خب ظاهرا جواب طرف منفی بوده... این همه تلاش کن بدو دنبالش اخرش با یه دلیل مسخره ردت کنه بری...کسی چند ساله میشناست...
میگن روابط اجتماعیت خوب نیست!
اخه اگه خوب بود هم میگفتن اونکارست اینقد حرف زده دیگه حرفه ایی شده...
حالم داره ازین دنیا بهم میخوره ... این همه جون بکن شرایطشو درست کن...
این همه مدت پاک زندگی میکنی....
اخرش میشه این...
یه جا قبلا هم نوشته بودم شرایط هرچیزی حتی رابطه ی جنسی هم داشتم ولی نرفتم... هرچی که طرفم اصرار کرد...
ولی خدا انگار اینارو نمیبینه....
ادم افسوس میخوره به هر کار مثبتی که توی این دنیای خراب شده کرده...
حالا من باید به ادم خانوم باز مقایسه بشم؟ خب روابط اجتماعیش خوبه که خوبه...انگار میخوام برم سالن همایش برگزار کنم....
از طرفم اصلا ناراحت نیستم بالاخره اون حق داره که انتخاب کنه...
ازین دنیا ناراحتم که هیچی توی ظاهر ما نذاشت...هیچی....
اینکه چطوری دوتا رشته رو باهم خوندم داغون شدمو هیچجا ننوشته... کسی هم براش مهم نیست...
اینکه ماشینمو فروختمو همه میبینن...
حالا من بعد ازین همه مدت باید اخرش بشینم یه جا همینطوری اشک بریزم به حال خودم که چرا دنیا با ما نبود......
هیچوقت اینطوری نبودم....
دیگه نه انگیزه ایی برای اینجا موندم دارم...نه کار خوب...
هر غلطی دلم بخواد بکنم مثل خیلییییییییییییییییااااا....
ریخته تو خیابون....
اینجا هیچ ارزشی نداره پاک باشی....
یه مشت ادمی که فقط بلدن مخ طرف رو بزنن باید نتیجه بگیرن....
ولی من ........
چون تمرین نکردم...
چون نخواستم با دل کسی بازی کنم.......
یه چنین دنیایی ارزش هیچ لطفی رو نداره...