(1395 تير 18، 23:53)Queen نوشته است: [ -> ]اعتراف میکنم که مادرشون رو فراری میدادم که بتونم نگاهشون کنم
آخه چرا ؟
اون جوجه بدون مامانش میمیره ، خودتون هم تست کردین خواستین بهشون غدا بدین ، زوری غذا رو هول دادین تو دهنشون ولی نخوردن
وقتی هم یه کوچولو بال در میاوردن از لونه میاوردینشون بیرون از ارتفاع شوتشوتون میکردین پایین که پرواز کنن
از دوستی بیش از حد بیچاره ها رو شکنجه میدادین واقعا
طفل که بودم تابستونا میرفتم شهرستان ، اون موقع فصل برداشت گندم بود
تو یه زمین بزرگ گندم حداقل ۴ ، ۵ تا لونه گنجشک بود ، میومدن روی گندم ها لونه درست میکردن
مردم روستا کل گندم ها رو درو میکردن ولی وقتی به لونه گنجشک میرسیدن اون یه تیکه رو میذاشتن همونجور میموند و میرفتن بقیه گندم ها رو درو میکردن
تو هر زمینی میرفتم میدیدم وسط زمین دو سه جا یه مقدار خیلی کم گندم مونده که هنوز درو نشده
میفهمیدم لونه گنجشه ، وقتی میرفتم جلو گنجشکه میپرید و میدیدم چند تا تخم گنجشک تو لونه است
تخم ها رو برمیداشتم با خودم میاوردم که وقتی برگشتیم تهران این تخم ها رو با خودم بیارم خونه بذارم برای دکور !!!
چند بار اوردم تخم هارو ، بعدش مامانم فهمید ، نزد ، ولی یه چشم غره اومد و عصبانی شد از ترس تخم هارو انداختم دور ...
برای امشب بسه دیگه
اگه بخوام بیشتر از این اعتراف کنم مدیرا دست به کار میشن و بنم میکنند
آره والا
حق با آقای رند
اصلا هم آتیش بیار معرکه نیستم
آقا نیاوردمشون که تهران ...
تو همون شهرستان میاوردم تو خونه که بعدا که برگشیم بیارمشون تهران
انقدر تخم هاشون قشنگ بودن ... شبیه کره زمین میموندن
کلا این چشم غره های مامانم مانع از رشد و پیشرفت من میشد
من از بابام به کرات کتک میخوردم ولی کلا نمیترسیدم ازش
مامانم هیچوقت منو نزد ولی میترسیدم ازش مثل ...
یبار هم با پسر خاله ها زده بودیم به باغ بابابزرگ ، باغ لخته لخت شده بود ، هیچی رو درخت گردو نمونده بود
اومدن گفتن کار کیه ؟ کسی جواب نداد . هی گفتن میدونیم شماها برداشتین ایرادی نداره حداقل بگین کجا قایم کردین اونهه گردو رو
مامان بزرگم یک روز تمام نتونست از ما اعتراف بکشه ، هی میگفت میدونم شما گردو ها رو جمع کردین بگین کجا قایم کردین ولی هیچ جوابی نمیومد ، بعد یک روز مامانم دید فایده نداره یه چشم غره اومد و گفت کجاست ؟ زبونم باز شد و گفتم طویله
آقا طفل بودیم خب بجز طویله هیچ جای دیگه به ذهنمون نمیرسید قایم کنیم ، قرار بر این بود روزی یکی دو کیلو گردو برداریم و بریم بخوریم تا وقتی که تموم شه
اونا هم به همه جا شک کرده بودن جز طویله ، اخه دو گونی گردو رو کجا میذاشتیم ؟
کلا کتک خوردن خیلی حال میره
ولی طویله رو خوب اومدی خب دستاتون که سیاه میشد وقت میل کردن اونوقت می فهمیدن
پس خوردنم نداشت بد به دلت راه نده
از همه اینا گذشته پسر خاله هات پس از خیانت بزرگت به حزب گردو دزدان باید تیر بارونت میکردن
عجیبه هنو زنده ای
سلام
ما شب تفنگ برمیداشتیم با چراغ قوه میرفتیم شکار گنجشک توی باغ ها
گرفتن کبوتر چاهی هم بود
روزهای دیگه هم ماهیگیری
بقیه روزها هم توی جالیز مردم هندونه و خربزه و آفتابگردون میدزدیم میخوردیم
و سایر موارد
تازه این ها جرم های سبک بئد که منم توش شریک بودم
از جرم های سنگین حرفی نمیزنم
(1395 تير 19، 1:47)مریـم نوشته است: [ -> ]سلام
چه مهربان!
چقدر بچه +!
ما شب تفنگ برمیداشتیم با چراغ قوه میرفتیم شکار گنجشک توی باغ ها
گرفتن کبوتر چاهی هم بود
روزهای دیگه هم ماهیگیری
بقیه روزها هم توی جالیز مردم هندونه و خربزه و آفتابگردون میدزدیم میخوردیم
و سایر موارد
الان شوخی کردین؟
یا دختر نیسین یا تام کروز دخترین
شوخی نکردم
دخنر هم هستم
البته دختری که با پسرا بزرگ شده.
(1395 تير 19، 1:34)رند نوشته است: [ -> ]کلا کتک خوردن خیلی حال میره
ولی طویله رو خوب اومدی خب دستاتون که سیاه میشد وقت میل کردن اونوقت می فهمیدن
پس خوردنم نداشت بد به دلت راه نده
از همه اینا گذشته پسر خاله هات پس از خیانت بزرگت به حزب گردو دزدان باید تیر بارونت میکردن
عجیبه هنو زنده ای
نه بابا دستمون که از اول تا اخر تابستون همیشه سیاه بود
ولی خب وقتی دیگه باغ خالی شده سیاهی دستمون بعد از اون دیگه تابلو میشد
فقط گردو نبود که
حداقل هجده سالی الان ازش میگذره ، اون موقع ها معادله کالا به کالا انجام میدادن
یعنی کلا پول خیلی کم رواج داشت ، تو دهاتمون کلا یه مغازه بود وقتی میرفتیم مغازه باید تخم مرغ و گندم و شیر میبردیم ، بعد مثلا کبریت و قند و شکر و اینجور چیزا میخریدیم میاوردیم ، اصلا یه وضعی
بعد ما میرفتیم سر تخم مرغای مامان بزرگ روزی چند تا کش میرفتیم و بستنی و نوشابه میخریدیم
یه انباری بود اونجا گندم نگه میداشتن ، روزی نبود که یه کاسه از این گندم برنداریم
کلا مخفی گاه های مامان بزرگ من جزء امن ترین مخفی گاه های دنیا محسوب میشد ، مثلا همین انبار گندم رو درش رو قفل میکرد کلیدش رو میذاشت زیر سنگ جلو در
انبار شیر هم همینجور بود ، درش رو قفل میکرد کلیدش رو میذاشت جلو در انبار زیر سنگ
خودش شرایط کافی رو برای ما فراهم میکرد ، مرغ هاش هم که بنازم هیچ کدوم تو مرغ دونی تخم نمیکردن
چند تاشون تو طویله تخم میکردن ، چندتاشون پای درخت ، چند تاشون رو پشت بوم
بعد به ما میگفت برید تخم مرغ ها رو جمع کنید برام بیارید ، میرفتیم هر چند تا تخم مرغ بود پنج تا کمتر بهش تحویل میدادیم
کلا تفریحمون این بود هی بریم نوشابه کیک بخوریم
نخند آقا ، تفریح به این سالمی
بعد وقتی میومدم تهران کلا از این تغذیه بدم میومد ولی اونجا نمیدونم دقیقا چیش دلچسب بود
تازه از این وانتیا هم میومد هندونه میفروخت ، یه کاسه گندم میبردیم هندونه میگرفتیم ازش
(1395 تير 19، 1:59)مریـم نوشته است: [ -> ]شوخی نکردم
دخنر هم هستم
البته دختری که با پسرا بزرگ شده.
چه زندگی متفاوتی
کلا همین طور که دوس ندارم پسرا کارای دخترونه کنن
دوس ندارم دخترا هم کارای پسرونه کنن
ولی خب هر کسی تو شرایط خاص خودش تصمیمای خاص خودشو میگیره
(1395 تير 19، 2:16)رند نوشته است: [ -> ]چه زندگی متفاوتی
کلا همین طور که دوس ندارم پسرا کارای دخترونه کنن
دوس ندارم دخترا هم کارای پسرونه کنن
ولی خب هر کسی تو شرایط خاص خودش تصمیمای خاص خودشو میگیره
ماهیگیری یا شکار یا ... الزاما کار پسرونه نیست.
همونطور که پسری که با دخترا بزرگ بشه نازدونه میشه
دختری که با پسرها هم بزرگ بشه اخلاق هاش حداقل تا سن خاصی پسرونه میشه.
بحث تصمیم نیست.
اما در خانواده ای که رفتار درست داشته باشند از سن خاص خودش حدود و مرزها عوض میشه.
با دو خط وسط موافقم.