منم تبریک میگم پیروزی تیم والیبالمون رو
ولی خداییش اصلا بازی جالبی نیست!
از قوانینش خوشم نمیاد ینی
عاقا یه توپ میزنن باید تا توی تماشاچیا بدون!! اگه نتونن کنترلش کنن امتیاز از دست میدن!!
بعد هر جور بازی کنن یه امتیاز میگیرن!! در حالیکه مثلا توی بسکتبال گل سه امتیازی داریم ... یا دو امتیازی ...
خلاصه خوشم نمیاد دیگه
ولی بچه های ما واقعا عالی بازی میکنن خوشم اومد
حالم بده
حالم خوش نیس
دارم دیوونه میشم
بابا خو من صبرم کمه
تحمل ندارم
همه میگین این مشکلا هیچه
اما دارم زندگیمو میبازم
(1392 تير 15، 20:03)اسیر محبت نوشته است: [ -> ]حالم بده
حالم خوش نیس
دارم دیوونه میشم
بابا خو من صبرم کمه
تحمل ندارم
همه میگین این مشکلا هیچه
اما دارم زندگیمو میبازم
سلام آبجی
مشکلات خواه ناخواه وجود دارن
ولی شاید ما گاهی بزرگشون می کنیم
اصلا شاید گاهی ما باید بیخیالی طی کنیم
شاید یه موقع باید بگیم این نیز می گذرد مثل تمام اونای دیگه.
باید یاد بگیریم که خیلی موقعا این ماییم که عجله داریم کارا داره خودش خود به خود حل میشه.
یا اصلا بگیم حل نمی شه.
ما خودمونم نابود کنیم هم اون مشکل هست چیزیه که نمی شه تغییرش داد باید باهاش کنار اومد.
این شعر خیام رو بازم برای خود اول بعد برای شما می نویسم
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
فردا که نیامد ست رو فریاد مکن
حالیا خوش باش و عمر بر باد مکن
موفق و پیروز باشین
بابا مامانم هر روز کلی فحشو متلک بارم میکنه
وقتایی که عصبانی کثیف ترین فحشه میده که آدم تنش میلرزه،اونوقت اگه بفهمین چی درس میده به دلتون برا خدا می سوزه
وقتی مدام با حرفاشونو گیر دادناشون درگیرم دیگه انگیزه ای برام آدم نمیمونه
مهتاب جون خدا خیرت بده
باعث شدی یه عده بیان اعتراف کنن
خارج از شوخی،جناب لاکی بوی من این حرکت شمارو تحسین میکنم
به این میگن از خود گذشتگی
ولی چقدر خوبه ک حداقل از احساستون و زندگیتون باخبرش کنید
شاید اونم همین حالو روزو داره
از کجا معلوم شایدم اونم مثه خیلی از ماها یه لبخند تصنعی رو لباشه
نمیدونم.....
--------------------------
مهتاب جون لزومی نداره به اون آقا خبر بدی
داره؟؟؟
(1392 تير 15، 20:24)اسیر محبت نوشته است: [ -> ]بابا مامانم هر روز کلی فحشو متلک بارم میکنه
وقتایی که عصبانی کثیف ترین فحشه میده که آدم تنش میلرزه،اونوقت اگه بفهمین چی درس میده به دلتون برا خدا می سوزه
وقتی مدام با حرفاشونو گیر دادناشون درگیرم دیگه انگیزه ای برام آدم نمیمونه
خب این از مواردی که گفتم آبجی جدا نیست
شما زندگیتون رو بکنین
سلام دوباره.
نمیدونم دارلینگ جون. ولی بالاخره که منم نگم خودش میفهمه.
نمیدونم باید بگم نگم. میخواستم با داییم راجبش حرف بزنم که وقت نشد و برگشتن و فکر کنم به این زودیا نمیبینشم چون رفته باکو.
ولی تا با این پسره حرف نزنم مطمئن نشم چه جوابی میخوام بهش بدم چیزی نمیگم.
امیدوارم داییم زود بیاد تا باهش حرف بزنم. آخه میترسم اگه بدور از چشم همه به اون بگمو اونم یه وقت یه کاری کنه همه بفهمن ابروریزی بشه.
اگه با داییم درمیون بزارم خیلی خوب میشه فقط امیدوارم این دفه هم یه ماه نره.
خدا به دادم برسه. تموم فکرم مشغول شده که راجب چی باید با خاستگارم حرف بزنم.
و کلا همه ی فکرم حول ازدواج میچرخه. امروز فقط تونستم که 50 دقیقه ای عربی بخونم.
وای به حالم اگه بخوام اینجوری درس بخونم.
اسیر محبت جان چه خودتو اذیت کنی چه بی خیال باشی میگذره.
این دست شماست که چطور بگذرونی.
من از بس فکر کردمو به خودم سخت گرفتم که تقریبا 1سال از زندگی هیچی نفهمیدم.
دیگه میخوام زندگی کنم.
شماهم بزن به بیخیالی زندگی کن.
یعنی اینکه میگن کانون یه تیکه از بهشته دروغ نیستا
رفتم همه ی پتامو تو درددل خوندخ
خدایی چ روزای سختی رو گذرونم
پس بیه شم میتونم
اینو نگاه کنید
(1391 ارديبهشت 11، 1:06)darling نوشته است: [ -> ]من قبل از اينكه با كانون آشنا بشم روحيه ي داغوني داشتم شكستي كه تو زندگيم خورده بودم باعث شده بود منو بزنه زمين ولي نميدونم چي شد ، داشتم وبگردي ميكردم يادمه تو يكي از وبلاگا بودم كه داشتم كامنت ميزاشتم يه دفه ديدم يكي از بچه ها ي كانون بالاي اسم من كامنت گذاشته بود اينطوري شد با كانون آشنا شدم . من حتي تا پارسال نميدونستم اسم اين عمل زشت خودار... حتي تا امسال نميدونستم يه نوع گناه محسوب ميشه امسال هربار كه ميومدم نت ميخواستم پيگير اينكه" واقعا يه گناه محسوب ميشه " بشم ولي اين شيطان لعنتي همش حواسمو پرت ميكرد و يادم ميرفت تا اينكه .... واي از اينكه دوستاي خوبو با معرفتي مثه شما دارم خيلي خوشحالم شما دوستاي كانوني بخصوص گروه " نسيم حيات " خيلي بهم روحيه داديد طوري اشتياق پيدا كردم كه در طول روز همه ي كارامو انجام ميدم و لحظه شماري ميكنم واسه 12 شب ( من اصولا 12 شب به بعد ميام كانون اعلام وضيعت ميكنم اگه 12 شبو انتخاب كردم بخاطر اينه كه دوست دارم در پايان هرروز بيام بگم اين روزم با پاكي گذشت )
یعنی باورم نمیشه ک الان من اینجام
آقا بازم والیبال کولاک کرد
کوبارو در هم کوبید
دمشون گرم
عجب سال ورزشی شده امسال
اون از فوتبال
اون از فوتسال
اینم از والیبال
به امید پیروزی مقابل آلمان تو سالن آزادی
اینم از جباری:smiley-yell::smiley-yell::smiley-yell:
باز برد!؟..
خدا وکیلی اینقده شاخ شدیم.....
خدااااااااااااا....... این شادی هارو از ما نگیر.....
سلام سلام
نقل قول: مهتاب خانوم این دانشگاه ستاری که فرمودین من پسر عمم اونجا بود ... راستش تا 30 سال دیگه نمیتونن بیان بیرون یه جور قراردیه درسته از ترم اول حقوق میدن ولی خب 30 سال هم نگهت میدارن یه محیط نظالمیه ... ولی خب خیلی شاید زمینه پیشرفت شغلی توش نباشه ...
بله درسته. دانشگاه افسری مال ارتش و خوب میشه نظامی دیگه.
منم از نظامی خوشم نمیاد ولی چون رشته ای که میخونه در نهایت کارش اداریه و ساعت کاریش اداریه مشکلی ندارم. مثل نیروی انتظامی نیست که بیچاره ها روزی که همه تعطیلا اونا آماده باشن.
بله ولی 45 سالگی هم بازنشسته میشه.
اینجورم که خودش میگفت درسش که تموم شه کارش فرماندهیه.
نمیدونم دقیقا رشتشو چی گفت. مدیریت دفاعی یه همچین چیزی گفت.
من برعکس سپاه و نیروی انتظامی ارتشو دوست دارم.
خودمم توی این موندم چرا هرچی من دوست دارم این آقا داره. قبلا از این موضوع عصبی میشدم ولی الان خوشحالم.
امروز یکی به شماره ی قبلیم که یه 6ماهی خاموش بود و سیمش دست بابام بود زنگ زد گفت شمارمو از تو سایت گرفته با اسم اصلی خودم.
بابام ازم با عصبانیت پرسید. گفتم باباجان آخه آدم عاقل که نمیره شماشو توی سایت بزاره تازه اسم اصلی خودشم بگه.
میگفت پسره گفته نوشته من .....هستم اینم شمارمه فقط شبا اس بدین.
مامانمم گفت معلومه کاره کیه دیگه. فکر میکنه کار اونیه که دوسش داشتم. بنده خدا کاش میتونستم بگم کار اون نیست. کار پسر خاله ی از خدا بی خبرشه.
همون پسر خالش زندگی منو داغون کرد. یه ادم چی بگم والله. اونی که دوسش دارم بهم گفت چه آدم عوضی ایه. شمارمو توی سایتای خاک برسری پخش کرد. خدا ازش نگذره.
آخ داغ دلم تازه شد امروز.
ممنون از همتون
دیشب خیلی حالم بد بود
یجورایی اینقد عصبی شدم که فک میکنم دارم روانپریشی چیزی میشم،بخصوص این 2 ماه
بابام فک میکنه دارم ادا در میارم،اما مامانم فهمید واقعا داغونم کردن و ی کوچولو که سربه سرم میزارن از حاله خودم خارج میشم
تازه نمیگن ما باعث شدیم اینجوری شدی تو
اینگاری منو یکی دیگه دنیا آورده،اینگاری تو خونه یکی دیگه بزرگ شدم.همه دوستامو ازم گرفتن با این رفتارشون.لابد براشون خیلی سخته که نمیخوان قبول کنن ازم چی ساختن و چی تربیت کردن!
دیشب میگفتن آخرش دیوونه میشه همه میشنون آبرومونو میبره!
اینا رو نمیتونم هیچ جای دیگه ای بگم
ینی دوس ندارم خانوادم از فامیلو آشنا بیشتر ترد شه