امروز روز عجیبی بود!
حدود دو ساعت رفتم تو یکی از اتاقای پاویون ... مریضا و همراه مریض معمولا تو اون ساختمون نمیان...
معمولا راحت میچرخم اونجا...
استادا هم کاری باهام ندارن ...
یکم کتاب بخونم بعضی وقتا هم اینجا پیام بذارم...
یکی از استادا برامون از دلسوز بودن برای مریض خیلی میگفت...استاد ما نبود ، همینطوری صحبت میکرد...
میگفت شاید هیچکس کارایی که میکنید رو نبینه ولی ادم وقتی یه کار درست رو انجام میده حس خوبی هم میگیره....
کار خوب رو برای دل خودتون میکنید....
نه اینکه بعدش انتظار پاداش داشته باشید....
وقتی اومدم بیرون دیدم کتونیام نیستن
تازگی دزد کتونی زیاد شده؟!
کلی هم باید پول بدم چیز خوب بگیرم که پاهام اسیب نبینه...
چند سال پیش به خاطر زیاد سرپا وایسادن و کفشای به درد نخور ، پاهام میخچه زد کلی اذیتم کرد....
خیلی بده یه چیزی رو دوس داری یکی همینطوری بر میداره میبره!
اصلا انرژیم رفت ... همینطوری نشستم همونجا به یکی از بچه ها گفتم بره دمپایی خودشو از اتاق عمل برام بیاره...
چه خفتی بود!
شده بودم مث این مریض فراریا که لباسای یکی دیگرو از توی کمد دزدیده! ولی کسی کفش اونجا نمیذاره مجبوره با دمپایی بیمارستان بیاد بیرون!
لباس مشکی و سورمه ایی با دمپایی ابی روشن!
اخه کی با دمپایی جوراب میپوشه؟!
بارون هم شروع شده بود !
وقتی هم بارون باشه تاکسی و اسنپ نایاب میشه!
از نگهبان بیمارستان تا مردم هم یه جوری نگا میکنن انگار دمپایی ندیدن
هیچی دیگه اینطوری رسیدم خونه ==>
میدونم این هیچی نیست ... یه کتونیه ولی روز باحالی بود...
اونی که میاد میدزده هم اصلا فکرش کار نمیکنه...
فکر میکنه فقط خودش بدبخته!
هممون توی هر موقعیتی باشیم باید تلاش کنیم...
منم میتونم تنبل باشم...
برام کاری نداره توی انکولوژی از داروهای مریض که داروش 30 میلیونه (کلا دو سی سی!) رو بردارم به جاش نرمال سالین بزنم به مریض!
بعد برم ناصرخسرو بفروشمش!
هزاااااار جور توجیه هم میتونم بیارم ...میتونم بگم مریض 90 سالشه و میمیره و ارزش نداره!
ولی دزدی دزدیه!
میترسم از روزی که خودمم خسته بشم بخوام چنین رفتارایی نشون بدم!
خدا انشالاه مراقب هممون باشه...
خودمون حرکت میکنیم ، قدم برمیداریم ، توقعمون رو هم متعادل میکنیم ، بقیش توکل به خدا.....
یا علی....