همش دارم فکر میکنم که چی میخواستم بگم و تصمیم داشتم توی شبانه روزی مطرحش کنم ولی هیچ جوره یادم نمیاد.
کلاً از اون دسته هستم که همه چیز رو توی ذهنشون ثبت میکنن ولی امان از وقتی که آدم ثبتیاتش رو فراموش کنه
البته چیز جدیدی نیست. بچه که بودم والده خانم بهم پول میدادن که برم از بقالی محل خرید کنم؛ پول رو که میگرفتم به سمت مغازه رهسپار میشدم ولی اگه فکرم درگیر مسائل دیگه میشد، موقع رسیدن به بقالی یادم میرفت چی میخواستم بگیرم و دوباره باید برمیگشتم خونه و میپرسیدم.
البته این به معنی ضعف حافظه نیست؛ حافظه ام بد نیست و چند نفر رو هم دیدم که اینجور موارد براشون پیش اومده ولی همیشه از برنامه و عادت اونایی که همیشه یه دفترچه یادداشت همراهشونه خوشم میومد
امروز اولین جلسه آزمایشگاه این ترم بود.
اینکه بچههای جدید رو دارم میبینم برام جالبه.
دیدم استاد شروع کردن به توضیح دادن مسائل ایمنی مربوط به محیط داخل آزمایشگاه که توجهم به چهره ها جلب شد؛ استاد یه جوری شرح میدادن که اهمیت ایمنی برای دانشجوها ملموس باشه.
بعد از اون به عنوان یه دانشجوی ترم بالایی ازم خواستن تا تجربیاتم رو در اختیار دانشجوها قرار بدم و از خطرات به کمین نشسته پشت لوله های آزمایش و مواد داخل شیشه ها و کپسول ها و... براشون بگم!
گرچه صبح بود و خوابم میومد و طبق معمول تا ساعت 10، 11 از همه متنفر بودم ولی فرصت خوبی واسه زهر چشم گرفتن بود
خلاصه طبق درخواست استاد از تجربیاتم گفتم. مثلاً از انفجار چند سال پیش آزمایشگاه بیوشیمی دانشگاه شهید بهشتی و کشته شدن دانشجوی دکتری اون دانشگاه در اثر انفجار گفتم. از آتیش گرفتن آزمایشگاه شیمی آلی دانشکده مون گفتم. از ترکیدن لوله آزمایش توی صورت یکی از دانشجوهای دکتری و آسیب دیدن پوست صورت و چشماش گفتم. حتی از عدم رعایت بهداشت توی آزمایشگاه فیزیولوژی توسط دانشجوها گفتم که منجر به زخمی شدن دست یکی از کارکنان بخش خدمات توسط شیشه های آغشته به خون شد که البته اون بنده خدا رو همون موقع هم خودم بودم که بهش هشدار دادم بره آزمایش بده و اگه بهش گفتن سالمه بازم ممکنه در آینده نه چندان دور متوجه ضعف سیستم ایمنی بدنش بشه و بعد از آزمایش مجدد معلوم بشه که مبتلا به بیماری های ناشایستی شده باشه!
خلاصه یه جوری تو حالت آماده باش قرارشون دادم که خیال استادم راحت باشه دیگه از این خبط و خطاها نکنن
فقط نمیدونم چرا یکیشون حالش بد شد و به ضرب و زور شکلات و حبه قند سر پا موند
حقیقتاً از کیف خانم ها چه چیزا که کشف نمیشه. یکیشون حالش بد شده بود، قد فروشگاه های زنجیره ای از کیف ها وسیله و خوراکی استخراج شد
یکیشون حتی چسب زخم و افشونه الکل و اشک مصنوعی هم از کیفش در آورد، میگفت شاید لازم بشه
حالا اینکه الکل و چسب زخم و اشک مصنوعی چه ربطی به غش و ضعف داره هم جای سؤاله
الآن یادم اومد میخواستم چی بپرسم.
چند وقت پیش از نونوایی چندتا نون بربری گرفتم؛ تو راه که داشتم بهشون ناخنک میزدم متوجه شدم مزه خون میدن
اونقدر دور شده بودم که حوصله نداشتم برگردم و ازش بپرسم چرا نوناش این مزه ای شده ولی تقریباً مطمئنم مزه خون بود
واقعاً برام سؤاله، دلیلش چی میتونه باشه؟
پ.ن1: شنیدم خیلی جاها برف سنگین اومده. مراقب خودتون باشید و سفر غیر ضروری نرید
پ.ن2: یهو یاد لواشک زرشک، که وسطش قرهقروت داره و روش رب انار ریخته که بعد از خوردن گوجه سبز نمک زده میل میکنن افتادم. گفتم شما هم یادش بیفتین
پ.ن3: شما هم مثل ما وقتی میرید مغازه یا دکه ترشیجات فروشی، نمیتونید حرف بزنید و فقط با دست اشاره میکنید یا فقط ما اینجوریم؟