ماشین مال سال 1372 بودش یعنی مال 25 سال پیش معلومه قیمتش 7.5 باید باشه دیگه!
فقط مشکل اینه که من همونم ندارم
البته من احتیاجی به گرفتن موجودی ندارم چون اس ام اسش آخرین بار اومد برام
چرا باورم نشه علی آقا خیلی ام باورم می شه
به نظرم مسابقه داستان نویسی خیلی ایده ی خوبیه منم رای می دم
اون وقت برنده رو روی چه حسابی تعیین می کنین؟
خب برنده مسابقه داستان نویسی با رای بچه ها مشخص میشه
بحث قوانینش هم مفصله
الان مسابقه آواتار داریم؟
(1397 دي 26، 0:01)BlueBoy نوشته است: [ -> ]خب برنده مسابقه داستان نویسی با رای بچه ها مشخص میشه
بحث قوانینش هم مفصله
الان مسابقه آواتار داریم؟
آقا علی تو پیامشون گفتن دعوتنامه ها رو میفرستن..بقیه شو اطلاعی ندارم
سلام
شب تون بخیر
اینجا چه خبر بوده؟
شنیدم بساط داستان ماستان و از این حرفا بوده.
حالا کی برد کی باخت؟
این چند وقته اصلاً نشد دنبال کنم.
--------------------------
چه روزها زود می گذرن.
دی ماه هم داره تموم میشه.
یه عید دیگه تو راهه.
عجب!
(1397 دي 26، 22:29)BlueBoy نوشته است: [ -> ]برد و باخت نداشت
توی تاپیک بنویس یکی داستان رو مینوشت و نفر بعد ادامه میداد و همینطور
آخرش از اونجایی که چندتا آشپز بودیم آش هم شور شد هم بی نمک
خب پس برد و باختش دسته جمعی بوده.
آش پختن و حتا تمرین آش پختن بهتر از هیچ کاری نکرده.
به تلاش همه دست اندرکاران تبریک میگم.
فقط لطفاً واسه من کم نمکش رو بکشید.
(1397 دي 26، 22:31)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: [ -> ]آقا چرا می زنی توی سر مال؟
اتفاقا خیلی هم خوب بود داستانش
الان هم من با بالیوود صحبت کردم که داستانش رو فیلم کنن
من شنیدم نقش اول فیلم رو بهت پیشنهاد دادن.
مهران بود؟
کم کم دارم به ی نتیجههایی میرسم
.......
شاید همین روزا از کانون رفتم
.......
برای همیشه
......
عادت شده برام حضور در کانون ، هیچ جنبه بدی هم نداره .. نه اعتیاد نه هیچی ، کلا دلیلش ی چیز بیشتر نیست
......
فکر میکنم دیگه کاری ندارم اینجا
......
خیلی استفاده کردم از کانون و کانونی ها ، از حضور تک تک بچه ها
پ.ن : خیلی وقته که حس میکنم همینجوری از رو هوا حرفی نزدم :/
میدونی .. احساس کسی رو دارم که تازه متولد شده (البته الان حس نکردما
)
کلی چیز هست که باید تحربه کنم