(1399 مرداد 4، 12:55)karma نوشته است: [ -> ]فکر نمیکنم غذای سرد تاثیری داشته باشه
من انقدر دوغ و ماست میخورم که دیگه به جای خون دوغ تو تو رگ هام جریان داره
ولی همین که غذای گرم بخورم فشار ها شروع میشه
واقعا ماست تاثیر نداره
به من که خیلی کمک میکنه
البته آقای حامد گفتن شربت سکنجبین هم خیلی موثره
امتحان کنید
و البته نکته آقای رهگذر برای پرخوری هم خیلی مهمه
خیلی خیلی مهمه
من ماست بخورم نهایتش اینه که حواسم پرت میشه و میره سمت ماسته
شربت سکنجبین هم مزشو دوس ندارم که بخورم
کلا غذای سرد فکر نمیکنم رو من تاثیری داشته باشه غیر از همون حواسپرتی که گفتم
آخ پر خوری
(1399 مرداد 1، 13:13)علیرضا نوشته است: [ -> ]دوستان نظر شما درباره ارتباط با دختر خاله و دختردایی و اینا چجوریه؟
در حد دوستی و صحبت عادی نه چیز دیگه ای.
سلام
فرقی بین نامحرم خودی و غیرخودی یا فامیل و غیر فامیل نیست.
همون حدودی رو که در روابطمون با نامحرم های غریبه باید رعایت کنیم در مورد فامیل هم باید رعایت کنیم.
اگر از ابتدا بگیم که چون دختر عمو یا دختر دایی یا دختر عمه یا دختر خاله و امثال این ها خودی هستند و اشکالی نداره که حالا من باهاشون گپ بزنم و بگم و بخندم چون هم بازی من توی بچگی بودند و امثال این حرفا رو به خودمون بگیم،
صمیمیت با نامحرم در وجودمون عادی و ریشه دار می شه.
و عادی شدن صمیمیت با نامحرم فامیل باعث زمینه سازی روابط صمیمانه با نامحرم غریبه هم هست.
اما اگر از اول دوران بزرگسالی حریم خودمون رو با نامحرم فامیل حفظ کنیم این عادت خوب در ما شکل می گیره که در مواجهه با نامحرم غریبه بتونیم حریممون رو حفظ کنیم و این کار برامون آسون باشه.
البته اولش سخته چون خود اون طرف هم ممکنه بگه چرا این جور رفتار می کنی و ما که غریبه نیستیم و از این حرفا بزنه،
اما این ما هستیم که باید بدونیم که حفظ حریم ها چه قدر به ما در حفظ و پیشرفت مسیر پاکی کمک می کنه.
پس لازمه که در صورت ناراحت شدن طرف مقابل _که این ناراحتی بی موردی هست_ احساساتت رو کنترل کنی و حتی به خودت سخت بگیری.
و اگر دیدی آدم های منطقی هستند کاملا محترمانه بهشون مستقیم یا غیر مستقیم بگو که من به شما احترام می ذارم اما علاقه مند به حفظ حریم ها هستم.
اگر هم حرفی نزدی ایرادی نداره به مرور زمان خودشون متوجه می شن چه جوری باید رفتار کنند.
در هر حال برادر عزیزم این رعایت کردن ها در درجه اول نفعش به خودمون می رسه.
و این انگیزه ای هست که بتونیم پاکیمون رو حفظ کنیم.
یا علی
نقل قول: و اگر دیدی آدم های منطقی هستند کاملا محترمانه بهشون مستقیم یا غیر مستقیم بگو که من به شما احترام می ذارم اما علاقه مند به حفظ حریم ها هستم.
بابا دیگه انقدرم نیاز نیست سنگین باشیم به خدا
نقل قول: در هر حال برادر عزیزم این رعایت کردن ها در درجه اول نفعش به خودمون می رسه.
و این انگیزه ای هست که بتونیم پاکیمون رو حفظ کنیم.
موافقم
نقل قول: بابا دیگه انقدرم نیاز نیست سنگین باشیم به خدا
مخالفم
اصلا هم از کسی تقلید نکردم
شب بخیر همه ی رفقای گل کانونی..
ایشالله همه لحظاتتون پر از آرامش باشه♡☆♡
سلام،
امیدوارم خوب باشین،
حدود ۱۲ سال از اولین روز حضورم توو کانون میگذره،
با مرور پست هایی که داشتم ،خاطرات این مدت برام زنده شد.
بعضی چیزا تا همیشه توو ذهن آدم میمونه،
آدمایی که اومدنو رفتن،و اثری که روی زندگی من گذاشتن
خیلی از اتفاقات این ۱۲ سال،الان برام خنده داره.
بقول خود خدا،این دنیا جز سرگرمی و بازیچه نیست،
زیاد سخت نگیریم،خیلی زودتر از اون چیزی که فکرشو میکنیم میگذره.
(1399 مرداد 5، 5:46)mahdi نوشته است: [ -> ]سلام،
امیدوارم خوب باشین،
حدود ۱۲ سال از اولین روز حضورم توو کانون میگذره،
با مرور پست هایی که داشتم ،خاطرات این مدت برام زنده شد.
بعضی چیزا تا همیشه توو ذهن آدم میمونه،
آدمایی که اومدنو رفتن،و اثری که روی زندگی من گذاشتن
خیلی از اتفاقات این ۱۲ سال،الان برام خنده داره.
بقول خود خدا،این دنیا جز سرگرمی و بازیچه نیست،
زیاد سخت نگیریم،خیلی زودتر از اون چیزی که فکرشو میکنیم میگذره.
درود مهدی جان
خیلی خوشحال شدم ، ممنون که هنوز به یادمون هستی
روزی مردی در خواب می بيند که خداوند به او می گويد آيا دوست داری صحنه هايی از زندگيت را پيش رويت نشان دهم. مرد از خود اشتياق نشان می دهد. ساحل دريا ظاهر می شود و او آينده خود را می بيند که در لحظه های سخت دو رد پا روی شن های ساحل است. مرد از خدا می پرسد: اين رد پاهای چه کسانی است؟ خداوند می گويد يکی از آن تو و ديگری از آن من است که در سختی ها همراه توام. مرد مسرور می شود. در صحنه ای ديگر او مصيبت بزرگی پيش روی خود می بيند و روی ماسه ها تنها يک رد پا مشاهده می کند. با گله به خداوند می گويد: پس چرا مرا تنها گذاشتی؟ اين رد پای من است که تنها در مشکلات رهايم.
خداوند می گويد: اين رد پای تو نيست، رد پای من است. مرد می پرسد پس من کجايم؟ خداوند می گويد: تو در آغوش منی، وقتی که سختی ها از همه سو به تو هجوم می آورند.
هیچ کاری از خداوند ، بی حکمت نیست...
فرشته ها به خدا گفتند: پروردگارا این گنجشک با شما قهر کرده است.پس بهتر است که دیگر به او روزی ندهید تا از گرسنگی بمیرد.
اما خدا گفت:صبر کنید به زودی او متوجه کارش میشود.
گنجشک سرش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا چرا آن طوفان را فرستادی؟چرا لانه ی جوجه هایم را خراب کردی؟
که ناگهان ندا رسید: هنگامی که تو برای پیدا کردن غذا از لانه دور شده بودی یک مار قصد داشت تا جوجه هایت را بخورد. من آن طوفان را فرستادم تا جوجه هایت در امان بمانند.
گنجشک گفت: پروردگارا از این که حافظ من و جوجه هایم هستی از تو سپاس گزارم.
(1399 مرداد 5، 18:41)Pourya نوشته است: [ -> ] (1399 مرداد 5، 5:46)mahdi نوشته است: [ -> ]سلام،
امیدوارم خوب باشین،
حدود ۱۲ سال از اولین روز حضورم توو کانون میگذره،
با مرور پست هایی که داشتم ،خاطرات این مدت برام زنده شد.
بعضی چیزا تا همیشه توو ذهن آدم میمونه،
آدمایی که اومدنو رفتن،و اثری که روی زندگی من گذاشتن
خیلی از اتفاقات این ۱۲ سال،الان برام خنده داره.
بقول خود خدا،این دنیا جز سرگرمی و بازیچه نیست،
زیاد سخت نگیریم،خیلی زودتر از اون چیزی که فکرشو میکنیم میگذره.
درود مهدی جان
خیلی خوشحال شدم ، ممنون که هنوز به یادمون هستی
سلام
منم خیلی خوشحال شدم..
و ممنونم ک جفتتون ب یاد کانون هستین...
آقا مهدی .. هر دوره ای برای دوره ی بعدش کوچیکه.. اما خیلی مهمه ک هر جا هستیم و تو هر مرحله ای ک قرار گرفتیم بهترین باشیم..
تا وقتی برگشتیم نه حسرت بخوریم.. نه حرص.. و نه شرمنده باشیم..
خدا ب هممون کمک کنه..
یاعلی.
همیشه سخت ترین مرحله برگشتنه