امروز اصلا شبیه شنبه ها نیست ، مثلا شبیه اون تعطیل رسمی هست ک هیچکاری نمیتونی انجام بدی ولی خب از ۶ ب زور بیدار شدم ک الان هم متوجه شدم مقنعه رو برععکس سرم کردم و همینقدر از دنیای اطرافم پرت هستم .
اما
هرچقدر هم همه چ تاریک باشه اما هوای امروز و دیدن آدم های جدید بهم نشون میده ک بخوام نخوام زندگی ادامه داره . بارون باریده
بعد نیاید بگید عکس کادرش خرابه ، ابرهاش زیادن
عکس کوچه ست ب خاطر همین کاتش کردم فقط نیت آسمون بوده و بس
______________
دیدن پست یکی از دوستانم هم حالم و کمی خوب کرد، ذره ای باعث لبخندم شد .
نقل قول: توخیلی زیبایی.. نه فقط بخاطر چهرت!
بخاطر قلب بزرگ و مهربونت، بخاطر تکیهگاه بودنت، بخاطر سنگ صبور بودنت، بخاطر لبخندهای دلنشینت، بخاطر امنیت و اهمیتی که به اطرافیانت میدی. با وجود تو زندگی خیلی قشنگ تره..
ادامه بده
براش نوشتم ک انرژی مثبت کلماتش بهم رسیده .
پ ن : از صبح میخوام دو کلمه پست بنویسم ۲ ساعته نشده : )
___________
منم روز دانش آموز و تبریک میگم
.
.
.
پ ن : باید از فعالیت زیاد آقا آرمین خوشحال باشم ، ولی اینکه در یک روز ۲۶ پست ارسال میکنند و ساعات آنلاینی زیادی دارند من رو نگران میکنه . نهایتشم میترسم .
از نبود اقا سپهرر ناراحت میشم ولی میدونم چون خیلی درسخون هستند خوشحال میشم .
برای خیلی ها دلتنگ هستم و رضوانه در صدر این لیست هست.
نگران نبود اقای صادقین هستم چون اولین باره چنین چیزی رو میبینم .
______
اضافه شده در ویرایش : انقدر حوصله ندارم دلم فقط میخواد بخوابم .انگار رو خطی هستم ک اونطرفش افسردگی و خواب هست و اینطرفش درس و دانشگاه . و منی ک نمیدونم دارم چیکار میکنم .
ساعت ۲ نشده اومدم خونه بخوابم اونم فنچ خونه ی آژیری راه انداخته ک انگار زلزله اومده
اضافه شده ۲ : تازه یادم افتاده ، پنجشنبه رفته بودم دنبال عمه تا بیارمشون خونه . انقدر ناخوش احوال و حواس پرت بودم ک هر لحظه با خودم تکرار میکردم حواست باشه تو ترافیکی ممکنه تصادف کنی . سانتی متری حرکت میکردیم و فاصله ها رو دقیق رعایت کرده بودم ک ی صدای مهیبی اومد و ب جلو پرتاب شدم .
راننده پشت سری از پشت کوبیده بود و بعدشم داد زد دختر ک رانندگی نمیکنه و گاز داد رفت .
دلم میخواست وسط اون ترافیک داد بزنم و اصلا محو بشم . ولی خب دنبال اون ماشین رفتم . ن ب خاطر حرفش ، ب خاطر فرار کردنش . اصلا نگاه نکرد ببینه ک خسارتی زده یا ن .
چند قدم جلوتر ک متوقفش کردم کلی بد و بیراه بارم کرد و منی ک انگار در ی جو دیگه ای بودم دیدم ماشین چیزیش نشده سوار شدم رفتم دنبال عمه . این جبهه گیری علیه رانندگی خانم ها جالب نیست !
اضافه شماره ۳ : عمه م تصویری با دختر عموش حرف میزد ، مادر دخترعمو دو ساله فوت شده . عمه برگشت گفت زن دایی چطوره
هنوزم تو شوک این حرفم : )
اضافه شماره ۴ : امروز دانش آموزها رو میبردن راهپیمایی ، منم صبح داشتم پیاده میرفتم . بحث هاشون انقدر بزرگ و پیشرفته بود ک ترجیح دادم از کنارسون رد بشم و برم سراغ کارهای خودم . چقدر این بچه مدرسه ای ها خوبن
فکرهاشون بزرگه خیلی.
اضافه نوشت آخر : دقت کردید اعلان ها چقدر رنگی رنگی هستند ؟ شبیه رنگین کمون
.
.