آره ولی خودم از این نوع زندگی راضی نیستم
متفاوت با همه دور و بریام..
[/quote]
[/quote]
[/quote]
چ تفاوتی؟ یعنی بقیه مبتلا نیستن؟ خب شاید باشن شما خبر نداشته باشی
(1394 آبان 25، 1:36)خدا همراهمونه نوشته است: [ -> ]آره ولی خودم از این نوع زندگی راضی نیستم
متفاوت با همه دور و بریام..
[/quote]
[/quote]
چ تفاوتی؟ یعنی بقیه مبتلا نیستن؟ خب شاید باشن شما خبر نداشته باشی
[/quote]
نه کلا اشتباه برداشت کردین
بقیه یا مبتلان و عین خیالشون نیس
یا با دخترا رابطه دارن
یا هم هردو
یا هم که نامزد دارن
(1394 آبان 25، 1:37)جناب خان :) نوشته است: [ -> ] (1394 آبان 25، 1:36)خدا همراهمونه نوشته است: [ -> ]آره ولی خودم از این نوع زندگی راضی نیستم
متفاوت با همه دور و بریام..
[/quote]
چ تفاوتی؟ یعنی بقیه مبتلا نیستن؟ خب شاید باشن شما خبر نداشته باشی
[/quote]
نه کلا اشتباه برداشت کردین
بقیه یا مبتلان و عین خیالشون نیس
یا با دخترا رابطه دارن
یا هم هردو
یا هم که نامزد دارن
[/quote]
آهان. خب این ک ناراحتی نداره.
خدارو شکر کنید ک جزء دسته اول و دوم نیستید. من خدا رو ب خاطر اینکه با کانون آشنا شدم خیلی شکر میکنم.چون میتونست کانونو سر راهم نذاره و منم تو گندابی ک بودم میموندم. پس شمام خداروشکر کن ک حدااقل اینجایی.
ازدواجم ک گفتم با خدا قرار مدار بذارید اون حتما ب حرف بنده هاش گوش میده. مگه نمیگیم توی نماز خداوند میشنود صدای صداکننده هایش را و او بزرگ است. پس اعتماد کنید بهش و ایمان داشته باشید.
شاید حرفام تکراری و خسته کننده باشه ولی اینکه ب خدا اعتماد کنیم فکر نکنم ضرری داشته باشه. شاید جواب داد
شرایط ازدواج را واقعا ندارم
یعنی حتی همه چیز هم اوکی باشه نمیخوام فعلا ازدواج کنم
(1394 آبان 25، 1:47)جناب خان :) نوشته است: [ -> ]شرایط ازدواج را واقعا ندارم
یعنی حتی همه چیز هم اوکی باشه نمیخوام فعلا ازدواج کنم
خب خودتون نمیخاید پس جور نمیشه.
شرایط شما پسرا سخت تر از ما دختراس. خونه و ماشینو کارو....
ولی هممون داریم سخت میگیریم. مثلن خود من با وجود اینکه از خیلی سال پیش خاستگار داشتم ولی تن ب ازدواج نمیدادم بعد هم ک متاهل شدم هی ب خودم میگفتم کاش مجرد بودم ولی الان میبینم خیلی شرایط زندگیم بهتر شده. و ای کاش زودتر ازدواج کرده بودم. اصلن آدم ب ی آرامش روحی و روانی میرسه. ولی خب تا ازدواج نکنید نمیفهمید چی میگم.
نصفه شبیه میخای کی باشه همه خابن. بیا برو بخاب.بچه بد
(1394 آبان 25، 0:41)خدا همراهمونه نوشته است: [ -> ]باد صبا معلم بودی قبلا؟ چ باحال معلمم داریم توی کانون.
چ مقطعی بودی؟حرصت میدادند؟
آره، از کار بیکار شدم امسال
البته خودمم نرفتم مدرسه دیگه ای درخواست بدم ،میخواستم درسم تموم شه بعد
مقطع راهنمایی بودم
حرص که خیلی میدن ،ولی دوست داشتنی ان
دلم براشون و شیطونیاشون تنگ شده
(1394 آبان 25، 12:36)باد صبا نوشته است: [ -> ] (1394 آبان 25، 0:41)خدا همراهمونه نوشته است: [ -> ]باد صبا معلم بودی قبلا؟ چ باحال معلمم داریم توی کانون.
چ مقطعی بودی؟حرصت میدادند؟
آره، از کار بیکار شدم امسال
البته خودمم نرفتم مدرسه دیگه ای درخواست بدم ،میخواستم درسم تموم شه بعد
مقطع راهنمایی بودم
حرص که خیلی میدن ،ولی دوست داشتنی ان
دلم براشون و شیطونیاشون تنگ شده
آبجی مگه چندسالته؟
کی رفتی سرکار؟
من قبلنا خوشم نمیوند از معلمی. همیشه میگفتم اگه یکی مثل خودم گیرم بیفته هی بخاد شیطونی کنه تحملشو ندارم. ولی الان خیلی دلم میخاد برم تدریس. دلم میخاد با دخترای دانش آموزم مهربون و صمیمی باشم. کمکشون کنم.راهنماییشون کنم.
خوش ب حالت حتما خیلی لذت میبردی از کارت
سلام ...
اصن یادم نی دفه اخر کی ان شدم
فک کنم سه هفته پیش ...شاید ...
یه سونامی درونی و بیرونی شد همزمان نتم هم قطع
خیلی هم الان شرمنده ...
سلام
(1394 آبان 24، 22:25)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: [ -> ]خدا رو شکر داداش ، خیلی خوبه که مشغول شدی
تو تلاشت رو بکن ، نتیجه رو بسپار به خدا.
.
.
به نظر من خود کار کردن ارزش داره ، نه پولی که آدم از اون کار بدست می آره.
مرسی عاشق جان
آره خود کار کردن هست که ارزش داره... خصوصا کاری که ارزش افزوده ایجاد می کنه و دردی از دردها درمون میکنه...
متاسفانه تو ایران چیزی به نام ساعت کاری مفید نداریم... ته تهش اگه روزی یک ساعت بشه!
بعد جالب اینجاست که تو یه کشوری مثل ژاپن عده ای به خاطر کار زیاد می میرن!
دولت تصمیم گرفته بهشون مرخصی اجباری بده تا نرخ مرگ و میر کاهش پیدا کنه...
ممنون از محبتت داداش جون...
(1394 آبان 24، 22:40)می توانم نوشته است: [ -> ]سلام اقا ارمین
ان شالله کارتون پر از خیر و برکت باشه
سلام از ماست
سپاس فراوان از لطف شما...
(1394 آبان 25، 0:01)باد صبا نوشته است: [ -> ]منم کارمو میخوااااااام
دلم لک زده برای مدرسه و دانش آموزام.....برای خستگی و کمر درد و پادرد بعدش
هعییییی
بادصبا خانم ان شالله شما هم از ترم بعد به خواسته ی دل تون برسید...
منم خیلی معلمی رو دوست دارم... خصوصا تو یه مقطعی مثل راهنمایی...
دوست داشتم لااقل یه دوره حتا شده یه کلاس تجربه اش می کردم...
سلام شبتون بخیر باشه خوبین؟
هیچ چی مثل سلامتی نیست ووقتی که نباشه تازه قدرشو میدونی
ازین ویروسیا شدم پنجشنبه زمین گیرمون کرد نامردا تکامل یافته و دو مرحله ای شدن
دو سه روز بدن درد و تب لرز اونا که خوب شد فاز دومش شروع میشه که ده برابر بدتره
دست و پا و کف سر همش مثل جوش بیرون میپاشه و شروع میکنه به خارش بخارونی مدت زمان بهبودیش بیشتر طول میکشه
خداوند نصیب گرگ بیابون نفرماید
نقل قول: جناب خان ته صفه
بذارید ببینیم خواستگار بابا بزرگ به کجا رسید
نوه میتوانم خانوم داستانش زیاده بخوام کلشو تعریف کنم خیلی طولانی میشه
خواستگاری ما هم به اونجا رسید که خانواده ما دست گذاشتن رو دختری که از نظر پوششی و عقاید باهام جور در نمیومد
منو 26 الی 27 ساله بزرگ کردن و منو خوب میشناسن این که چرا اینو انتخاب کردن الله اعلم
طرف دختر خیلی خوبی به نظر میرسید مادرش خیلی خوب بود اعتقاد داشتن ولی خب خانواده راحتی بودن جلو من سر جلسه اشنایی با استین کوتاه و بدون روسری اومده بود (چون از قبل خانواده بهم اولتیماتوم داده بودن امبل بازی درنیار من با دختره رفتم صحبت کردم تو اتاق) که به این نتیجه رسیدیم به درد هم نمیخوریم ایشون دوست داشتن تو مهمونیا با همین وضع باشه ودست دادن با مردای فامیل رو عیب نمیدونستن و دوست داشتن که با دوستاشون ماهی یکی دوبار بیرون برن که جمعشون مختلط بود و..
کلا حس میکنم خانواده ام تمایلی به ازدواج من ندارن
اون از مورد قبلی که هفته هشت ماه طول دادن تا جلو برن اینم ازین مورد که شیش ماه وقت خواسته بودن تا کیس مناسب پیدا کنن
آخرش برادر گرامی فرمودن تو الان شرایط مالی ازدواجو نداری یکی دو سال صبر بنما
پ. ن : امبل بازی که بالا بهش اشاره شد منظورشون از نوع تفکر من برای همسر بود که میفرمودن تو دخترای امروزی دیگه چیزی که تو میخوای پیدا نمیشه همه امروزی ان حجاباشون همینه برا تو باید از دهات زن گرفت
به به ارمین جان مبارکا و تندرستی ان شاء الله منجر به خیر بشه
انشالله بابا بزرگ
خانومه باب میلتو پیدا کنی : ))
بعدش بیایم عروسیت
هی شاباش کنیم
هی کیک بخوریم
هی دست بزنیم
هی برقصیم
سلام به برادر یکی یه دونه بابابزرگ گل گل گلاب داش علیرضای خودمون
چقدر سخته تو این شرایط که توصیف کردی دنبال مورد مناسب بگردی... از یه طرف متناسب با عقاید خودت باشه، از اون طرف رضایت خانواده کسب شه...
ان شالله که خود خدا مسیرها رو برات هموار کنه و بهترین ها برات مقدر شه...
دیدی مجتبی یهویی رفت؟ تو هم یهویی جور میشه ان شالله... غصه نخوری ها... :47b20s0:
این چه ویروسی بوده که تو گرفتی؟ آنفولانزای خوکی هم از این خارش ها که میگی نداره...
سلامت باشی همیشه...
و بسی ممنون و متشکرم ازت...