگیم برگردونه. لطفا اجازه بده که من ادامه بدم!
حالا هر چی از من اصرار که داداشم اینجا جای دریافت عشق و محبت نیست برید پیش مشاور مشکلتون رو حل کنید. یعنی چی با عشق یه خانم دیگه میخوای به عشق زندگیت برگردی؟ از اون انکار که اگه قراره کنار آقایون سبیلکلفت برای پاکیش فعالیت کنه، مگه مرض داره که کانون بیاد. میره جلسات حضوری شرکت میکنه.
اون سمت یه پسره و دختره باهم قرار گذاشتن تو پروفایلشون رقابت درسی کنن.
به دختره میگم خب چرا از تاپیک درسیجات استفاده نمیکنید؟ مگه نمیخواید رقابت کنید؟ خب اونجا به جای یه نفر، با پنج نفر رقابت میکنید. این که هیجانانگیزتره.
میگه نه اینکه با جنس مخالف به صورت شخصی رقابت کنم برام لذتبخشه.
هفته اول همه چی خوب پیش میره. روز هشتم پسره نمیاد. دختره براش مینویسه چرا نیومدی؟ روز نهم پسره نمیاد دختره مینویسه تو رو خدا خبر بده بهم. و بالاخره روز دهم پسره نمیاد. دختره مینویسه امروز از فکر تو کلا هیچی درس نخوندم.
اون طرف یکی دیگه هست که خداناباوره. یکی در میون پیامها و پستهاش یا ترویج بیخدایی میکنه یا علیه باخدایان صحبت میکنه.
هر چی اصرار از ما که بیخیال شو، از اون انکار که اینجا خفقانه و آزادی بیان وجود نداره.
جالبتر اون طرف هم یکی داریم که متعصب به دینه. پایبندی به دینش رو هم از طریق توهین کردن به بیدینها ثابت میکنه.
مگه کوتاه میاد که فعالیت دینی بکنه ولی توهین به بقیه نکنه؟
اون ور یکی دیگه داریم شیفته سیاسته.
هر چی میخوای راضیش کنی اینجا حرف سیاسی ننویس، اون تشنهتر میشه که بیشتر بنویسه و بیشتر عقایدش رو منتشر کنه.
سمت دیگه یکی چالش «ببین و نزن» راه انداخته. هر کی بتونه بیشتر تصویر مستهجن ببینه ولی خ.ا نکنه تا به این شکل ارادهاش رو قوی کنه.
ازش میخوایم ادامه نده، طلبکار میشه که اینجا به ایدهها بها داده نمیشه و تکنیکهای کانون نیاز به بهروزرسانی داره و ما با تکنیکهای پوسیدهمون مانع رشد کانون شدیم.
اون طرف یکی دیگه تمام اطلاعات شخصی خودش و خانوادهاش رو با جزئیات ریز به ریز ریخته تو کانون. هر چی بهش تذکر میدی میگه من روشنفکرم و برام مهم نیست کسی متوجه بشه خ.ا میکنم.
بعد یک سال میگذره و هویتش لو میره. حالا ایمیل پشت ایمیل که تو رو خدا همه پستهای من رو پاک کنید لو رفتم. بهش میگم میشه تا فردا صبر کنی؟ میگه نه همین الان میخوام همه پستهام پاک بشه.
هر روز که میای کانون میبینی یکی به یکی دیگه پریده. یکی با یکی دیگه دعواش شده. از یه طرف خواهش میکردم میشه بگذری؟ میشه ببخشیش؟ میگفت نه. تو تا نری بهش بگی بیاد ازم عذرخواهی کنه من نمی گذرم. بعد میرفتم متن پیامهاشون رو میخوندم میدیدم هر چی که این به اون گفته، معادلش رو هم اون به این گفته. حالا هر دو طرف هم از من انتظار دارن که باید طرف مقابل مواخذه بشه.
و
انواع و اقسام مدلهای دیگه که آدم رو واقعا فرسوده میکنه.
این 6 پرده تو میز گرد تعریف کردم براتون یادتونه؟
اینا افسانه نبود. داستان نبود. واقعی بود.
من از قصد اون 6 پرده رو تعریف کردم چون همش تو خود کانون و جلوی چشم بقیه رخ داده بود. چیز پنهانی نداشت که راز کسی فاش بشه.
و
اما باید باشید و ببینید که خیلی چیزها اصلا گفتنی نیست.
باید با یکی 20 تا پرده 30 تا پرده جلو برید تا بفهمید فرسودگی یعنی چی.
البته از دور که ببینید شاید جالب باشه و بخندید. اما وقتی تو بطنش باشید میفهمید گردی که روی پیشونی آدم میشینه دیگه بهراحتی پاک نمیشه.
و میدونید چیه؟
ته تهش آدم از خودش میپرسه خب من میام اینجا که چی بشه؟ هر روز با یکی جنگ اعصاب داشته باشم؟ آخرش قراره چی بشه؟
چرا این قدر سطح کانون پایینه؟
چرا این قدر پاکی تو حاشیه است؟
مگه نه اینکه هر عضو وقتی تو کانون ثبت نام کرده، هدفش پاکی بوده. پس چرا چیزهای دیگه اینقدر براش اهمیت داره که حاضر میشه پاکی و کانون رو بهخاطرش رها کنه؟
نگاه میکردم تو لیستم دهها کار انجام نشده دارم. از کاربر عادی تا سرپرست تا مدیر هر روز از من شاکی که پس چی شد؟ مگه نگفتی فلان کار رو میکنیم؟ مگه نگفتی فلان چیز رو راه میندازیم؟ مگه قرار نبود ماه پیش و سال پیش فلان چیز تغییر کنه؟
اما وقتی اعصاب و روانت نابود شده، چند برابر وقتی که برای کانون در نظر گرفته بودی رو هم صرف کانون کردی، انرژی هم دیگه برات باقی نمونده، با کدوم اعصاب و وقت و انرژی میشه کار اضافهای انجام داد؟ چه جوری توجیهشون کنی که آقاجان منم یه نفرم. تو دیدی ما یه روز آروم داشته باشیم که بریم یه کاری هم بکنیم؟
بعضی از کاربران میگفتن بیا و شفافسازی کن. چرا پنهانی عمل میکنید؟ چرا شجاعت به خرج نمیدید و میرید ایمیل میزنید؟
اما آیا واقعا همه چیز رو میشه شفاف اعلام کرد؟
وقتی یه نفر باعث تحریک جنسی چند نفر دیگه شده، من میتونم برم تو اخبار بزنم خانم X آقایان Y و Z و W رو تحریک کرده و به همین خاطر ما بهش اخطار دادیم؟
میتونم برم اعلان بزنم فلان آقای متاهل که قهر کرد و رفت از ما انتظار داشت خانمهای سایت رو جهت دریافت محبت در اختیارش بذاریم و ما اجازه ندادیم؟
معلومه که من چنین کاری نمیکنم. معلومه که من آبروی کسی رو نمیبرم. و معلومه وقتی یه سری چیزها رو آدم نگه و شفافسازی نکنه، بدنام میشم.
ولی ته تهش میگم اینکه آدم رازدار و امانتدار باشه و در عین حال کار درست رو انجام بده، از هر شفافسازی ارزشش بیشتره.
من خیلی چیزها رو حتی به مدیران ارشد هم نمیگفتم. کسی که به من اعتماد کرده و رازش رو گفته من چطور میتونم فاش کنم؟
اما در عین حال مدام به این فکر میکردم پس چرا نیتهای خیر من دیده نمیشه؟ نه فقط نیت خیر من، نیت خیر این همه آدم دیگه که دارن از جون و دل زحمت میکشن؟
نمونهاش رو همین الان هم داریم. نداریم؟
الان صادقین به معنای واقعی کلمه چیزی جز خدمتگزار کانون میشه بهش گفت؟
خانم سنا فقط باید باشید و ببینید چطور برای هر گرهی که قابل باز شدن به دستشونه با روی باز وارد عمل میشن و کار رو جلو میبرن.
همین مهدوی کجای دنیا بری بگردی و یکی به این خوشقلبی و پای کار بودن پیدا کنی؟
تا قدیمتر ها مثل شازده کوچولو که من هر وقت نیت میکردم، قبل از اینکه صحبتم تموم بشه کار رو تموم کرده بود.
و دهها اسم دیگه.
و همش میگم من چطور حتی زحمت این عزیزان رو هم به باد دادم؟
نتیجهاش این شد؟
نتیجه نیتهای خیر نباید بشه یه جمع متحد و یکصدا؟
چرا آدما باید روبهروی هم بایستن برای اثبات خودشون؟
چرا اینقدر پراکندگی و ازهمگسیختگی؟
یا ماه بنی هاشم
گفتی به من حق میدی. اما بازم فکر میکنم مشکل از من بود که خروجیش کانونیه که میبینی.
وگرنه اون همه تلاش (تلاش مدیران گرفته تا سرپرستها و اعضایی که هر روز به کانون سر میزدن و از خودشون اثر به جا میذاشتن) خروجیش این نبود.
و
باز هم ممنون از محبتهایی که نسبت به من داری.