زندگی نامه یکی از آزاده ها رو می خوندم.
سختی هایی که کشیده ، رنج هایی که برده
شهامت هایی که به خرج داده و کتک هایی که خرده
چه زمانی که توی جبهه بوده و چه بعدش وقتی که اسیر شده
زمانی که هیچ کس نمی دونسته که این ها توی اون اردوگاه اسیر بوده اند
نه ایران ، نه صلیب سرخ ، نه خانواده هاشون ، نه همرزم هاشون
و هر لحظه نیروی وحشی عراقی می توانسته که این ها رو هر طور که می خواهد بکشه.
اما تمام این ها باعث نشده که این ها جسارت به خرج ندهند
سیلی و کتک و کابل و شکنجه را هم تحمل می کردند
همون زمان جنگ ، قبل از اسارت ، بدون استفاده از سهمیه رزمندگان کنکور می ده و می ره دانشگاه
اما به خاطر عملیاتی که در پیش داشته ، درسی که خیلی دوست می داشته رو ول می کنه می ره جبهه
همون جا هم اسیر می شه.
بعد از آزادی درس رو ادامه می ده و الان استاد داشنگاهه.
شروع زندگی بعد از آزادی هم با خونه ای کوچیک و سختی های بی پولی و فقر و ازدواج و زندگی دانشجویی واقعی ...
دلم هوس کرد. هوس همچین زندگی ای رو.
چطور می شه که آدم رضایت می ده به زندگی از نوع ماشینی به همراه روزمرگیش.
زندگی ای که همه چیزش مشخص باشه و در امنیت کامل به دور از هر خطری طی بشه.
یعنی بشه پیش بینیش کرد
انسان ها همه به دنبال شغلی می گردند که دارای امنیت باشه.
امنیت شغلی
یعنی شما جایی استخدام شوی و مجبور باشی سی سال آن جا کار کنی و بعدش بازنشست بشی و حقوق بگیری.
و در این سی سال مطابق تلاشت درجات مختلف رو طی کنی و حقوقت بیشتر بشه
چه زندگی کسالت آور و بی هیجانی
خانه ای و زندگی ای و بر و بچه ای ، آخر جمعه خانه خاله سر زدنی و ....
اما زندگی انقلابی و مبارزانه جنس دیگری از زندگی است.
هر لحظه احتمال تغییر ، هر لحظه در جبهه ای و در مکانی و جایگاهی
همان قدر که احتمال پیروزی وجود دارد ، همان قدر هم احتمال شکست وجود دارد
احتمال مرگ و زندگی به یک اندازه ، بودن و نبودن.
این طور باشه دیگه انسان نمی تونه دل ببنده به زندگی
کودکان انقلابی زندگی می کنند ، با آجر ها خانه می سازن و بعد از ساختن سریعا نابودش می کنند تا خانه نو بسازن.
تا حالا دیدین که کودکی خانه ی آجری که ساخته رو با خودش بکشه این ور و اون ور؟
اگر هم همچین کاری بکنند ، حتما از ما بزرگتر ها یاد گرفته اند
ما ها همش دنبال جمع کردنیم ، لباس و خونه و ماشین و ...
و بعد از مدتی زیر این ها دفن می شیم و اون پایین حتی نفس کشیدن هم سخت می شه
و خوش حالیم که برای خودمون زندگی ساختیم
*******************************
پ ن ۱ : حرف این نیست که از امروز از سر کار استعفا بدیم
و بریم یک کلاشینکف تهیه کنیم مبارزات چریکی بر علیه این و اون راه بندازیم
و خوش حال باشیم
همین ماهایی که داریم این جا برای پاکی تلاش می کنیم ، خودش بزرگترین جنگ رو داریم انجام می دیم.
کی می تونه پیش بینی کنه که فردا حتما پاک خواهد موند؟
و این که حرفم این نیست که آینده نگری نکنید و برنامه ریزی نداشته باشید
اتفاقا شما باید تا زمان مرگتون برنامه ریزی داشته باشی
حرف اینه که ایده آل هاتون رو درست قرار بدین.
بله تلاش خودتون رو بکنید جایی استخدام بشید ، اما اگر نشد ناراحت نشید.
منتظر باشید ببینید که خدا چه چیزی رو می خواد براتون رقم بزنه
شما در هر لحظه به دنبال انجام وظیفه تون باشید ، اون رو بشناسید و عمل کنید
پ ن ۲ : اگر کلا این کلمات به نظرتون نامفهوم می آد ، نگران نباشید
چون مشکل از نویسنده ی سراپا تقصیر است که عالم بی عمل و زنبور بی عسل و لالایی خون بیدار و بیل زن بی باغچه و ... است.
********************************
همین طور یه هویی از دلم پرید بیرون ، دلمم نمی آد پاکش کنم ، اصرار نکنید